نشریه دانشکده کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
در رد و تمنای بلندپروازی
«وقتی بزرگ شدم میخوام یه فضانورد بشم و برم مریخ!»
به عنوان اولین مطلب ما یکی از متن های فرامتن ۱۱ که سال گذشته چاپ شد را انتخاب کردیم و پس از اندکی تغییر و بازنگری توسط تیم فرامتن متشکل از رسول بوسعیدی و سنا محراب بیگی اینجا گذاشتیم. این متن به قلم علیرضا امیدی ورودی ٩٢ کارشناسی نرم افزار صنعتی اصفهان و ورودی ٩٧ کارشناسی ارشد هوش مصنوعی شریف است.
فکر کردن به اینکه میخوایم چهکاره بشیم، از کودکی، شاید حوالی ۵ سالگی، کمابیش به ذهن همه میاد. با اینکه معمولا چند تا گزینه بیشتر جلوی روی بچهها نیست، اما بچهها معمولا خودشون رو یه آدم بسیار موفق و پولدار و باحال میبینن. دکتر، مهندس، فضانورد، پلیس، خلبان (یا همون لاستیکفروش)، نقاش، بازیگر و … . این تصور تا زمانی که مدرسه نیومدن توی ذهنشون میمونه. توی مدرسه اما وقتی شاگرد اول نمیشن و باباشون بهشون میگه: «بالاخره مملکت حمال هم میخواد»، این فکر کمکم به ذهنش خطور میکنه که «شاید واقعا قرار نیست آدم خفنی بشم!» و وقتی نتیجه کنکور میاد، این فکر به یک باور تبدیل میشه. ولی آیا واقعا قرار نیست من یه آدم موفق بشم؟
فکر کنید یه هدفی توی زندگیمون داریم و میخوایم بهش برسیم. هدف میتونه هرچیزی باشه. برای اینکه بتونیم به سمت هدف قدم برداریم، باید بدونیم خودمون کجا هستیم و هدفمون کجاست. بذارید یه نقاشی بکشم:
اون آدمکه، منم. من واقعی در دنیای واقعی. این اون چیزیه که من واقعا هستم، اما خودم که دقیق جایگاه واقعیم رو نمیدونم. عوضش من یه تصوری از خودم دارم، یه تخمینی از خودم که وقتی میخوام به این پرسش جواب بدم که «من کیم؟»، جوابش اون تصویر ذهنیه. اون گُل هم هدف منه. من هدفم رو بر اساس کلی پارامتر مختلف انتخاب کردم: علاقهم، شرایط مالیم، شرایط (یا فشار) خانوادهم، شرایط (یا فشار) اجتماعی که توش زندگی میکنم، درکم از زندگی و … . برای کشیدن این نقاشی، باید دو تا تخمین بزنیم:
۱. باید به یک تخمین خوب از خودمون برسیم (یا همون خودشناسی)
۲. باید هدفمون رو انتخاب کنیم (یا همون هدفگذاری)
خودشناسی
بسته به اینکه چقدر خودمون رو میشناسیم، دو تا نقاشی متفاوتی بهدستمیاد:
گاهی خیلی خودمون رو دستکم میگیریم. شاید نبود اثباتی در گذشته برای اینکه توی یک موضوع خاص توانا هستیم باعثش بشه، شاید هم کلا آدمی هستیم که اعتماد به نفس نداره. عدم اعتماد به نفس باعث میشه فرصتی که توی چنگمون بود رو به خاطر اینکه درست خودمون رو نمیشناختیم از دست بدیم. توی این حالت وضع خیلی خرابه! باید سریعا شروع کنیم به شناختن خودمون! اگر به خاطر ترس از شکست، کاری رو شروع نکردید احتمال داره که توی این حالت باشید. اما اگر شانس بیارید و شروع کنید، احتمالا به هدفتون میرسید، چون در واقع خیلی به هدف نزدیک بودهاید و خوشحال خواهید شد. امیدوارم شانس بیارید!
گاهی شرایط برعکسه:
وقتی توی اعتماد به نفس کاذب قرار داریم، با یک اشتیاق و غرور خاصی قدم برمیداریم ولی خیلی زود میفهمیم که داستان خیلی فرق داره و خیلی سختتر از این حرفهاست. نیاز به خودشناسی توی این حالت هم کاملا وجود داره. معمولا توی این حالت، بقیه با یک نگاه طعنهآمیزی به ما نگاه میکنند و خیلیها مسخره هم میکنند. اونها کار خوبی نمیکنند اما خب، شاید مشکل از ما هم باشه!
پس اگر فاصله بین تخمین و خود واقعی زیاد باشه، اوضاع خوب نیست و باید یک کاری کرد! به گذشته نگاه کنید. اینکه نمرهی یک درس رو ۲۰ شدید میتونه این رو بهتون القا کنه که باهوش هستید یا توی زمینهی مربوط به اون درس خوب هستید. اگر نمرهی چند تا درس دیگهتون هم توی اون موضوع مربوطه، خوب بشه بقیه هم تایید میکنن که شما توی اون زمینه خوبید. اگر رتبه کنکورتون خوب شده باشه یا توی یک مسابقه مقام کسب کردهباشید و به طور کلی، در رقابت با دیگران موفق بوده باشید، این حس بهتون دست میده که توانا هستید. ضمنا اگر تا حالا از دوستان نزدیکتون نپرسیدید که «من رو توصیف کن»، حتما اینکار رو بکنید. به زوایایی از خودتون پی میبرید که شاید قبلا ندیده بودید.
اگر به گذشتهی خودمون نگاه کردیم و چیز جذابی پیدا نکردیم، چاره چیه؟ خب راستش یه راهش اینه که بریم کنج عزلت گزینیم و بیخیال همهی آرزوها و رویاها بشیم. دردسرش کمتره و راحتتریم. اما خب، این رو نمیتونیم منکر بشیم که زندگی ما در همین لحظه به پایان رسیده. نقطه. میشه هم امیدوار بود هان؟ شاید هنوز زندگی بهمون رو نکرده. شاید واقعا مشکل از خودمونه. به اندازهی کافی تلاشمون رو کردیم؟ جواب احتمالا «نه»ه. اما شاید هم تا حالا توی مسیر هدفی قدم برمیداشتیم که واقعا هدف مناسبی برای ما نبوده. خیلیها بهمون میگن «خب تو شاید استعدادت توی نقاشیه» یا «کامپیوتر خوندن برای کسانی خوبه که ریاضیشون خوبه». احتمالش هست که اونها درست بگن. احتمالش هم هست که به اندازهی کافی تلاش نکردیم. اینو باید خودتون متوجه بشید. همهچیز رو نمیتونید با جستوجو در گذشته و نظر گرفتن از دیگران، در مورد خودتون متوجه بشید. هر از چند گاهی باید یه گوشهی دنج پیدا کرد و در مورد اون چیزی که واقعا هستیم فکر کنیم.
هدفگذاری
خب بیاید فرض کنیم خودمون رو خوب میشناسیم ولی هدف از ما دوره:
زندگی رویایی، موفقیتهای بزرگ، خلق شاهکارهای هنری. اینها چیزهاییه که همه دوست دارن بهش برسن. اما قدم گذاشتن توی مسیر هدف توی این حالت، نیاز به یک سری پیشنیاز داره که باید در درون خودمون پیداشون کنیم. علاوهبراین، باید از محیطمون اطلاع داشتهباشیم و بدونیم چه فرصتهایی توی دنیای بیرون وجود داره که میتونه رویای ما باشه.
ایدهآلگراها توی این حالت دچار یاس فلسفی میشن و به خاطر ترسی که از فراهمنبودن همه شرایط دارن و اینکه با خودشون میگن «نه هنوز همه وسایل لازم رو برنداشتم، زوده هنوز برای راه افتادن»، هیچوقت به هدف نمیرسن. اگر ایدهآلگرا هستید (از جمله خودم!)، حتما هدف رو نزدیکتر قرار بدید. وقتی به هدف نزدیک رسیدید، دوباره هدفگذاری کنید و به هدف بعدی فکر کنید.
در رد بلندپروازی، کسانی بودهاند که به خاطر یک هدف خاص، مدت زمان نسبتا طولانی رو بدون تفریح و با تلاش زیاد کار کردند و درنهایت هم به اون هدف رسیدند. اما وقتی بهش رسیدند، دیدند که با اونچیزی که فکر میکردند خیلی فرق داره! بعد از این اتفاق سهمگین، دچار بیماری شدند و مسیر زندگیشون به یکباره تغییر کرده. شاید اگر بهجای بلندپروازی، واقعگرایانهتر فکر میکردند و تواناییهای خودشون رو بهتر میشناختند و هدفشون رو بهتر انتخاب میکردند، اتفاقات بهتری براشون رقم میخورد. امان از محیط زندگی (خانواده، همکلاسیها، جامعه) که هدفهای بسیار بلند برای همه میچینن و هرکسی رو که به اونها نرسه، سرکوب میکنن. میدونید، لزوما اگر هدف بلندی انتخاب کنید، کار خوبی نکردید! این همه هدف بلند، همهش مناسب ماست؟ اگر بلندپرواز هستید، «هدف بلند مناسب» انتخاب کنید نه هر هدفی که صرفا رویاییه.
میکل آنژ (مجسمهساز دوره رنسانس) میگه: «بزرگترین خطر برای بیشتر ما این نیست که هدف رو خیلی بالا قرار بدیم و بهش نرسیم، اینه که خیلی پایین قرارش بدیم و بهش برسیم.» اما کلیدی که این تناقض بین بلندپروازی و واقعگرایی رو حل میکنه، جمله دیگهای از میکل آنژه:
«اگر مردم میدونستن که من برای رسیدن به درجهی استادی مجبور بودم چقدر سخت کار کنم، کارهای من به نظرشون اصلا شگفتانگیز نمیرسید.»
اهداف بلند جذاب هستند اما سخت بهدستمیان و در مقابل اهداف کوتاه، جذابیت اهداف بزرگ رو ندارن اما سریعتر و راحتتر میشه بهشون رسید. به نظر من، هردوی این نوع هدفها باید در طول زندگی وجود داشته باشن. اما همیشه بلندپروازی قلقلکم میکنه! چهکسی فکرش رو میکرد قراره یه روزی همه دنیا بتونن در کسری از ثانیه باهم صحبتاشون رو رد و بدل کنن؟ چه کسی فکرش رو میکرد یه روزی قراره توی همه دنیا، هزاران کیلومتر سیم بکشن و برای همه دسترسی به برق فراهم کنن؟
همهی شاهکارهای هنری و علمی دنیا، اول یک هدف دستنیافتنی بودند اما بعد از اینکه یک هنرمند یا دانشمند خودش و اونها رو باور کرد، تبدیل به واقعیت شدند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه برنده شویم؟(نگاهی بر نظریه بازیها و طراحی مکانیزم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدل زبانی بزرگ[1] چجوری یاد میگیره و حرف میزنه؟ یه راهنمای ساده
مطلبی دیگر از این انتشارات
مسافری از فیلمهای تخیلی؛ GPT-3