فیلکست محلی برای شکاکان است؛ جاییکه قرار است حقیقت را زیر نور نشان دهیم.
قسمت چهارم-مردی درون مرکز (بخش دوم)
سال ۱۹۶۵، یعنی حدود ۲۰ سال بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در پایان جنگ جهانی دوم؛ رابرت اوپنهایمر توی یه مصاحبهای در حالی که نگاهش رو به پایین دوخته و چشمانش تر شده بود. در توصیف لحظات اولیه بعد از انفجار اولین بمب هستهای این جملات را به زبان آورد.
-ما میدونستیم که دنیا دیگه مثل سابق نمیشه
- افراد کمی خندیدن،
- افراد کمی گریه کردند،
- اکثر آدمها ساکت بودند.
- و من یاد بخشی از کتاب مقدس هندوها بهبودگیتا افتادم
- جایی که ویشنو سعی می کند شاهزاده رو برای انجام وظیفه اش متقاعد کنه؛
- و اکنون من به مرگ تبدیل شدم... ویرانگر دنیاها....
- فکر می کنم همه ما در اون لحظه به این موضوع فکر کردیم.
جی رابرت اوپنهایمر، قطعا یکی از موثرترین فیزیکدانهای تاریخ بشر بوده. کسی که جایزه نوبل نگرفت اما جهان رو بیش از هر برنده نوبلی تغییر داد. درست مثل خود آلفرد نوبل! مخترع دینامیت.
تحت رهبری اون، گروهی از بهترین فیزیکدانهای قرن بیستم، که هر کدام به تنهایی اسطورهای در فیزیک مدرن هستند، بمبی رو ساختند که با انفجارش مسیر تاریخ دگرگون شد.
سلام من شیرین شاطرزاده هستم و در این پادکست با حسین خلیلی و سعید جعفری قراره میزبان شما باشم. فیلکست یه پادکست علمیه که البته قرار نیست شبیه پادکستهای علمی دیگه باشه. قراره اینجا داستانهای عجیبی بشنویم که فکرمون رو قلقلک میده، بعد بیایم نور علم رو بندازیم روی داستان و البته هربار نظر چندتا کارشناس رو هم درباره داستان بپرسیم.
چیزی که میشنوین ادامه داستان جی.رابرت اوپنهایمر هست که بخش اولش رو توی اپیزود قبلی منتشر کردیم. توی اپیزود قبلی از جوانی و زندگی شخصی رابرت اوپنهایمر گفتیم که درواقع چی شد که اوپنهایمر به فیزیک و فیزیک اتمی علاقهمند شد و در نهایت در پروژه منهتن شروع به کار کرد. الان میخوایم ببینیم از اینجا به بعد داستان چه اتفاقی میافته؟ پروژه منهتن چطور از ترینیتی به ساخت بمبهایی به اسم پسر کوچک و مرد چاق میرسه؟ و چطور اون اتفاقات در هیروشیما و ناکازاکی رقم میخوره؟ بریم و باهم دیگه ادامه داستان رو بشنویم.
- افراد کمی خندیدن،
- افراد کمی گریه کردند،
- اکثر آدمها ساکت بودند.
- و من یاد بخشی از کتاب مقدس هندوها بهبود گیتا افتادم
- جایی که ویشنو سعی می کند شاهزاده رو برای انجام وضیفهاش متقاعد کنه؛ میگه:
- و اکنون من به مرگ تبدیل شدم ... ویرانگر دنیاها ....
- فکر می کنم همه ما در اون لحظه به این موضوع فکر کردیم.
شاید برای شما هم شنیدن این نقل قول از گیتا، عجیب باشه، چرا اوپنهایمیر چنین چیزی رو به زبان آورد؟ چرا اون لحظه این بخش از منظومه گیتا توی ذهنش بوده و اصلا گیتا در فرهنگ هندو چه جایگاهی داره؟
برای پاسخ به این سوالها گفتوگو کردیم با دکتر علیرضا اسماعیل پور، متخصص زبانهای باستانی و مدرس سانسکریت که بخشی از تحقیقاتش روی منظومه گیتا بوده.
اول باید این و خدمتتون بگم که مطلب حقیقت گیتا به هجده باب تقسیم میشه و قالبش یکی از قالبهای شعری در زبان سنسکریت هست به نام شلوکههای چهارمصراعی تعداد هجاها فرق میکنه ممکنه چهار سطر هشت هجایی باشه ده هجایی یا به هر حال بسته به نظر شاعر این شلوکهای که صحبتش هست و در واقع درباره اوپنهایمر بحثش به میان میاد؛ شلوکه سی و دوم از باب یازدهم پیامک گیتاست. متن سند کیشاین طوری هست که میگه: «شری به دهان اواچا کالوسی لوکاکاربرده لکان سمتارت رت پیتوم نه به هونتیرو یه وسیتریشا»، یعنی «خداوند شکوهمند گفت: من مرگ هستم نابودگر فراز توان جهان آمده بدین جای از بهر درهم کوفتن مردمان. این پرخاشجویان رزم آراسته در سپاههای پیشرو را بی برخاستن تو نیز بیش زندگانی نخواهدبود.»
این متن اصلی و ترجمه اون شلوکهست.
خب داستان داره اشاره میکنه به یک نبرد. درسته؟ بله. چیه؟ چه داستانی داره میگذره اینجا که این بخشش رو انتخاب کردن؟ ببینید احتیاج به یک توضیحات مقدماتی داره. منظومه برقودگیتا خودش بخشیست از حماسه بزرگ مهابهاراتا که حماسه ملی هنده. هندیها دوتا حماسه ملی دارن، مهابهاراتا و راماین. این در واقع بخشی از حماسهی مهابهاراتاست.
معادل چی میشه توی فارسی؟ واقعا معادلی براش نداریم، برای مهابهاراتا اگه بخوایم بگیم، حتما شاهنامه فردوسی هست، حتی میتونم بگیم اینها بنیادتر با هم دارند؛ چون که قوم هندی و قوم ایرانی در واقع یک قوم بودن. در چهار هزار و چهار هزار پیش از دوران ما از هم جدا شدند و تبدیل به دو ملت شدن در اصل یک قوم واحد بودن که اونها رو قوم هند و ایرانی یا چنانکه در منابع خود اون قم بوده قوم آریایی مینامیم؛ یعنی کلمه آریایی یک تعریف داره و اون همینه.
بنابراین ما در حقیقت داریم در داستان اصلی دو حماسه شاهنامه و مهابهاراتا داریم یک روایت واحد میبینیم که البته در جزییات و در روایات فرعی بسیار متفاوتند، اما بنیادش یکیه. خب داستان کتاب گیتا به چی اشاره میکنه؟ بذارید اینجوری به شما بگم حماسه مهابهاراتا بنا بر شواهد تاریخی و متنی تخمینی که میزنن بین سده نهم تا هشتم پیش از میلاد، هستهی اصلی این حماسه تولیدشده. در طی چندین قرار بهش اضافه شد تالیف حماسه به یک حکیم معجزهگری منسوب به نام ویاست که خودش شخصیت اسطورهای و خودش یکی از قهرمانان مهارت است خود کتاب هست؛ بنابراین این انتصاب در واقع مایههای اساطیری داره مایههای تاریخی ندارد و خود حماسه مهاباراتا در طی چندین نسل توسط ملت پدید آمده و نسلهای مختلف به این اضافه کردن مدام و کار یک نفر نیست.
متن حماسه صد هزار شلوکهست، یعنی با تصوری که ما از بیت و مصراع داریم میشه حدود دویست هزار بیت. چهار برابر شاهنامه ما، چهار برابر رامایانا خود هندیها و نزدیک به تقریبا نه یا ده برابر ایلیا یونانیان. داستان اصلی حماسه مهابهاراتا یک چیز، داستانهای فرعی که تعدادشون بسیار زیاده، اونها چیزهای دیگه. بعضی از اون داستانهای فرعی به این داستان اصلی مربوطه، بعضی نه. داستان اصلی در حقیقت اگر بخوایم در یک جمله بگم، حول محور درگیری دو شاخه از یک خاندان پادشاهی، بر سر تاج و تخت با چاشنی یک انگیزه شخصیست؛ یعنی یک سلسلهای وجود داره به نام دودمان کورو که این چندین نسل داره پادشاهی میکنه و بنابر منطق حماسههای کهن ملتهای هندو اروپایی، پادشاه جهان دانسته میشن، پادشاهان این سلسله.
از یه جایی به بعد پادشاه میمیره و وارث نمیگذاره. در نهایت دو تا فرزند از اون میمونه که با در واقع به واسطه از او پدید میاد، مستقیما از اون پدید نمیاد. یکی از اینها درشتد نام داره که نابیناست و اون یکی پاندو نام داره که رنگپریدهست و داستان، داستان فرزندان اینهاست.
پاندو که ولیعهد اصلی اون بود و اون قرار بود پادشاه بشه و چون برادرش نابینا بود او برای کوچکتر بود او را ولیعهد اعلام کرد. پاندو در جوانی میمیره و پنج پسر ازش میمونه. از درتراشه صد پسر پدید میاد. اینها دو تا تیره پسرعموها هستند که از دوران کودکی با هم دشمنی دارن. سر سلسلهی اون صد برادر، پهلوانی به نام شاهزاده دوریاتنه که معادل افراسیاب در شاهنامه ماست. این پنج برادر هم درحقیقت یک نوع تقسیم کارکردی یک نوع تقسیم فانکشنال بینشون وجود داره که اون که از همه بزرگتره دارای وجوه کارکرد پادشاهیه و دو تا برادر دوم و سوم پهلوان و جنگاورند، دو برادر آخری که دوقلو هستن اونها درواقع موجودات خیر و تجسم برکت و اینها هستن.
در نهایت بعد از ماجراهای مختلف که بین این دو تا تیر از خاندان رخ میده و چند بار اون صد فرزند اونها خودشون میگن کئوربها که یعنی خودشون به بنیانگذار دودمان منسوب میکنند. این پنج برادر به خودشون میگن پاندواها یعنی پسران پاندو (نام پدرشون). بعد از اینکه بارها بین اینها ماجراهایی رخ میده، کئوربها دسیسه میکنن اینها رو از بین ببرن. توطئههایی میچینن که در نهایت در یک مجلس قمار با تاس با تقلب تمام داروندار اینها رو میبرن. در حضور همه درباریان در حضور خود نایب السلطنه، پدر نابینای کئوربها و بعد از اینکه تمام دارایی اینها رو گرفتن، خود اینها و همسرشون رو در حضور جمع بسیار تحقیر کردند.
اینها رو محکوم میکنند به یک تبعید سیزده ساله. تبعید سیزده ساله در قوانین هندی اینطور هست که فرد تبدیل شده دوازده سال باید دور از شهرها باشه، در جنگل در دشت باشه و سال سیزدهم باید به ناشناس زندگی کنه؛ یعنی اگر یک نفر در سال سیزدهم اون رو بشناسه و این در یه جا ثبت بشه، تبعید او دوازده سال دیگه تمدید میشه. به تبعید میرن، دوازده سال بسیار پر ماجرا و دشوار رو میگذرونن. سال سیزدهم رو هم در خفا میگذرونن و بعد از اون برمیگردن و سعی میکنن مصالحه کنند. وقتی نمیشه دیگه تنها راه میشه جنگ.
برادر وسطی از پاندواها پهلوان و شاهزادهای هست به نام ارجونه که قهرمان گیتا هم بهحساب میاد. این ارجونه در طی اون دوران تبعید و قبل از اون سفرهای گوناگون میره در ایالات هند و ماجراهایی رو شخصا تجربه میکنه و در یکی از این ایالات، در یکی از این سفرها با کریشنه آشنا میشه. کرشنه اوتاره هشتم ویشنوست؛ اوتاره یعنی چی؟ یعنی تجسد. از زبانهای فرهنگی شده و البته در واقع ریدیفاین شده و تغییر کرده و توی فرهنگ امروزی میگیم آواتار یه چیز دیگهست اونی که توی مکاتب هندی میگن بهمعنای تجسده، یعنی اینکه ویشنو که خداوند نگهدارنده جهان هستی بهحساب میاد، این هر زمانی که احساس میکنه در جهان نیکی در ماها قرار گرفته و شر داره تسلط پیدا میکنه، این بهشکل یک موجود زمینی در میاد و میتونه انسان باشه، میتونه یه موضوع دیگهای باشه، ده تا اوتاره برای ویشنو برشمرده میشه که دهمین بنابر عقاید اغلب مکاتب وشاهین ظهور نکرده و قراره در آخر زمان ظهور کنه. هشتمین این ده اوتاره کرشتهست و بعدها به واسطه محبوبیتی که پیدا کرد اهمیتش خیلی بیشتر از یک اوتاره شد و در حال حاضر از بین این هزاران خدایی که در معبد دارن رسیده میشناسیم. همون خدای آبی رنگی که چندماه شکل به شکل یک کودکی در حال نیلبک زدن چون کودکی شدن چوپانها گذاشتن به اون شکل تصویر میشه. اون در واقع فرم ناراینه هست که بهش میگن که چهار دست داره و فرمهای دیگه که با اشکال مختلف است با تعداد دستهای بیشتر، مسئله اصلی این هست که وقتی که یک خدا اوتاری زمینی پیدا میکنه، هم نیروهای خدایی خودش رو داره، هم اقتضاعات زمینی و مادی را میپذیرند؛ یعنی رشکه التاریخ قادر هستند از نظر مقام پیشنوی در قالب کرشنرمیا بهشکل یک فرزندی در یک خانوادهای زاده میشه به نام کرشته و زندگانی رو طی میکنه و بعد میمیره. کاملا سیر زمینی رو طی میکنه، اما در این زندگی زمینی این نیروهای فرابشری رو هم داره.
در یکی از این سفرها انجمن پهلوان با این کرشنه درواقع قوم یدواست با اون با او آشنایی پیدا میکنه و به او اعتقاد داره، یعنی کاملا معتقد که او ویشنو و خدای قادر هست؛ ولی خب در قالب انسانی. با هم یک آشنایی یک رفاقت خیلی خیلی صمیمی و عمیقی پیدا میکنن. ارجن و خواهر کاشانازوار میکنه و وقتی که کار به جنگ بزرگ میکشه، کرشنه در کنار اونهاست، چون کرشنه قادر است و قبل از جنگ تلاش میکنه که این دوتا تیره پسرعموهای دشمن رو با هم آشتی بدن؛ ولی مذاکرات شکست میخوره چون طرف مقابل کارالار زیر بار صلح نرفت.
بعد از اون این دوتا رو مخیر میکنه میگه من لشکریانی دارم از قوم یدو که اینها سخت جان هستند، یعنی باید چندین بار کشته بشن تا بمیرن و به این راحتی نمیمیرن. تعدادشون هم هزاران نفره، مثلا فرض بفرمایید بیست سی هزار نفر میتونن اونها رو در اختیارتون قرار بدم یا خودم در کنارتون باشم.
این دوتا رو با هم به کسی نمیدم اگر کسی لشکریان من بخواد من دیگه به اردوگاه او نمیرم، اگر کسی من و بخواد نه تنها لشکریان نمیارم، خودم هم دست به سلاح نمیبرم. فقط مشاوره میدم و فقط راهنمایی میکنم. ازجونه که شیفته کرشنه هست و سرسپردهی اوست، طبعا خود او را انتخاب میکنه. طرف کئوربهها سپاهیان او رو انتخاب میکنه و به این ترتیب تفکیک قوا انجام میشه.
این نبرد هجده روز طول کشید و در پایان خواند پاندوها پیروز میشه و من وارد جزییات نبردند نمیشم. در سپیده دم روز نخست نبرد قبل از اینکه جنگ شروع بشه، در حالی که دو تا لشکر در برابر هم صفآرایی کردن رشنو و ارجونه در صف اول لشکر پانداها کنار هم ایستادن و لشکریان دشمن رو میبینن. کرشنه گردونه ران ارجنهست، یعنی گردونه ارابه جنگی ارجونه رو کشنه هدایت میکنه. افزار گردونهران خادم نیست، در فرهنگ کهن هندی گردونهران شخصیت مهمی هست و در واقع نقش مرشد و راهنمای پهلوان رو برای پهلوان داره. گردونهران در گردونه میشینه افسار اسب رو میگیره و هدایت میکنه، پهلوان پشت سر او میایسته و با کمان دشمن رو میزنه.
در صبح نبرد کرشنه که قبلشم اندرزهایی داده و تلاشهایی کرده، داره سعی میکنه که ارجونه آمادهی نبرده که ارجان در این ساعات سحرگاهی وقتی صفوف دشمن رو میبینه یکباره به کرشنه میگه من نمیتونم با اینا بجنگم. کرشنه برای چی میگه؟ برای اینکه من نمیتونم اینا رو بکشم. اینها همخون من هستند و من با اینها بزرگ شدم و تمام این سردارانی که در لشکر روبرو میبینم یا خویشاوند منن یا همشاگردی من بودن یا استاد من بودن؛ چون اینها با هم آموزش دیدن دو تیره پسرمادر با همدیگه آموزش جنگ و نمیدونم فلسفه و ندا و چیزای دیگه رو در کنار هم در کودکی دیدن.
میگه من همه اینها خاطرات کودکی من هم خویشاوند من هستن و این جنگ باعث نابودی خاندان ما میشه و نمیکنم این کارو. اینجا اونجایی که اون چهار بیتی معروف میاد؟ نه، خیلی بدتر از اینه. این مال باب اول اتفاق میاوفته. کرشنه که علت اینکه تو این کار نمیکنی این نیس، ترسید و این نیست که دلسوزی داری، علتش اینه که از جهان هستی و از نقش انسان در این جهان هستی و از نقش خدا در این بین، بینش درستی نداریم و بهش میگه من الان خدا جهان و انسان و وظیفه انسان در این میان و از همه مهمتر راه رسیدن به رستگاری رو برای انسان برای تو توضیح میدم. تردیدهای تو برطرف میشه و اون وقت به میدان خواهی رفت.
از اینجا گفتوگوی بین کرشنه شروع میشه که تا هجده باب ادامه پیدا میکنه و اسم این هجده باب است و حدود گیتا که گفتگوی کرشنه جمعیت یک گفتوگوی با مضامین فلسفی بعضی جاها حالت عرفانی و عاشقانه حتی پیدا میکنه.
سهل ممتنع، بعضی جاهاش خیلی روان روشن، بعضی جاهاش پیچیده و رمزآلوده و در نهایت ارجنه مجاب بشه که به میدان جنگ بره. بسیار شگفتانگیز یک منظومه فلسفی که هدف از اون این هست که یک پهلوان به جنگیدن ترغیب کنن. از یه طرف خب همچنان که خودتونم فرمودید و در بیوگرافیهای رابرت اوپنهایمر هم هست ایشون کلا به زبانآموزی علاقهمند بود. کسی که کلا به زبانآموزی علاقهمند باشه، زبانهای کهن هم براش جذابیت داشته باشه، خواه ناخواه سمت سنسکریت میره در یک زمان ممکن.
یک زبان دیگهای رو ترجیح بده بره اون رو یاد بگیره، ولی حتما یه تحقیقاتی درباره این زبان میکنه چون کهنترین زبانهای اروپایی هست و دارای یکی از در واقع فاخرترین و عظیمترین مجموعه آثار در حوزه زبانهای کهن هندواروپاییست؛ بنابراین خواه ناخواه به این سمت میرفت، اما به اعتقاد من خود منظومه بگیتا مضامینی داره که اوپنهایمر احتمالا اونها رو در زندگی خودش منطبق میدیده یا در مقاطعی از زندگی احساس کرده که مضامین این کتاب میتونه به من کمک کنه یا الهام بخش من باشه.
اونجاست که این شلوکه رو میگه و بهش ارجونه میگه که خوف داره و میگه این تصویر رو دیگه نمیتونم تاب بیارم، کرشنه بهش میگه من خود مرگ هستم، نابودگر جهان، نابودگر فراوان جهان که توان فراتر از اونایی که تصور بشه و میگه اومدم به اینجا برای در هم کوفتن انسانها. برای انسانها از کلمه «لوکان» استفاده کرده.
لوکا به سنسکریت یعنی «جهان» وقتی در حالت جمع بهکار میره، معنی «مردمان» هم داره. در نتیجه نابودگر فراوان جهان بهجای خود، بعد از اون که میگه اومدن برای درهم کوفتن مردمان، شما میتونید ترجمه کنید؛ آمدهاند برای در هم گفتن جهانها، جهانهای گوناگون و این وجه رو هم دارن و بهش میگه بدون اینکه تو برخیزی و به جنگ بری، همین پرخاشجویانه پهلوانانی که در سپاههای روبرو میبینید که صف کشیدن، بدون اینکه از جای بلند بشی، هم اونها رو زندگانی دیگری نخواهد بود؛ چون من مقدر کردم و من خود مرگم و اومدم اینجا کار رو تموم کنم و این بهخاطر این برای تو که میدان جنگ بری تا مایه رستگاری خودت باشی وگرنه نتیجهای که مشخص این به نظر من خیلی اثر گذاشته بر ذهن اوپنهایمره.
هرچند که در ظاهر امر به نظر میاد خود صحنه انفجار او تحت تاثیر قرار داده و احساس کرده که خودش در جایگاه کراسنسکو مرگ شده به خاطر اینکه نکته مهم آنچه که از او نقل شده در زمانی که داشت از دور صحنه اولین بار آزمایش موفق رو میدید، آنچه که از او نقل شده و اون چیزی که از در اون ویدیو هست ازش در مصاحبه تا جایی که یادم هست میگه من مرگ شدهام، من مرگ شدهام، نمیگه من مرگ هستم. در حالی که کرشنه میگه کالوسنی؛ یعنی کار اصلی مرگ هستم.
گفتوی ما تو این بخش با دکتر اسماعیلپور کمی طولانی شد و فایل این گفتگو ر بعد از انتشار اپیزود بهصورت کامل قرار میدیم تا شما هم صحبتهای کامل ایشون رو بشنوید چون واقعا حیفه که نشنوید.
بمباران اتمی ژاپن
آمریکا توی ۲۶ جولای یک اولتیماتوم دریافت میکنه تا بدون قید و شرط تسلیم بشه! اما ژاپنیها این مسئله رو رد میکنند.
علیرغم درگیری شدید آمریکا و ژاپن و بمباران شهرها ژاپنی باز هم ارتش ژاپن قصد تسلیم نداره. نبرد اوکیناوا یا عملیات آیسبرگ تازه همین یک ماه پیش تموم شده بود. جزایر اوکیناوا مثل پرلهاربر برای آمریکاییها بوده. توی این نبرد حدود ۱۱۰ هزار ژاپنی کشته شدند و بیشتر از ۱۲ هزار تا امریکایی و این بهجز زخمیهاست.
داستان «هیرو اونادا» (Hiroo Onoda) حتما شنیدی کسی که ۳۰ سال بعد از جنگ هنوز به جنگیدن ادامه میداد. آخرش مجبور شدن برن و فرمانده زمان جنگش رو بیارن تا دستورش رو لغو کنه.
توی اوکیناوا هم تا مدتها همین وضعیت بود، گروههای از سربازهای ژاپنی که کشته نشده بوند، مدام کمین میگذاشتند و در جنگ چریکی با آمریکایی ها بودند.
خلاصه آمریکاییها اولین بمب اتمی رو روی شهر هیروشیما میندازند و این انفجار باعث نابودی این شهر شد. بمبی که توی این عملیات استفاده شد. از نوع تفنگی بود. دلیلش هم این بود که این روش مطمئنتر بود، یعنی میدونستند که قطعا بمب اینجوری کار می کنه؛ اما در مورد بمب پلوتونیومی همون طرحی که توی آزمایش ترینیتی هم تست شده بود. بهخاطر پیچیدگیهای طرح ممکنه بود کوچکترین چیزی باعث بشه بمب عمل نکنه.
بالاخره بمب روی هیروشیما منفجر میشه، گرما و موج انفجار همه چیز رو از بین میبره. فقط ویرانهها باقی میمونه و سایههای مرگ.
لحظه انفجار تابشهای زیادی هم ساطع شده بود. برخورد این پرتوها به اجسام، افراد و چیزهای مختلف باعث به وجود اومدن سایههای روی سنگ، بتن و دیوارها شد که به سایههای مرگ معروف شدند.
ژاپن تسلیم نمیشه و بمب بعدی هم چند روز بعد روی شهر ناکازاکی فرود میاد. حتی بعد از اون ارتش ژاپن باز هم قصد تسلیم شدن نداشته. اما بالاخره امپراتور ژاپن تسلیم میشه.
براورد میشه حدود ۲۲۰ هزار نفر در این دوتا بمب باران کشته شده باشند که ۱۰۰ هزار نفر در جا و بقیه ۱۲۰ هزار نفر در طول چند ماه بعد بر اثر آسیبها وارده جان میدند.
یه مورد دیگه هم اینجا اضافه کنیم، یه آقایی به اسم تسوتوما یاماگوچی، توی دو بمبباران اتمی حضور داشته و جان سالم بهدر برده. اون توی هیروشیما زخمی میشه و وقتی برمیگرده پیش خانواده اش توی ناکازاکی اونجا هم بمباران میشه.
بمب و صلح
در مورد لزوم استفاده از بمب اتمی یا نقشش توی تسلیم ژاپن و مسائلی از این دست حرف زیاد زده شده که جای بحثش اینجا نیست. اما این چند مورد رو در نظر بگیرید.
بمباران شهرهای ژاپن با بمبهای متعارف توی همون زمان بیش از ۳۵۰ هزار نفر تلفات داشته. فقط بمباران ۱۰ مارس توکیو بیش از ۱۰۰ هزار نفر تلفات بهجا گذاشته.
هری ترومن معاون روزولت بود و بعد از مرگ روزولت توی ماههای پایانی جنگ بر اثر سرطان رئیسجمهور آمریکا شد و تا اون زمان هنوز در مورد پروژه ساخت سلاحی چنین مخرب اطلاعی نداشت.
و بر اساس نوشتهها دستورات و تلگرافهایی که از ترومن باقی مانده ۷ مشخص است که او تردید زیادی در استفاده از بمب داشته حتی بعضی از مورخین معتقدند که ترومن اجازه صریحی برای استفاده از بمب نداده. زمانی هم که گروز به رئیسجمهور در نامهای اطلاع میده که در صورت لزوم بمبهای بعدی هم برای استفاده آماده میشوند و هر ماه ۳ بمب را میتوانیم تولید کنیم. ترومن در گوشه نامه پاراف میکند:
Enough, no more until the president authorizes them
گروهی از دانشمندان با امضای طوماری از رئیس جمهور خواسته بودند که حالا که آلمان شکست خورده از این بمب استفاده نشه، این کار باعث رقابت تسلیحاتی خواهد شد.
ترس از نازیها و اینکه اونها به بمب دست پیدا کنند، مهمترین انگیزه برای افراد دخیل در پروژه منهتن بود. بعد از شکست آلمان نازی تنها یک دانشمند پروژه منهتن رو ترک کرد. وقتی فهمید که آلمان نازی دیگه نمیتونه بمب بسازه، یعنی خیلی قبل تر از آزمایش ترینیتی، جوزف روت بلات، این پروژه رو ترک کرد.
من اینجا یک پرانتزی باز کنم در مورد فیلم و سریالهایی که درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده یک سریالی هست به اسم «ساکن برج بلند» که در اون روایت یک دنیایی رو داره میکنه که آلمان و ژاپن پیروز شدند و ایالات متحده رو بین خودشون تقسیم کردن؛ یعنی یه حالت بلوک شقاقی که برای آلمان بعد از جنگ جهانی دوم بود اینجا برای آمریکا اتفاق افتاده یا خیلی جالبه حالا برای خوش ساخت بودنش میتونیم اون ترسی که از اون دنیایی که تصویر میکردن که توی اون آلمان برندهی جنگ شده بود تو این سریال ببینید اینجوری درک دانشمندانی که توی پروژه منهتن دست داشتن براتون راحتتر میشه.
اینجا باید یه پرانتزی باز کنم چون که توی این بخش ما یه گفتگویی داشتیم با حافظ آهی در مورد سینمای اتمی و جایگاه سینمای علمی و ازش پرسیدیم که کلا سینما بعد از بمب اتم چه تغییری کرده؟
اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اساسا نگاه هنرمندان که اونها هم به هرحال تحت تاثیر جامعه بودن بسیار به علم و دستاوردهای علمی بهطور خاص تکنولوژی، خیلیخیلی نگاه مثبتی بود؛ یعنی مثلا وقتی که ما میبینیم در اوایل قرن بیستم فوتوریستها میان توی ادبیات و هنر اروپا خودشون و نشون میدن اینها کسایی هستن که یه جورایی انگار اصلا ماشین میپرستند. ماشین رو نشانه علم میدونن و نشانه در واقع پیشرفت بشری میدونن و میگن من صدای نیایش یا حتی مثلا وحی بین چرخ دندههای ماشین شنیدم. میدونی یعنی چقدر این ر برای خودشون جایگزین خدایی میکنن که در توی دورهی کلاسیک یه جورایی از دست دادن.
اما اتفاقی که با در واقع حالاتی که میدونیم میافته نگاه بشر به علم رو تغییر میده، یعنی باعث میشه که اساسا اون نگاه منجی گونهای که ما به علم داشتیم یهو از بین میره و ما رو یه جورایی انگار پرت میکنه تو این دورهی پست مدرنی که الان هستیم؛ یعنی قبلا ما فکر میکردیم جواب رو ما توی آسمونها (ما منظورم حالا بشر بهطور خاص اینجا دارم درباره بشر غربی حرف میزنم) ما اول فکر میکردیم که میتونیم جواب در آسمانها پیدا بکنیم، بعد که در دوره مدرن دیدیم نه در واقع جواب دست خودمونه، ما با علم خودمون میتونیم به جوابها برسیم.
ما میتونیم هر چی رو که میخوایم به دست بیاریم اما یهو دوتا بمبهای اتم به ما یادآوری کردن که نه یعنی اونقدرها ما قدرتهای در واقع خیر نداریم و این قدرتهای خداگونه میتونه چنان آیندهای رو برامون بسازه که هیچ کدوم از جهنمهایی که بهشون اشاره شده، میتونن با اون جهنم آینده برابری بکنن
این مقدمه رو گفتم که این رو بگم واسه همین که در واقع از بعد از بمب اتم ما میبینیم که سینمای علمی تخیلی، ولی ولی یهخورده گستردهتر بگم سینما یک پوستاندازی میکنه و اساسا دیگه تو اثری نمیبینی که تا حداقل من تا سالها و دههها بعد از اون اثری رو سراغ ندارم که به آینده نگاه کرده باشه و آینده رو مثبت دیده باشه. یعنی اصلا این نگاههای پادآرمانشهری و نمیدونم پروستاتهای ژانرهای مختلف علمی تخیلی هم خیلی محبوب از همونجا شروع شد؛ یعنی این نگاهی که ما به آینده داریم رو اون علم اون نتیجش بمبی که میتونه یه آیندهی ویرانی رو برای ما به ارمغان بیاره.
اگر بخوایم درباره بمب اتم صحبت بکنیم، اگه یه فیلم بخوایم دربارش صحبت بکنیم فیلم آقای نیکوکارانه کوبریک یعنی دیگه حالا یه جایی باید بشینیم تعریف کنیم از کوری که چقدر سینماگر بزرگ آرتیست بزرگ چه هنرمند دیدهوری بود، چقدر آینده رو میتونست درست ببینه، توی همه آثارش میتونی نگاه بکنی که چقدر دید درستی از آینده داشته و از مسیری که انسان پیموده داشته، حالا. میاد و در واقع اونجوری هجو میکنه در واقع بحث بمب اتم رو اما من میخوام به فیلمهای دیگهای اشاره بکنم که شاید کمتر که کمتر معروف باشن، اما کمتر با بمب اتم در واقع پیوند خورده باشن ما بیشتر روایت میشه. همیشه طرف قالب رو داریم دیگه این میانگین جنگ دیگر اهمیت قالب رو… اما روایت مغلوب اینجا شاید به نظر جذابتر بیاد شاید بدونید که جیرایا گودزیلا که فکر میکنم ایرانیان همهمون بشناسیمش، چون دهه دهه شصت جزو معدود فیلمهایی بود که میتونستن برن توی سینما نمایشش بدن؛ یعنی به هر حال محدودیتهای زیادی که وجود داشت این بود که ما رو یه خورده با گودزیلا آشنا کرد که اگر اولین گزینه رو دیده باشین، ولی اونجا کامل توضیح میده که این در اثر درواقع فعل و انفعالات هستهای که در اثر آزمایشات و حالا بمبهای هستهای که منفجر شدن در واقع این موجودی بوده که دچار تحول ژنتیکی شده بوده. این گودزیلایی که ما میبینیم اینجوری خلاصه ژاپن رو درگیر خودش کرد و کارهای هنرمندانهای هم این وسط ما میتونیم ببینیم؛ انیمهها توی ایران خیلی قدر نادیده هستند. انیمههای دنیای هنری هستند که خیلید جفا شده، چون همیشه تو میگی انیمه یاد انیمیشن میافتین و میفهمیدر که اولین چیزی که میاد تو ذهنمون پیکسار و دیزنی و در واقع به هر حال اون هم طرفدارهای خودش رو حتما. انیمههای دههی شصت که از تلویزیون ایران پخش میشد و به هر حال بیشتر کابوس برای ما به یاد میاره تا حالا مثلا یه اثر هنری از اینها گذشته واقعا انیمهها دنیای بینظیری دارند که از لحاظ قصهگویی و روایت از لحاظ آرتیستیک و چه از لحاظ سینمایی رعایت دستور زبان سینما به نظر من یه حوزهای که خیلی خیلی کشف نشده است. مخصوصا برای علاقهمندان به سینما در ایران، توی این حوزه کاری درجه یکی رو میشه نام برد. یکی از مهمترین هاشون که تاثیر خیلی مهمی رو در واقع حالا سینمای انیمهای ژاپنی میذاره فیلم آکیرا هستش. آکیرا در واقع در یک دنیای پسا آخر و زمانی اتفاق میفته که ما میبینیم چجوری تاثیرات بمب اتم و تاثیرات در واقع انفجار بمبی ام رو در ژاپن ما حالا از دید یک هنرمند میبینیم.
میدونین میخوام بگم ما تو روایتهای هالیوودی مثلا هم ما میبینیم که قصههایی داره تعریف میشه که خیلی حالا اون قصههای چی میگن قصههای سردستی خیلی خیلی حالا واقعگرایانه مثلا شاید بشه اسمش و گذاشت مثلا یکی از جذابترین هاشونم لوریاز مرد خشمگین و همه دیدن آره البته ما تو ایران زیاد میشناسیمش چندتا فیلم دادهوالدین زیاد پخش شده مثلا فیلمی داره به اسم به اسم قتل در قطار سریعالسیر شرق نه این جدید که کنفرازهایی که آره اون و چنتا کار دیگه داره که در واقع لیبیودان جذابی که در جای خودش قابل مطالعه است اساسا نگاه ژاپنیها بهعنوان جامعه مغلوب بهعنوان طرف مغلوب یک نگاه خیلی هنرمندانهای به این عرصه که به نظرم خیلی دیده نشده است و خیلی جاهای این داره که بیشتر مطالعه بشه خب مثال دیگه هست بخوای از سینمای شرق بزنه که سینما شد که فراوون میشه مثال زد و حتی فیلمهای اتفاقی که توی سینمای وحشت شون میفته هم نمیتونید نادیده بگیرین.
یک سینمای وحشت خلق میشه ژاپن که مثلا فیلم کایدان اگر اشتباه نکنم که اصلا در واقع شروع میشه یه جنس دیگری از سینما میاد که سینمای بسیار بسیار بسیار تماشا کردن آسان نیست یعنی دیگه قصههای راحت مثلا حتی اونایی که سینمای ژاپن دوست دارن میشناسن مثلا قصههای خیلی خیلی خیلی سرد است مثلا البته بینظیر جذاب یا جازیست که دیگه تو میبینی که دیگه از اون از اون از اون سینما عبور میکنن. وارد یک سینمای دارک میشن که مثلا جی هارر یا اون سینمای وحشت ژاپنی که حالا در دهههای اخیر خیلی شناخته شدهتر برای مخاطبان ما یا مخاطبان جهان اساسا خیلی تاثیر میگیره یا مثلا چمیدونم و آثار کوروساوا کارگردان بزرگ ژاپن که اصلا یکی از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینماست و آثار اون حتی میبینیدبا جنگ و بعد از جنگ میبینید؛ کاملا تفاوت دارند.
از همدیگه چنان گسستی ایجاد میکنه اصلا در ژاپن که روی همه چیشون تاثیر میذاره یعنی من مطمئنم اگه بخواد یک جامعهشناس الان اینجا بشینه درباره جامعه ژاپن قبل و بعد از بمب صحبت بکنه بهنظرم در همه جا از انیمه که گفتین کلا دو نمونه من توی ذهنمه که تحت این گسستگی وجود داره که حالا احتمالا ما نمونههاش یا انعکاسش رو مثلا در سینما هم میتونیم ببینیم.
از انیمه که گفتین من خودم دو تا مورد توی ذهنمه که تحت تاثیر کلا جنگ جهانی دوم بوده و همه ایرانیها دیدن قطعا متنهای کرمهای شبتاب که من فکر میکنم هیچ بزرگسالی نبوده که با این گریه نکرده باشه.
واقعا سخته گریه نکردن باهاش. یه انیمه جدیدتر هم هست فکر میکنم ۲۰۱۴، ۲۰۱۵ یه همچین چیزی، جدیده. اسمش هم هست در این گوشه دنیا که اونم باز یه داستان روایت گونهای داره بازی دختری در ژاپن و حالا ماجراهاش توی جنگ جهانی دوم که حالا به اون هم یه اشارهای میکنه دقیقا مضمون داستان نیست، ولی خب خود جنگ خیلی روی انیمه تاثیر داشته.
اوپنهایمیر کسی بود که در کمیته انتخاب اهداف بمب حضور داشت و کیوتو رو از لیست اهداف خارج کرد. بخاطر گنجینههای بودایی که در این شهر وجود داشت.
اوپنهایمر میتونست طومار شیکاگو رو امضا کنه. طوماری که زیلارد و جمعی از دانمشندان امضا کرده بودند و از دولت خواسته بودن تا از این بمب علیه غیر نظامیها استفاده نکنه.
ریمانک معتقده که اگر به عکسهای اوپنهایمر بعد از ۱۹۴۵ نگاه کنیم، متوجه میشیم که خیلی سریع پیر میشه، هم بهخاطر فشار جلسات استماع و اتهاماتی که بهش زده شده و هم اینکه بار کشته شدن صدها هزار نفر رو به دوش می کشیده. درسته که هیچ وقت جایی ابراز پشیمانی نکرده از کارش اما وقتی به عکسهای اوپنهایمر توی سالهای بعد از انفجار بمب نگاه می کنیم میبنییم که خیلی سریع شکسته و پیر میشه.
اوپنهایمر مخصوصاً تحت تأثیر نقشش در پروژه منهتن بود، به نظر میرسید که اون بمبارن دوم رو اشتباه میدونست. چند ماه بعد بود که به او اجازه ملاقات با رئیسجمهور ترومن داده شد. توی این جلسه اوپنهایمر به ترومن میگه که احساس میکنه روی دستانش خون هست. ترومن اوپنهایمر را از کاخ سفید بیرون کرد.
اکنون، دوران جدیدی برای جی رابرت اوپنهایمر آغاز شده. پروژه منهتن در طول جنگ بسیار طبقه بندی شده بود، اما بمباران هیروشیما و ناکازاکی همه چیز را کاملا عوض کرد. دولت بسیاری از جزئیات را در سال پس از جنگ از طبقه بندی خارج کرد؛ از جمله هویت فردی که این امکان را فراهم کرد.
ناگهان اوپنهایمر به یک سلبریتی تبدیل شد. روی جلد مجلات رفت و در برنامههای و سخنرانیهای مختلف حضور داشت، اما از نظر دولت رفتارهای اوپنهایمر خیلی دوست داشتنی نبود. اون شروع به دفاع از ایده کنترل بینالمللی سلاحهای هستهای و جلوگیری از رقابت تسلیحاتی کرد.
اون برگشت به دانشگاه و تدریس، اما متوجه شد دیگه نمیتونه مثل گذشته توی این فضا کار کنه. او را بهعنوان رئیس مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون که میزبان برخی از بزرگترین ذهنهای آن دوران، از جمله آلبرت انیشتین بود، منصوب کردند. کمکم داشت آرامش به زندگی اوپنهایمر برمیگشت، اما دولت دوباره به سراغش رفت.
پس از جنگ
اوپنهایمر و تعدادی از دانشمندان بهدنبال طرحی بودند که یک کمیته بینالملل در قالب سازمان ملل روی استفاده از معادن و تکنولوژی هستهای نظارت داشته باشه، اما با مخالفتهای شوروی این موضوع به کنار رفت.
پس از تشکیل کمیسیون انرژی اتمی (AEC) در سال ۱۹۴۷ بهعنوان یک آژانس غیرنظامی در آمریکا برای کنترل تحقیقات هستهای و مسائل تسلیحاتی، اوپنهایمر بهعنوان رئیس کمیته مشورتی عمومی (GAC) منصوب شد. در این منصب او در مورد تعدادی از موضوعات مرتبط با هسته ای، از جمله تامین مالی پروژهها، ساخت آزمایشگاه و حتی سیاست بین المللی مشاوره میداد.
اگرچه توصیه GAC همیشه مورد توجه قرار نمیگرفت. اوپنهایمر بهعنوان رئیس GAC، بهشدت برای کنترل تسلیحات بینالمللی و تامین مالی برای علوم پایه لابی میکرد.
اولین آزمایش بمب اتمی توسط اتحاد جماهیر شوروی در آگست ۱۹۴۹ زودتر از آنچه آمریکایی ها انتظار داشتند انجام شد و طی چند ماه آینده، بحث شدیدی در دولت، ارتش و جوامع علمی ایالات متحده در مورد ادامه توسعه تسلیحات هستهای در گرفت. بمبی مبتنیبر همجوشی هستهای، که در آن زمان بهعنوان «سوپر» شناخته میشود. اوپنهایمر از زمان پروژه منهتن از امکان ساخت سلاح گرما هستهای آگاه بود و در آن زمان تحقیقات نظری محدودی را به این امکان اختصاص داده بود، اما بهدلیل تمرکز روی ساخت سلاح شکافت و مخالفتهای شخصیاش برای این کار بیش از این به آن توجه نکرد.
در اکتبر ۱۹۴۹، اوپنهایمر بهعنوان مشاور کمیسیون اتمی آمریکا، مخالفت با توسعه Super را اعلام کرد. او و سایر اعضای GAC تا حدودی بهدلیل نگرانیهای اخلاقی انگیزه داشتند و احساس میکردند که چنین سلاحی فقط میتواند بهصورت استراتژیک مورد استفاده قرار گیرد و منجر به مرگ میلیونها نفر شود. آنها همچنین تردیدهای عملی داشتند، زیرا در آن زمان هیچ طرح قابل اجرا برای بمب هیدروژنی وجود نداشت.
اوپنهایمر فکر می کرد که میتواند در این مبارزه پیروز شود. با اینکه محدودیتهای علمی و فنی که در مخالفت با طرح بمب همجوشی اعلام میکردند مورد تایید بود، اما طرفداران این سلاح به شدت در کاخ سفید لابی کردند. در ۳۱ ژانویه ۱۹۵۰، ترومن، تصمیم رسمی برای انجام این کار گرفت.
در سال ۱۹۵۱، ادوارد تلر و استانیسلاو اولام طرح تلر-اولام را برای یک بمب هیدروژنی توسعه دادند. این طراحی جدید از نظر فنی امکان پذیر بهنظر میرسید.
مک کارتیسم و محاکمه
افبی آی تحت رهبری جی. ادگار هوور از قبل از جنگ اوپنهایمر را تعقیب می کرد، زمانی که او بهعنوان استاد دانشگاه برکلی فعالیتهایی را در برابر گسترش فاشیسم در اروپا شروع کرده بود و با اعضای حزب کمونیست ارتباط داشت. بسیاری از اطرافیانش از جمله همسر و برادر، شاگردان و دوستانش از اعضای رسمی احزاب چپ یا کمونیست در آمریکا بودند.
افبیآی بر اساس شنودهایی که در آن اعضای حزب به او اشاره میکردند یا ظاهرا او را کمونیست مینامیدند و همچنین گزارشهایی که از اطلاعرسانان داخل حزب میگرفت، شدیداً گمان میکردند که او یکی از اعضای حزب است.
او از اوایل دهه ۱۹۴۰ تحت نظارت دقیق قرار داشت، تلفن خانه محل و کارش شنود میشد و نامه هایش باز میشد. اوپنهایمر دشمنهایی هم داشت، افرادی مثل ادوارد تلر و اشتراوس که بخاطر مخالفت اون با ساخت بمب هیدروژنی ازش متنفر بودند.
در ۷ ژوئن ۱۹۴۹، اوپنهایمر در برابر کمیته فعالیتهای ضد آمریکایی کنگره شهادت داد که در دهه ۱۹۳۰ با حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا ارتباط داشته. او شهادت داد که برخی از شاگردانش از جمله دیوید بوم، جیووانی روسی لومانیتز، فیلیپ موریسون، برنارد پیترز و جوزف واینبرگ در زمانی که با او در برکلی کار می کردند، کمونیست بودند. فرانک اوپنهایمر و همسرش جکی در مقابل کیمته شهادت دادند که از اعضای حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا بوده اند. برادرش فرانک متعاقبا از سمت خود در دانشگاه مینه سوتا اخراج شد. او که نمی توانست سال ها در زمینه فیزیک کار پیدا کند، در کلرادو به دامداری مشغول شد. او بعدا در دبیرستان فیزیک تدریس کرد.
ویلیام لیسکام بوردن، که مدیر اجرایی کمیته انرژی اتمی کنگره بود نامهای به رئیس افبیآی هوور زد و نوشت، به احتمال زیاد جی. رابرت اوپنهایمر یک عامل اتحاد جماهیر شوروی است!!
مجموع این مسائل باعث شد تا مجوز امنیتی اوپنهایمر به تعلیق در بیاد. همین موضوع بهانهای شد تا مخالفانش اون رو برای استعفا از سمتش بهعنوان مشاور یا رئیس کمیته مشورتی کمیسیون انرژی اتمی آمریکا، اون رو تحت فشار بذارند. اوپنهایمر این مسئله رو قبول نکرد و این مسئله رو به دادرسی کشوند.
همکار سابق اوپنهایمر، ادوارد تلر، علیه اوپنهایمر در جلسه استماع امنیتی او در سال ۱۹۵۴ شهادت داد. شهادت تلر خشم جامعه علمی را برانگیخت و او عملا از فضای آکادمیک طرد شد. ارنست لارنس از شهادت امتناع ورزید.
بسیاری از دانشمندان برجسته و همچنین شخصیت های دولتی و نظامی از طرف اوپنهایمر شهادت دادند. ایزیدور اسحاق رابی میگفت که تعلیق مجوز امنیتی کاری غیرضروری است: «او یک مشاور است و اگر نمیخواهید با آن مرد مشورت کنید، با او مشورت نکنید.» اما گرووز شهادت داد که تحت معیارهای امنیتی سختگیرانهای که در سال ۱۹۵۴ اعمال شد، او امروز دکتر اوپنهایمر را تایید نمیکند.
این جلسات بسیار پرتنش و پر از جزئیات بود اما مشخصا اوپنهایمر دشمنانی داشت که اصلا نمیتوانستند حضورش را تحمل کنند.
اکثر جامعه علمی او را بهعنوان یک قربانی مک کارتیسم، میدیدند. جان ارل هاینز، هاروی کلهر و الکساندر واسیلیف در سال ۲۰۰۹، بر اساس تجزیه و تحلیل گسترده دفترچههای که از آرشیو kgb گرفته شده بود، تایید کردند که اوپنهایمر هرگز در جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی دخالت نداشته است. بارها سعی شده او را به خدمت بگیرند اما موفق نشدند. علاوهبراین، او چندین نفر را که نسبتبه اتحاد جماهیر شوروی همدردی از پروژه منهتن حذف کرد داشتند.
خاکستری در باد
نتیجه جلسه امنیتی اوپنهایمر را برای بقیه عمرش تعریف کرد، دوست نزدیک اوپنهایمر و فیزیکدان همکار، ایزیدور ایزاک رابی بعدها گفت: «[اوپنهایمر] مرد صلح بود و او را نابود کردند. او اهل علم بود و این مرد را نابود کردند. یک گروه کوچک و پست.»
افراط در کشیدن سیگار کار دست اوپنهایمر داد و او در سال ۱۹۶۵ به سرطان گلو مبتلا شد. پس از جراحی بینتیجه، او در اواخر سال ۱۹۶۶ تحت پرتو درمانی و شیمی درمانی قرار گرفت که ناموفق و در نهایت در ۱۸ فوریه ۱۹۶۷، در سن ۶۲ سالگی در خواب در خانه خود در پرینستون درگذشت.
مراسم یادبودی یک هفته بعد در دانشگاه پرینستون برایش برگزار شد. در این مراسم ۶۰۰ نفر از همکاران علمی، سیاسی و نظامی او حضور داشتند. جسد اوپنهایمر سوزانده شد و خاکستر او در یک کوزه قرار داده شد و در نهایت در ساحل اوپنهایمر به دریا ریخته شد.
ساحل اوپنهایمر (Oppenheimer Beach) رو هم اگر سرچ کنید میتونی روی نقشه محل رو ببینید. در واقع یک بخشی از ساحل یکی از جزایر مربوط به جزایر ویرجین ایالات متحده (United States Virgin Islands) است. این مجموعه واقع در دریای کارائیب، شرق پورتوریکو و جنوب غرب جزایر ویرجین بریتانیا است. جزایر ویرجین ایالات متحده یکی از مناطق خودگردان ایالات متحده آمریکا بهشمار میآید. اوپنهایمر تا سال ۱۹۶۶، اندکی قبل از مرگش، بهعنوان مدیر موسسه مطالعات پیشرفته باقی ماند.
عدم قطعیت اتمی آلمان
در مورد خطر اتمی شدن آلمان نازی و نگرانیهایی که از این موضوع وجود داشت قبلتر گفتیم. میگن زمانی که خبر بمباران اتمی هیروشیما رو به ورنر هایزنبرگ دادن گفته: «من یک کلمه از این رو هم باور نمیکنم».
اون اصلا باور نداشت که چنین اتفاقی افتاده باشه، در واقع رسیدن به بمب رو اینقدر دور میدید که باورش نمیشد آمریکاییها موفق به ساخت بمب شده باشند. همین جمله میتونه عمق فعالیتهای اتمی آلمان رو نشون بده. در واقع بعد از جنگ و دستگیری دانشمندهای آلمانی بود که مشخص شد پروژه اتمی آلمان اونقدرها هم پیشرفته نبوده.
پروژه اتمی آلمان نازی با اسم «باشگاه اورانیوم» یا «پروژه اورانیوم» پیش از جنگ جهانی دوم با تحقیقات روی اورانیوم آغاز شده بود. اما این تحقیقات با حمله آلمان به لهستان و شروع جنگ کمکم به کنار رفت. فشارهای دولت نازی باعث شد تا بسیاری از دانشمندان و متخصصان از دانشگاههای آلمان پاکسازی شوند. سیاسی شدن دانشگاهها، همراه با تقاضای نیروهای مسلح آلمان برای نیروی انسانی بیشتر بهطور قابل توجهی تعداد فیزیکدانان توانمند آلمانی را کاهش داد. بسیاری از دانشمندان و پرسنل فنی، علیرغم داشتن مهارت های فنی و مهندسی، مجبور شدند تا بهعنوان سرباز به ارتش بپیوندند.
اما بعد از منتشر شدن نتایج کارهای «اتو هان» و همکارانش در ۱۹۳۹ توجهها به این مسئله دوباره جلب شد.
«پل هارتک» که مدیر گروه شیمی فیزیک در دانشگاه هامبورگ و مشاور «هییرسوافنآمت» یا دفتر تسلیحات نیروی زمینی (به آلمانی: Heereswaffenamt) بود. در ۲۴ آوریل ۱۹۳۹ با وزارت جنگ رایش تماس گرفت تا آنها را در مورد پتانسیلها و کاربردهای نظامی واکنش زنجیره ای هسته ای آگاه کند.
«باشگاه اورانیوم دوم» مدتی کوتاه بعد شکل گرفت. جلساتی برگزار شد و افراد سرشناسی مثل : والتر بوث، زیگفرید فلوگ، هانس گایگر، اتو هان، پل هارتک، گرهارد هافمن، کلاوس کلوزیوس، رابرت دوپل، ورنر هایزنبرگ و کارل فردریش فون ویزساکر از جمله حاضرانش بودند.
مثلا هانس گایگر، همون کسیه که شمارشگر گایگر رو ساخته، همون که وسیلهای برای اندازهگیری میزان آلودگیهای رادیواکتیو ازش استفاده میشه و یه صدای خش خش مانندی رو موقع شناسایی مواد رادیو اکتیو پخش میکنه. گایگر همون آدمیه که شرایط آزمایش ورقه طلای رادرفورد رو به همراه دستیارش ارنست مارسدن مهیا کرد. در واقع ساخت اون ستاپ آزمایشگاهی کار گایگر بوده یا والتر بوث که از برندگان نوبل بوده و هایزنبرگ و اتو هان رو هم که به خوبی میشناسید.
این گروه به این نتیجه رسیده بودند که امکان ساخت بمب یا راکتور هستهای وجود داره، اما احتمالا دستیابی بهش سخت خواهد بود و حداقل ۵-۶ سال زمان نیاز هست تا به اون نقطه برسیم. از اینکه این پروژه رو ممکن یا حیاتی نشون بدن هم میترسیدند، چون از نظر بیشتر شون موفقیت چنین کاری احتمال کمی داشت.
برای همین تصمیم گرفتند تا این پروژه رو اروم پیشببرند و شعارشون هم این بود که از جنگ برای توسعه فیزیک استفاده کنیم و نه از فیزیک برای توسعه جنگ افزار. به هر حال این پروژه در آلمان تحت حمایت ارتش شروع به کار میکنه.
از اول هم برنامه ساخت بمب نبوده، پروژه چند بخش داشته که مهمترینش غنیسازی اورانیوم و ساخت راکتور هستهای بوده. البته استفاده تسلیحاتی از این فناوری و حتی استفاده از اون بهعنوان سوخت هواپیما هم مطرح بوده، ولی چیزی که باعث شد برنامه اتمی آلمانها اونقدرها هم موفق نباشه، عدم هماهنگی و تمرکز روی این پروژه بود. زیرساختهای این پروژه بسیار گسترده بود نیاز به یک هماهنگی بزرگ بین بخشهای مختلف و همینطور هزینه بالا داشت. در مورد امروز صحبت نمیکنیم! در مورد زمانی حرف میزنیم که این تکنولوژی هنوز ناشناخته بود.
این نکته در کنار عملیاتهای مخفی انگلیسیها و آمریکاییهایی علیه برنامه اتمی آلمان، جلوی پیشرفت اون رو گرفت با این حال تا پایان جنگ و دستگیری دانشمندهای آلمانی درگیر پروژه از جمله هایزنبرگ کسی از عمق یا پیشرفتگی برنامه آلمانها اطلاعی نداشت.
رابرت فورمن، دستیار ژنرال لسلی گرووز و رئیس اطلاعات خارجی پروژه منهتن، میگه که «پروژه منهتن بر اساس ترس ساخته شد؛ ترس از اینکه دشمن بمب را در اختیار داشته باشد یا قبل از اینکه ما اون رو توسعه دهیم، به بمب دست پیدا کنه. لئونا مارشال لیبی، فیزیکدان پروژه منهتن هم اشاره میکند: «فکر میکنم همه از این که اشتباه کنیم و آلمانیها از ما جلوتر باشند... وحشت داشتند.»
این ترسها هم طبیعی بود، بالاخره آلمان کشوری بود که در اون زمان پیشرو در فیزیک مدرن بود. در واقع رهبری فیزیک مدرن در اون دوره در دست مراکز علمی آلمان و دانشمندان آلمانی بود. از طرف دیگه نازیها با اختراعات عجیب و تجهیزات جنگی شون رعبووحشت زیادی رو ایجاد کرده بودند.
در جریان جنگ عملیاتهای زیادی توسط طرفهای درگیر برای ربودن اسناد و بازداشت دانشمندان آلمانی انجام شد. این جریان بعد از شکست آلمان شدید تر شد. آمریکا، شوروی و حتی انگلیسیها و فرانسویها گروههایی را برای شکار دانشمندان آلمان تشکیل داده بودند. همین رویکرد باعث شد بسیاری از پروژه و تکنولوژیهای آلمان نازی بعد از جنگ به شوروی و آمریکا منتقل شود.
در جریان همین جستجوها هایزنبرگ و بسیاری از دانشمندان اتمی آلمان بازداشت شدند. بعد از بازجویی از افرادی مثل هایزنبرگ تازه مشخص شد که برنامه اتمی آلمان در حد ابتدایی و مطالعاتی بوده و آنها اصلا به ساخت بمب نزدیک نبودند. آلمانی ها هرگز به یک واکنش زنجیره ای موفقیت آمیز دست نیافتند، هیچ روشی برای غنی سازی اورانیوم نداشتند، و هرگز پلوتونیوم را بهعنوان یک جایگزین قابل اتکا برای ساخت بمب در نظر نداشتند. هایزنبرگ در خاطرات خود یادآوری می کند: «دولت تصمیم گرفت که کار روی پروژه راکتور باید ادامه یابد، اما فقط در مقیاسی متوسط. هیچ دستوری برای ساخت بمب اتمی داده نشد»
در واقع دولت نازی امیدی به این پروژه نداشت و ابهامات زیادی در مورد ساخت بمب وجود داشت. علاوهبراین توجهها روی پروژه ساخت موشکهای V-2 متمرکز شده بود.
یک از ماسئلی که برای شکست پروژه آلمان مطرح میشه اینه که هایزنبرگ عمدا این پروژه رو ساقط کرد تا هیتلر بمب اتم را نداشته باشد. اما شواهد کمی در این مورد وجود دارد.
هایزنبرگ در سال ۱۹۴۱ در کپنهاگ با نیلز بور، که بعدا روی پروژه منهتن کار کرد، ملاقات داشته. روایتهای متفاوتی از این دیدار وجود داره. الیزابت، همسر هایزنبرگ، معتقده که هایزنبرگ مجبوره بوده تا به بور این اطمینان خاطر رو بده که در ساخت بمب پیشرفتی نداشتند تا به این ترتیب، توسعه بمب در ایالات متحده را متوقف کند.
اما ویکتور وایسکوف معتقده که : «هایزنبرگ میخواست بداند آیا بور چیزی در مورد برنامه هستهای متفقین میداند یا خیر. او میخواست تصمیم دانشمندان را برای کار نکردن روی بمب پیشنهاد کند و میخواست بور را دعوت کند تا برای برقراری روابط بهتر به آلمان بیاید».
با این حال، ظاهرا هایزنبرگ به بور گفت که پروژه آلمان در حال انجام است و طرحی ساده روی کاغذ کشید که بور فکر میکرد که بمب است. بور هم از دست هایزنبرگ، که فکر میکرد «صادق نیست، یا توسط دولت نازی مامور شده»، حسابی عصبانی میشه و از صحبت بیشتر با اون امتناع کرد.
علیرغم برخی تردیدها در مورد ساخت بمب، هایزنبرگ در طول جنگ وفاداری واقعی خود را به کشورش حفظ کرد. یکی از مشکلات پروژه آلمانها محاسبات اشتباه اونها بخصوص در مورد خواص گرافیت بود که بعضیها معتقدند این اشتباه ناشی از یک دستکاری عمدی توسط دانشمندان درگیر پروژه بوده. با همه اینها هنوز در مورد انگیزههای هایزنبرگ و نوع تلاشهاش در پروژه اتمی آلمان نازی سوالهایی وجود داره که بی پاسخ هستند.
در آخر هم اشاره کنیم به پروژه اتمی ژاپن! بله درست شنیدید، ژاپن هم در جریان جنگ دوم به بررسی امکان ساخت سلاح هستهای پرداخته بود. بر اساس اسناد موجود از مکاتبات ارتش، گزارشی وجود داره که ساخت چنین سلاحی ممکنه اما یکی از چالشهای اون تامین اورانیوم کافی و غنیسازی اون میدونه.
یوشیو نیشینا، که زیر نظر نیلز بور در کپنهاگ تحصیل کرده بود موفق شد اولین سیکلوترون را در خارج از ایالات متحده در سال ۱۹۳۷ بسازد و یک سیکلوترون بزرگتر را در سال ۱۹۴۴ با کمک ارنست لارنس تکمیل کرد. در ۱۹۴۱ به آزمایشگاه نیشینا اجازه داده شد تا در مورد بمب اتمی تحقیق کند. این پروژه با نام Ni-Go شناخته میشد.
Ni-Go دارای پنج «موضوع تحقیقاتی» بود: نظریه بمب اتمی، جداسازی اورانیوم ۲۳۵، تولید هگزافلوورید اورانیوم، اندازه گیری ثابت های فیزیکی و تجزیه و تحلیل ایزوتوپها.
نتیجه گیری اولیه تیم نیشینا این بود که بمب اتمی از نظر تئوری، اما نه از نظر فنی، امکان پذیر است. ژاپنیها تحقیقات روی این موضوع رو ادامه دادند اما عدم درکی که بین دانشمندان و نظامیها وجود داشت در نهایت باعث شد کار به نتیجه نرسه. معروفه که افسر نظامی رابط نیشینا، بهش گفته بود اگه برای ساخت این بمب ۱۰ کیلو اورانیوم نیازه دارید چرا بجاش از ۱۰ کیلو ماده منفجره دیگه استفاده نمیکنید؟
مهمترین مشکل سر راه برنامه اتمی ژاپن عدم دسترسی این کشور به منابع اورانیوم بود. ژاپنیها طرحهای مختلفی برای غنیسازی اورانیوم داشتند اما ظاهرا در اون دوره موفق نشدند تا بهصورت صنعتی بهشکلی که آمریکاییها در پروژه منهتن توانستند این کار را انجام دهند.
با این حال برخی معتقدند که ژاپنیها به بمب دست پیدا کرده بودند و نمونه اولیه اون رو توی بخشی که امروز در محدوده کره شمالی قراره داره ساخته بودند. این تاسیسات هم بعدا به دست شوروی میافته و میشه مبنای قدرت اتمی شوروی.
نامه انیشتین به روزولت
از طرف: آلبرت انیشتین
به: روزولت - رئیس جمهور ایالات متحده
در پی تحقیقات اخیر بوسیله انریکو فرمی و لئو زیلارد که با من از طریق نامه در ارتباط بودند، اینجانب به این نتیجه رسیدم که عنصر اورانیوم ممکن است در آیندهای بسیار نزدیک به منبع انرژی مهم و جدیدی تبدیل گردد. در شرایط حساس کنونی، لزوم نظارت و در صورت ضرورت، اقدام سریع از جانب ریاست جمهوری احساس میشود. بنده وظیفه خود میدانم حقایق و توصیههای زیر را به اطلاع شما برسانم:
در طول ۴ ماه گذشته (از طریق تحقیقات ژولیت در فرانسه و فرمی و زیلارد در آمریکا) امکان ایجاد واکنش زنجیرهای هستهای، که در نتیجه آن حجم بسیار عظیمی از نیرو آزاد و تعداد زیادی عنصر شبیه رادیم تولید میشود، ایجاد شده است. در حال حاضر این قطعیت وجود دارد که در آیندهای نه چندان دور به این توانایی دست یابیم.
این پدیده همچنین میتواند به ساخت بمب منجر گردد، در نتیجه تولید نوع جدیدی از بمبهای بسیار قدرتمند دور از انتظار نخواهد بود. بمبهایی از این دست را میتوان به وسیله کشتی منتقل کرد و اگر انفجار آن در بندری صورت گیرد، ممکن است باعث نابودی کامل بندر و زمینهای اطراف آن بشود. با این وجود، چنین بمبی ممکن است بسیار سنگینتر از آن باشد که بتوان آن را با هواپیما جابهجا کرد.
ایالات متحده آمریکا دارای ذخایر محدودی از کانیهای نسبتا بیکیفیت اورانیوم است. در کشورهای کانادا و چک اسلواکی سابق کانیهایی با کیفیت بسیار خوبی موجود است در حالیکه مهمترین منابع اورانیوم در کنگو بلژیک (مستعمره بلژیک) قرار دارد.
در رابطه با این مسئله بهتر است ارتباطی دائمی بین ریاست جمهوری و گروهی از فیزیکدانان در آمریکا که در حال تحقیق و پژوهش روی واکنشهای زنجیرهای هستند، برقرار شود. یکی از راههای نیل به این مقصود، تعیین شخصی مورد اعتماد و همچنین دارای منصب غیررسمی بهعنوان مسئول پروژه است. مسئولیت وی شامل موارد زیر میباشد:
الف) برقراری ارتباط با وزارتخانههای دولتی، مطلع نگاه داشتن آنها از توسعههای آتی، ارائه توصیههای لازم برای اقدامات دولتی، داشتن توجه ویژه به مشکل تامین منابع اورانیوم برای ایالات متحده.
ب) تسریع آزمایشات عملی، که در حال حاضر در آزمایشگاههای دانشگاهی و با بودجه محدود در حال انجام است، با تامین بودجه، در صورت نیاز، از طریق برقراری ارتباط با اشخاصی که تمایل به همکاری در این هدف دارند یا ایجاد زمینه همکاری با آزمایشگاههای صنعتی که تجهیزات لازم را دارا هستند.
بنده در جریان هستم که آلمان فروش اورانیوم معادن چک اسلواکی، که در تصرف آلمان نازی است را متوقف نموده است. ملحق شدن پسر وزیر امور خارجه آلمان، ارنست فون وایتسکر، به انستیتو قیصر ویلهلم در برلین، که در حال حاضر برخی از پژوهشهای آمریکاییها بر روی اورانیوم در آنجا دوباره انجام میشود، میتواند دلیلی بر اقدامات زودهنگامی از این دست باشد.
با کمال احترام
آلبرت انیشتین
Some recent work by E. Fermi and L. Szilard, which has been communicated to me in manuscript, leads me to expect that the element uranium may be turned into a new and important source of energy in the immediate future. Certain aspects of the situation which has arisen seem to call for watchfulness and if necessary, quick action on the part of the Administration. I believe therefore that it is my duty to bring to your attention the following facts and recommendations.
In the course of the last four months it has been made probable through the work of Joliot in France as well as Fermi and Szilard in America--that it may be possible to set up a nuclear chain reaction in a large mass of uranium, by which vast amounts of power and large quantities of new radium-like elements would be generated. Now it appears almost certain that this could be achieved in the immediate future.
This new phenomenon would also lead to the construction of bombs, and it is conceivable--though much less certain--that extremely powerful bombs of this type may thus be constructed. A single bomb of this type, carried by boat and exploded in a port, might very well destroy the whole port together with some of the surrounding territory. However, such bombs might very well prove too heavy for transportation by air.
The United States has only very poor ores of uranium in moderate quantities. There is some good ore in Canada and former Czechoslovakia, while the most important source of uranium is in the Belgian Congo.
In view of this situation you may think it desirable to have some permanent contact maintained between the Administration and the group of physicists working on chain reactions in America. One possible way of achieving this might be for you to entrust the task with a person who has your confidence and who could perhaps serve in an unofficial capacity. His task might comprise the following:
a) to approach Government Departments, keep them informed of the further development, and put forward recommendations for Government action, giving particular attention to the problem of securing a supply of uranium ore for the United States.
b) to speed up the experimental work, which is at present being carried on within the limits of the budgets of University laboratories, by providing funds, if such funds be required, through his contacts with private persons who are willing to make contributions for this cause, and perhaps also by obtaining co-operation of industrial laboratories which have necessary equipment.
I understand that Germany has actually stopped the sale of uranium from the Czechoslovakian mines which she has taken over. That she should have taken such early action might perhaps be understood on the ground that the son of the German Under-Secretary of State, von Weizsacker, is attached to the Kaiser-Wilhelm Institute in Berlin, where some of the American work on uranium is now being repeated.
یه نکتهای که باید بهش توجه داشته باشیم اینه که تسلیحات اتمی، طیف متنوعی دارن. سادهترین دستهبندی که ما احتمالا همهمون میدونیم در مورد این که از نوع فیوژن باشه یا بیژن، یعنی بمب شکاف باشه یا بمب همجوشی که حالا با اون نوع همجوشی هیدروژن گرما هستهای هم گفته میشه که اون فرایند هستهای که درگیر این وسط برای ایجاد انفجار و آزاد کردن.
انرژی با همدیگر متفاوت یکی پرنده شکافته و یکی دیگش فرایند همجوشی خب بمبهای همجوشی خیلی قویتر حدود هزار برابر حداقل نسبتبه بنای شکافی قدرت بیشتری دارن و خب مسائل خاص خودشون رو دارن، اما میشه دستهبندیهای دیگه هم داشت؛ مثلا بمبهای تاکتیکی و بمبهای استراتژیک معمولا بمبهایی که قدرت و توانشون پایینتر و میشه بهصورت تاکتیکی توی میدون نبرد استفاده کرد توی این دسته قرار میگیرند و بمبهایی که مثلا مثل باهیدروژن که غیرقوی هستن اینا تو دستههای قرار میگیرن که علیه اهداف بزرگ مثل شهرهای بزرگ و اینا قرار استفاده بشه.
خب یه دسته دیگه هم هست یه سری سلاحها هست به اسم سلاحهای اتمی کثیف یا اصطلاحا بمبهای هستهای سالداران. این بمب بهطوری طراحی شدند که همراه با انفجار ایزوتوپ، ایزوتوپ تو یه ناحیه وسیعی پخش بکنن. در کل این نوع سلاحها قدرت انفجاری شون کمتر، اما وظیفه اصلیشون اینه که ایجاد آلودگی رادیواکتیو شدید و تو اون منطقه داشته باشن. یهجور سلاح هستهای دیگه هم هست که طراحی داخل بمب جوری انجام میشه که مقدار زیادی نوترون تشعشع بکنه تو این دسته از بمبها علاوهبر اون انفجار اصلی، تشعشع شدید نوترون هم میتونه آسیبهای خیلی جدی رو وارد بکنه.
علاوهبراینها همیشه پدیدههایی میشه پیدا کرد که اونها رو تسلیحاتی کرد و بشه استفاده کرد. بهعنوان یک سلاح یکی از چیزهایی که الان میدونیم که میشه بهعنوان سلاح از اون استفاده کرد واکنش بین ماده و پادمادهست.
اگر ما یه مقداری ماده و پادماده رو کنار هم قرار بدیم و توی لحظه انفجار اینها رو بهم برسونیم باعث میشه که یک انرژی خیلی زیادی آزاد بشه. هر چند که بهدست آوردن ماده پادماده بسیار پرهزینه و سخته و چالشهای فنی زیادی هم هست که باعث میشه ساخت چنین بمبی فعلا ممکن نباشه یا حداقل بهصرفه نباشه؛ اما فقط به این نکته توجه کنید که حدود نیم گرم ضد ماده بههمراه نیم گرم ماده معمولی، یعنی در کل حدود یک گرم ماده میتونه انرژی معادل بمبهای اتمی روحی رو شما یا ناکازاکی انداخته شده از خودش آزاد بکنه.
یعنی ۵۰ کیلو اورانیوم رو بذارید کنار حدود ۰/۵ گرم پادماده به عبارت دیگه حدود ۰/۵ گرم ضد ماده میتونه همون کاری رو بکنه که یه بمبی که ۵۰ کیلوگرم اورانیوم داخلش بوده انجام داده.
اما همون بمبهایی که روی هیروشیما و ناکازاکی انداخته شدن هم به اندازهی کافی به این عمل نکردن، یعنی با اون همه ماده هستهای که داشتن بازده مناسبی رو نداشتن مثلا بمب پسر کوچک، حدود ۱۴/۵ کیلو تن قدرت انفجاری داشته (چیزی که برآورد میکنند) این حدود بوده؛ اما جالبه بدونید که ۱/۵ درصد بازده بوده، یعنی از قدرت انفجاری که میتونسته روی کاغذ داشته باشه، تنها ۱/۵ درصد توی عمل اتفاق افتاده و اون قدرت ۱۴/۵ کیلو تنی رو آزاد کرده یا بمب مرد چهار حدود ۱۷ درصد بازدهی داشته و تونسته حدود ۲۳ کیلوتن انرژی آزاد بکنه. حالا اینو در نظر بگیرید که بمبهایی که تو سالهای بعدی ساخته شده، قدرت بازدهی شون خیلی خیلی بیشتر بوده.
یعنی با ماده هستهای کمتر و بازدهی بیشتری که داشتن، میتونستن رقم بزنن؛ اما ببینیم لحظه انفجار بمب چه اتفاقی میافته. این خیلی بستگی داره به شرایطی مثل آبوهوا یا هدفی که قرار اون انداخته بشه، همینطور نوع بمب و اینکه چجوری بمب طراحی شده. ما معمولا میگیم سلاح اتمی، اما این بمبها اندازههای مختلفی دارن از بمبهای ۶ کیلو تانیک، شاید کوچکترین نوع بمبها باشند تا تا بمبهای ۱۰۰ مگاتونی که قویترین بمبهای هستهای تست شده هستند.
اینجا منظورمون از چند کیلو تن یا چند مگاتون معادل قدرت انفجار بمب به تیاننی هست، یعنی اگر قرار باشه چنین انفجاری رو با تیانتی انجام بدیم، چقدر تیانتی لازمه یک بمب ده کیلو تن هستهای معادل انفجار ۱۰ هزار تن تیانتی میشه؟ تیانتی هر یک متر مکعب حدود ۱/۵ یا ۱/۶ دهم تن وزن داره. این یعنی ما توی خاورای ۱۰ تنی میتونیم حدود ۶ تا دونه از مکعبهای یک در یک تیانتی رو قرار بدیم و جابهجا بکنیم پس برای بمب ده کیلو تنی احتمالا یه چیزی حدود هزار تا خاور نیاز داریم.
خب بریم سراغ اینکه ببینیم چه اتفاقی میافته از لحظه انفجار بمب به دو صورت معمولا استفاده میشه یا بالای هدف منفجر میشه که بهش میگن ایرباس یا مثل بیشتر بمبها وقتی رسید به زمین روی سطح زمین چاشنی عمل میکنه و منفجر میشه؛ اما چرا بمب رو توی ارتفاع منفجر میکنند؟ چون اینطوری انفجار گستردهتر پخش میشه و تشعشعات هم بههمین صورت میتونن بیشتر پخش بشن و آسیب بیشتری وارد کنند و معمولا هم ارتفاع انفجار بمب رو یهجوری تنظیم میکنن که اون فیر برایان انفجار مثل یک کره روی زمین قرار بگیره.
یعنی زمانی که اون گوی آتش یا فایروال به بیشترین حد خودش میرسه سطحش بتونه به زمین در خب به همین دلیل هم هر چقدر بمب قویتر باشه احتمالا باید توی ارتفاع بلندتری منفجر بشه. اینجا میخوایم در مورد بمب فتمن یعنی بمبی که روی ناکازاکی انداخته شد، حرف بزنیم.
برآورد میشه این بمب یه چیزی حدود ۲۰ کیلو تن یا توی بعضی از منابع گفتن ۲۳ کیلو تن قدرت انفجاری داشته و توی ارتفاع حدود ۵۰۰ متری از سطح زمین منفجر شد، برای اینکه بتونید این ارتفاع تصور کنید بلندترین نقطه برج میلاد یعنی نوک آنتنش یه چیزی حدود ۴۳۵ متر از سطح زمین فاصله داره؛ یعنی اگر که بخوایم تصور بکنیم توی همچین ارتفاعی بالای سر ناکازاکی منفجر شده.
اگر که بخوایم اثرات بررسی میشه اون محدودههای انفجار به ۶ یا ۷ تا ناحیه مختلف تقسیم کرد و اثر بمب رو توی این بخشها ببینید دوران اشاره میکنیم. بر اساس بمب مرد چاق حتما محاسبه شدن اولین ناحیه اون فایربال یا گوی آتشین که یه شعار حدود ۲۰۰ متری داره، یعنی یه کره است که دمای زیادی داره و هر چیزی که داخل این ناحیه قرار دارد و در لحظه تبخیر میکنه.
ناحیه دوم ناحیهای که موج انفجاری شدید توی اون منتشر میشه ناحیهای که یه موج با فشار میکنه و باعث تخریب خیلی شدید میشه. شعاعی ناحیه برای بمب حتی چیزی حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ متر برآورد میشه اگر بخوایم تصورش بکنیم، فاصله میدون انقلاب تا خیابان وصال و از اون طرف میدون انقلاب تا خیابان دکتر قریب یا یک بعد از اون مثلا سر خیابان بوستان یا اوستا تقریبا چنین فاصلهای. یعنی مرکز اگر میدون انقلاب در نظر بگیریم قطر ناحیهای که این موج انفجاری شدید توی اون منتشر میشه حدود ۱/۴ تا ۱/۶ دهم کیلومتر میشه؛ یعنی همون شعاع ۷۰۰، ۸۰۰ متری که گفتیم. ناحیه بعدی ناحیهی تابش شدید پردههای ساز خطرناک با دوز بالا که قطعا کشنده هستند، یعنی چیزی حدود ۵۰۰ رم توی این ناحیه منتشر میشه.
ناحیه به شعاع ۱/۳ دهم کیلومتر اگر نقطه صفر میدون انقلاب در نظر بگیریم فاصله تا پارک دانشجو همون حدود یک و سه دهم کیلومتر میشه. از اون سمت هم تقریبا میشه یه کم اون طرفتر از اتوبان نوا این مسئله به اون معنی نیست که دورتر از این نواحی افراد با پرتوهای یونساز روبرو نمیشن و از خطر این تابشها مصون. اتفاقا تشعشع پرتوهای خطرناک کیلومترها ادامه دارد، اما دوزی که به اونها میرسه کمکم کم میشه.
در واقع اگر عوارض سطحی و ساختمانها و مواردی از این دست در نظر نگیریم تابشی که به ما میرسه با مربع فاصله ما از مرکز تابش نسبتبه کریلیا بخوایم بگیم فاصلمون اگر با منبع تابش دوبرابر بهشدت تابشها چهار برابر کمتر میشه.
طبق استانداردهایی که وجود داره میگن که برای یک فرد و یک سال حداکثر دوز تابشی که میتونه دریافت بکنه؛ حدود شیش دهم رم هست؛ یعنی تقریبا نصف یک رم در طول سال. برای چنین بمبی که خیلی بمب بزرگ و قوی محسوب نمیشه بین بمبهای هستهای. شما برای اینکه بتونید کمترین میزان یعنی همون عددی که گفتیم حدود ۰/۶ رم رو که یک میزان سالم و یک حد متناسب است، برای افراد در نظر بگیریم. باید حدود ۴۰ تا ۴۰ و خردهای کیلومتر دورتر از مرکز انفجار باشه تا اون حداقل دو به سالانه رو دریافت کنه.
ناحیه بعدی جایی که تابشهای حرارتی آسیبهای جدی میتونه بزنه و حداقل باعث سوختگی درجه سه بشه تاکید میکنم، حداقل سوختگی درجه سه سوختگی درجه سه لوییز سوختگی که نمیشه از طریق روشهای خونگی اون رو درمان کرد. توی این نوع سوختگی هر سه لایه پوست تحت تاثیر قرار میگیرند و آسیب به بافت چربی میرسن برای همین این سوختگی، سوختگی مهمی و حتما نیاز به مراقبتهای پزشکی داره.
شعاعی ناحیه یه چیزی حدود ۲/۲ کیلومتر برای بمبی مثل بمب فتمن برخورد میشه. بازم اگر که نقطه صفر رو میدون انقلاب بگیرید، از میدون انقلاب و حوالی تالار وحدت یه چیزی حدود ۲/۲ دهم کیلومتر فاصله است که این میشه در واقع شعاع اون ناحیه موج انفجار تا کیلومترها دورتر هم میرسه؛ اما وقتی داریم یک انفجار توی شهر در نظر میگیریم، عوارض زمین یا حتی خود ساختمانها ممکنه یک مقداری جلوی انتشار امواج رادیواکتیو یا حتی موج انفجار بگیرن ممکنه که توی فواصل دورتر آسیب کمتری رو باعث بشن و نکته آخر که باید بهش توجه داشته باشیم بحث پالسهای الکترومغناطیسی وقتی به اتم منفجر میشه.
واریسهای قوی الکترومانیتیک تا کیلومترها دورتر باعث میشن که دستگاههای الکترونیک از کار بیفتن این امواج الکترومغناطیس دو تا ویژگی خیلی مهم دارند. اول اینکه مولفه الکتریکی مولفه بزرگتری و دوم اینکه فرکانس خیلی بالایی دارن؛ یعنی اون فرکانس نوسان خیلی بالاست و همین دو تا نکته هست که باعث میشه آسیب جدی به دستگاههای الکترونیکی بزنن.
بیشتر تجهیزات الکترونیکی که ما داریم برای مقابله با صاعقه یا نوسانات کوچک برق طراحی شدند؛ مثلا آنتنهای بزرگی که تو ساختمونها وجود دارند و تجهیزات بیرونی دیگه، معمولا برای مقابله با صاعقه ایمنی لازم رو دارن، اما برای مقابله با چنین پالسهای قوی آمادگی لازم رو ندارن برای بمب ۱۰ کیلو تونی ممکنه تا شعاع هشت کیلومتری بیشتر دستگاه الکترونیک بهخاطر این پالسها از کار بیفتن.
همه این مواردی که گفتیم از موج انفجار امواج گرمایی یا تابشهای رادیواکتیو و همه و همه تقریبا همزمان اتفاق میافتن هر چند که بعضی چیزها مثل موج انفجار با یک تاخیر زمانی به ما میرسه بهخاطر سرعت پایینتر موج انفجار نسبتبه نور یا مثلا امواج الکترومغناطیسی وقتی انفجار هستهای رخ میده ما اول تصویر رو میبینیم اول اون نور انفجار میبینیم و بعد بسته به فاصلهمون دقایقی بعد یا ثانیههایی بعد موج انفجار و صدای انفجار به ما میرسه. اگر فیلم اوپنهایمر دیدهباشید لحظه انفجار اونجا هم به همین صورت تصویر شده. معمولا از یک بمب هستهای که منفجر میشه حدود ۵۰ درصد از انرژی آزاد شده بهصورت اون موج انفجار منتشر میشه، ۱۵ درصدش بهصورت تابشهای هستهای و و حدود ۳۵ درصدش هم بهصورت گرما منتشر میشه. یه نکتهای که ممکنه تو ذهن خیلی از ما باشه آلودگی رادیواکتیوی که بعد از انفجار هستهای ایجاد میشه بعد از انفجار هستهای مواد بمب و گرد و غبار و موادی که توی محل انفجار وجود داشتن بهصورت یک قارچ بالای سر محل انفجار شکل میگیرن. با توجه به شرایط آب و هوایی ممکنه که این امر به مناطق مختلف حرکت بکنه یا تا کیلومترها دورتر بره اما معمولا و شمار چند کیلومتری اطراف محل انفجار فرود میاد و حتی ممکنه که باعث باران سیاه یا بلک رین بشه و با ابهتی بشه و بهصورت بارون فرود بیاد که میتونه یه دستیابی مشخصی رو داشته باشه که این میتونه باعث آلودگی درازمدت بشه.
جابهجاش اما نکتهای که هست اینه که دوز تابشی این مواد اونقدرها زیاد نیست و بهسرعت کاهش پیدا کنه در مقایسه با یک فاجعهای هست استفاده جویای حادثه تو یکی از مراکز هستهای صنعتی مثل اکو با مراکز غنیسازی میزان آلودگی که منتشر میشه.
خیلی خیلی کمه چرا شما در نظر بگیرید که برای بمب هستهای چقدر ماده هستی استفاده میشه. اولشونه کیلو ماده هستهای استفاده بکنی به فرض این که یه بخشی حدود ۱۰ درصد از این ماده و انفجار شرکت داشته باشه و بقیه مواد هستهای منتشر بشن توی محدوده بزرگ چقدر اینها میتونن با آلودگی بشن این رو در مقایسه با این ببینید که یه راکتوری مثل راکتور بوشهر بیش از سه تن سوخت هستهای قلبش قرار داره.
این تازه غیر از اون آبی که داخل قلب راکتور وجود داره و میلههای فلزی و ابزارآلات دیگهای که داخل قلب برای کنترل شرایط راکتور وجود دارند و مواد مختلفی که ممکنه اونجا به وجود بیاد و بهشدت رادیواکتیو باشن وقتی حادثهای برای یک راکتور بیفته، ممکنه تمام این مواد به بیرون منتشر بشه و باعث یک آلودگی شدید بشه برای همین بمبهای هستهای اگه که برای این طراحی نشده باشند که از خودشون مواد هستهای پرتوزا منتشر بکنن و زمین را آلوده کنند، معمولا بعد از یه مدت کوتاهی اون میزان تابشها و آلودگی اکتیو داره از بین میره و اون محیط قابل زندگی میشه.
کره شیطانی
ژاپن بعد از بمباران اتمی تسلیم میشه، اما اگه این اتفاق نمیافتاد چی؟ ایالات متحده میخواست باز هم به بمباران ادامه بده؟
اون زمان مواد کافی برای ساخت تسلیحات وجود نداشت. هرچند که تولید صنعتی مواد هستهای ادمه داشت، اما اونقدرها هم این فرایند سریع نبود.
با این حال بمب سومی هم ساخته شده بود. یک کره فلزی از پلوتونیم شبیه به هسته بمبی که روی ناکازاکی عمل کرد، یعنی مرد چاق !!
این کره فلزی بهعنوان هسته بمب اتمی ساخته و طوری طراحی ده بود تا در حالت زیربحرانی قرار داشته باشه، که اینطور برای حمل و نقل بدون منفجر شدن مناسب باشه.
در ۱۰ آگوست ۱۹۴۵، سرلشکر لزلی گرووز در نامهای به ژنرال جورج سی مارشال، رئیس ستاد ارتش ایالات متحده، مینویسه:
«بمب بعدی از نوع انفجاری که قرار بود در اولین هوای خوب پس از ۲۴ آگوست برای استفاده آماده شود. ما ۴ روز در ساخت جلو افتادیم و انتظار داریم قطعات نهایی را از نیومکزیکو در ۱۲ آگوست یا ۱۲ آگوست ارسال کنیم. سیزدهم به شرطی که در ساخت، حمل و نقل و ... هیچ مشکل پیش بینی نشدهای وجود نداشته باشد، به این ترتیب بمب میتواند در اولین آب و هوای مناسب پس از ۱۷ یا ۱۸ آگوست برای استفاده آماده باشد.»
ژنرال مارشال در حاشیه این نامه این جمله را پاراف میکند: «این مورد نباید بدون مجوز صریح رئیس جمهور در مورد ژاپن استفاده شود.»
هری ترومن منتظر بود تا تاثیرات دو حمله اول را ببیند. برنامهریزی شده بود که بمب سوم در ۱۹ آگوست استفاده شود. تسلیم ژاپن در ۱۵ آگوست ۱۹۴۵، در حالی که بمب در حال آماده سازی برای ارسال بود، از این امر جلوگیری کرد. بعد از تسلیم ژاپن این هسته بمب برای مقاصد تحقیقاتی در لوس آلاموس موند.
وجود چنین وسیلهای میتونست خیلی به تحقیقات کمک کنه، مواد رادیواکتیو مثل اورانیوم و پلوتونیم مواد کمیابی هستند. وجود مقدار زیادی پلوتونیوم اون هم با درصد غنای بالا میتونست برای محققین فیزیک هستهای بسیار ارزمشمند باشه.
تصور کنید یه کره با قطر حدود ۹ سانتیمتر و وزنی کمی بیشتر از ۶ کیلوگرم؛ یعنی یه پرتقال درشت یا یه گریپفورت رو درنظر بگیرید که وزنی برابر ۶ کیلو داشته باشه. البته اگر کرهشیطان یا Demon core رو جستوجو کنید، احتمالا تصویری بزرگتر رو میبینید. در واقع اون تصاویر کره پلوتونیومی رو نشون نمیده و محفظهای کروی شکل که کره شیطان درونش قرار داره رو نشون میده.
اما چرا به کره شیطان میگفتند؟
این کره جون تعدادی از افرادی که باهاش کار میکردند یا در ارتباط بودن رو گرفته! یا بهشون آسیب زده. برای همین به کره شیطان میگفتند.
آزمایشهای زیادی بود که مید به کمک این کره اونها رو انجام داد تا درک بهتری از فیزیک هستهای و خواص مواد بهدست بیاد. یکی از این آزمایشها بررسی اثر رفلکتورها روی بحرانی شدن ماده هستهای بود.
خب برای بحرانی شدن یک ماده هستهای باید جرم مشخصی از اون توی یک هندسه مشخص وجود داشته باشه تا جرم ما بحرانی بشه! اما اگر جرم مون کمتر باشه چی؟ راهی وجود نداره که بشه ماده رو به حالت بحرانی رسوند؟
استفاده از رفلکتورها میتونست این کار رو انجام بده. وقتی یک سیستم هستهای بخواد به حالت بحرانی یا بالاتر از اون برسه باید تعداد نوتورنهای تولید شده توی اون سیستم به اندازهای باشه که با درنظر گرفتن نوترونهای فراری، نوتورنهای پر سرعت و... مقدار کافی نوترون توی سیستم بمونه تا زنجیره شکافت هستهای رو پایدار نگهداره.
حالا اگه بتونیم نوتورنهای فراری رو به سیستم برگردونیم چی؟
فرض کنید وسیلهای مثل آینه داشته باشیم که بجای فوتونهای نور، نوتورنها رو بازتاب کنه! مواد زیادی هستند که میتونند اینکار رو بکنند، اما چطور باید از اونها استفاده کرد؟ کدوم ماده موثرتره؟ کدوم پایدارتره؟ اصلا انجام چنین کاری در عمل میتونه اتفاق بیافته؟
دانشمندهای پروژه منهتن برای فهمیدن جواب این سوالهای تلاش کردند تا با قرار دادن رفلکتورهای یا بازتابندههای نوترونی در کنار کره شیطان اون رو به حالت بحرانی برسونند. همونطوری که توی ذهن شما هم ممکنه اومده، این کار خیلی خطرناک بود. ممکن بود کنترل از دست آزمایش کنندهها خارج بشه و منجر به یک حادثه بشه. ریچارد فاینمن، فیزیکدان افسانهای معاصر در مورد این کار گفته بود که «این آزمایش شبیه به قلقلک کردن دم یک اژدها میمونه وقتی که اژدها خوابیده!!»
انجام آزمایش روی بازتابدهندههای نوترونی در طول ۲-۳ سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، علت مرگ تعدادی از دانشمندان و کارکنان آزمایشگاه ملی لوسآلاموس بود.
اولین حادثه تنها چند روز بعد از پایان جنگ اتفاق افتاد. ۲۱ آگوست ۱۹۴۵، فیزیکدانی ارمنیتبار به نام هری کی. داغلیان (Harry Daghlian)، وقتی به تنهایی داشت آزمایش رو تکرار میکرد، بهصورت اتفاقی دچار حادثه شد. اون وقتی میخواست یکی از بلوکهای ماده بازتابدهنده رو روی بقیه بلوکها بذاره؛ از دستش میافته و… .
فرض کنید یهسری بلوک داریم، شبیه به آجر! اما کوچکتر که میشه با چیدن کنار کره پلوتونیومی به شکلهای مختلف آزامایش رو انجام داد.
نوع چیدن بازتابندهها، تعداد و جنسشون میتونست نتایج مختلفی رو داشته باشه. با هر مرحله چیدن بلوکها، به کمک یک شمارگر گایگر میزان نوتورنها اندازهگیری میشد و به این ترتیب متوجه میشن چقدر به هدف نزدیک یا از اون دور شدند.
افتادن اتفاقی بلوک آخر با توجه به چینشی که هری کرده بود، باعث بیدار شدن اژدها شد. اون سعی کرد که با برداشتن بلوک از حادثه جلوگیری کنه اما همون چند لحظه کافی بود تا تشعشعات رادیو اکتیو باعث آسیب جدی به اون و نگهبانی که ۳-۴ متر عقبتر روی صندلی نشسته بود بشه.
هری داغلیان، ۲۵ روز بعد و نگهبان اون شب ۳۳ سال بعد از عوارض اون حادثه جونشون رو از دست دادند.
کمتر از یک سال بعد در ۲۱ ماه می سال ۱۹۴۶، حادثه دوم رخ داد. اینبار آزمایش در محل دیگهای انجام میشد، اما تغییر محل آزمایش تاثیری در کاهش خطرات اون نداشت.
انریکو فرمی، کسی که اولین راکتور هستهای جهان رو در دانشگاه شیکاگو ساخته بود به لوییس اسلوتین (Louis Alexander Slotin)، مسئول این آزمایش گفته بود: «اگر به همین رو این آزمایش رو انجام بدید، مرگ کمتر از یک سال در انتظار شماست». اما هشدار فرمی تاثیری نداشت.
این بار قرار بود بهجای استفاده از بلوکهای تنگستن، از دو نیمکره ساخته شده از برلیوم استفاده شود و کره شیطان درون این نیمکرهها قرار گیرد. براساس محاسبات وقتی کره کاملا بین دو نیمکره برلیومی قرار می گرفت اژدها بیدار میشد.
اسلوتین، بجای درنظر گرفتن تمهیدات ایمنی کافی، مثلا قرار دادن مانع بین دو نیمکره برای اینکه اونها بهصورت اتفاقی بسته نشود. تصمیم گرفت که با کمک یک دست و نوک یک پیچگوشتی، دو نیمکره رو کنترل کنه!
اسلاتین، بارها این کار رو انجام داده بود، اما روز حادثه وقتی بههمراه ۷ نفر دیگه از همکاران در حال انجام این آزمایش بود حادثه رخ داد. وقتی مثل همیشه اسلوتین داشت نیمکرههای بازتابدهنده رو به هم نزدیک میکرد، پیچگوشتی سر خورد.
کره به جرم فوق بحرانی رسید، ۷ نفر همکار اسلوتین فرار کردند و اسلوتین با برداشتن سریع نیمکره سعی کرد جلوی حادثه رو بگیره. بعد سر همکارها داد زد و گفت همه برگردن سر جاشون و با یه تیکه گچ جای دقیقی که ایستاده بودن رو علامت بزنند. با دونستن موقعیت و فاصله افراد نسبتبه منشا تشعشع، میشد میزان دوز دریافتی رو تخمین زد. این اطلاعات در اون زمان میتونست خیلی مهم باشه!
حالا که همه این ۸ نفر تحت تابش تشعشعات قرار گرفته بودن، میشد با مطالعه آسیبی که بهشون وارد شده اطلاعاتی مفیدی در مورد تاثیر تشعشعات این چنینی بدست آورد.
اسلوتین، ۹ روز بعد بر اثر شدت دز دریافتی جان باخت، بقیه افراد بجز نگهبانی که ۴ سال بعد در یک حادثه جان داد، عمر طولانی داشتند و دستکم ۲۰ سال تا بیشترین ۵۵ سال بعد از حادثه عمر کردند.
اسلوتین با دریافت بیش از ۱۰۰۰ راد (Rad) تابش نوترون و گاما، احتمالا رکورد دار دریافت تشعشع در بین انسانهاست. لااقل در بین حوادث ثبت شده. از ۱۹۴۵ تا به حال حدود ۶۰ حادثه از این نوع در سراسر جهان ثبت شده که منجر به مرگ ۲۱ نفر شده.
کارهای علمی اوپنهایمر
اوپنهایمر هم برای عموم مردم به پدر بمب اتم معروفه، اما پژوهشهایی که در زمینهی شکاف هستهای داشته تنها یه بخش کوچک از دستاوردهای علمیش محسوب میشن. اولین مقالهای که اوپنهایمر در سال ۱۹۲۶ منتشر میکنه، درباره نظریه میدانهای کوانتومی برای مولکولها بوده. کارهای بعدیای که در فیزیک اتمی و مولکولی انجام میده، محاسبهی اثر فتوالکتریک برای هیدروژن و پرتوهای ایکس بوده. یکی دیگه از کارهای مهمش، پیشبینی وجود ذرهای بوده که به اسم پوزیترون میشناسمیش.
ماجرا از این قرار بوده که پاول دیراک معادلهای به اسم معادلهی دیراک رو مینویسه و در اون وجود یک ذره با جرمی برابر الکترون و بار الکتریکی مثبت رو ثابت میکنه. در اون زمان فیزیک ذرات تازه داشته متولد میشده و وجود پادذرهها برای خیلیها دور از ذهن به نظر میرسیده، برای همین این شک بهوجود میاد که این ذرهی با بار مثبت که در معادله دیراک وجود داره ممکنه پروتون باشه.
اوپنهایمر با این نظر مخالفت و شروع به اثبات این موضوع میکنه که ذره جدید نمیتونه پروتون باشه. مدتی بعد کارل اندرسون در آزمایشگاه ذرهای جدید رو کشف میکنه که همون مشخصات مورد نظر دیراک و اوپنهایمر رو داشته و وجود پوزیترون بهصورت رسمی تایید میشه.
در ادامهی پژوهشهاش، اوپنهایمر در موضوع نظریه میدانهای کوانتومی عمیقتر میشه و پیپرهایی مینویسه که اولین پایههای پدیدههایی مثل تونلزنی کوانتومی بودن.
در اواخر دههی ۱۹۳۰، اوپنهایمر به اخترفیزیک علاقمند میشه و همین باعث میشه در پژوهشهای خیلی مهمی شرکت کنه که از جمله نتایجش، پیشبینی وجود ستارههای نوترونی بوده. از جمله مقالههای مهمش در این زمینه، یکی مقالهایه که در سال ۱۹۳۸ با عنوان «در باب پایداری هستههای نوترونی ستارهای» یا On the stability of stellar neutron cores با دوست و همکارش ریچارد تولمن منتشر میکنه. در ادامهی این مقاله، مقالهی دومی منتشر میشه که شاگردش جورج ولکوف هم در نوشتنش مشارکت داشته.
این مقاله که با عنوان «در باب هستههای پرجرم نوترونی» یا on massive neutron cores منتشر میشه، دربارهی یک حد جرمی صحبت میکنه که زمانی که یک ستاره نوترونی جرمی بیشتر از این حد داشته باشه، دیگه نمیتونه پایدار بمونه و دچار رمبش گرانشی و در نهایت تبدیل به سیاه چاله میشه. این حد جرمی به حد تولمن-ولکوف-اوپنهایمر مشهوره و اگه از یک اخترفیزیکدان بپرسید مهمترین کار اوپنهایمر چی بوده، احتمالا قبل از بمب اتم یاد این حد میوفته.
اوپنهایمر علاوهبر تمام اینها، استاد تعداد زیادی از فیزیکدانهای مهم در عرصههای مختلف فیزیک بوده. از جمله کسانی که شاگردش بودن عبارت هستن از ویلیس لمب، برندهی جایزهی نوبل فیزیک در سال ۱۹۵۵، دیوید بوهم که به نظرات جنجالیش دربارهی فیزیک کوانتومی معروفه و ملبا فیلیپس که اولین دانشجوی پیاچدی اوپنهایمر بود و همینطور از معدود خانمهایی که اون زمان موفق میشدن در مقطع دکتری و مخصوصا رشتهای مثل فیزیک تحصیل کنن.
اپنهایمر در فیزیک، پیشبرد فیزیک و دانشجوهاش خیلی خیلی مهمتر از نقشش بهعنوان پدر بمب اتم بوده و ما امیدواریم در این اپیزود از فیلکست تونسته باشیم زندگی اون رو نه بهعنوان خالق بمب، بلکه بهعنوان یک شخص و فیزیکدان مهم بیان بکنیم.
تصمیمگیری نهایی اینکه از این شخص خوشمون بیاد یا نه، به عهده شماست که به این اپیزود گوش کردین. ما سعی کردیم حقایق مهم درباره اوپنهایمر رو واو به واو براتون توضیح بدیم تا نظری روشنتر داشته باشین. امیدواریم از این اپیزود لذت برده باشین و تا اپیزود بعدی از شما خداحافظی میکنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سوم-مردی درون مرکز (بخش اول)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت دوم-برزخ گمشدگان
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هفتم-شکارچیان شب (قسمت سوم نفرین ماه)