اپلیکیشن تخصصی دانلود فیلم و سریال اخبار سینمای جهان تماشای آنلاین فیلم ها تریلر فیلم های جدید موسیقی متن فیلم و سریال ها نقد فیلم و سریال ها
نقد سریال Unorthodox: سفر خروج
ژانر : درام
کارگردان Maria Schrader
بازیگران : Aaron Altaras | Alex Reid | Alexa Karolinski | Amit Rahav
محصول کشور : آلمان
زمان : 44 دقیقه
کانال : Netflix
شروع پخش : 2020 March
امتیاز : ۸ از ۱۰ با ۴۰ هزار رای ?
زمان پخش: سه شنبه ها
وضعیت پخش: تمام شده (فصل 1)
خلاصه داستان: داستان زن جوان یهودی فوق العاده ارتدکس که از ازدواج مرتب شده و اجتماع مذهبی خود فرار می کند تا زندگی جدیدی را در خارج از کشور آغاز کند.
«امروز، اولین ماه بهار است که شما خارج میشوید – سفر شموت – فصل سیزدهم»
در این روزهای حصر و بیمیلی که کشمکش انسان و طبیعت، زندگی را در مغاک ترس و فراموشی فرو برده، دنیای تصویر با فرمهای تازه میتواند امید به زیستن را در ما زنده کند. «ناراستکیش» از این دست تصاویری است که رغبت ما را هم به سینما و هم به زیستن باز میگرداند. مینی سریال آلمانی، آمریکایی اخیر نتفلیکس، ساختهی «ماریا اشریدر» که در مارس ۲۰۲۰ پخش شد و مرهمی شد بر اوج خلوتگزینی اجباری. اثر خوشساختی که بر اساس کتاب اتوبیوگرافی «دبورا فلدمن» ساخته شد و نگاهمان را ابتدا معطوف ساخت بر سنتی تیره و تار، سرکوب گرایانه و افراطی در جامعهی یهود موسوم به «حسیدی» (Hacidic Judaism)، در قرن حاضر آن هم در آمریکا، سرزمین رؤیاها و سپس ایجاد میل و تأمل به رهایی از این چهارچوب کج و مأوج را برایمان رقم زد.
«ناراستکیش» ساختهی جمع و جور «ماریا اشریدر»، روایتش را در بستر جهان عصیانگر دینی و البته فروعی کژ و بویناک شکل میدهد. سرایی که در همان دقایق اول به انتظار خلل در آنیم. روایت زن جوانی به نام «استی» (شیرا حاس) که تصمیم میگیرد سِفر خروجش را از جامعهی سفت و سخت مردسالارانه و خشک مذهب و متصل به شریعتی که کمتر کسی دربارهی آن شنیده است، آغاز کند و در جستجوی هویت فردی خود، موانع بزرگی من جمله نرینگی و قانون نبشته شده به دست نرها را از میان بر دارد. «ناراستکیش» اما در این مسیر از فرمی تبعیت میکند که در این اواخر در مدیوم سینما بسیار مورد توجه قرار گرفته است و در ۴ساعت، بدل میشود به اثری هیجانانگیز و احساسی که سرشار است از حس رهایی و میل به رها شدن از بندها و در نهایت کاتارسیسی که در ما بوجود میآورد.
سریال روایت پیروان شاخهای از «یهودیت ارتدوکس» به نام «حسیدی» (نام جنبشی از یهودیت که ریاضت و کابالا را در هم میآمیزد برای رسیدن به حقیقت) است که در منطقهای به نام ویلیامزبرگ در آمریکا به سر میبرند، قوانین سفت و سخت و آزاردهندهای دارند و به سان جعبهای مهر و موم شده در قرن ۲۱ میمانند که کمتر کسی حتی در جهان غرب، از آنها چیزی میداند و در این میان از دل همین قفس زنگ زده، پرندهای به نام استی پرواز میکند برای یافتن معنای واقعی زندگی.
«ناراستکیش» در ۴ قسمت یک ساعته، در بطن موضوع حرکت میکند و با ریتم خوب تمام مراحل را طی میکند و میان حال و گذشته و بین تجربههای کاراکتر اصلی، موانع زندگی و بن بستی از مردان و در نهایت شهامتش و خروج او از این سیکل دردناک جان میگیرد و در طول این چهار قسمت، با نشان دادن تصمیمگیری در مسیر رویدادها، به آهستگی تنشی فزاینده را ایجاد میکند و خرده خرده درامی احساسی را رقم میزند و در نهایت با اوجی زیبا رهایمان میکند.
«ناراستکیش»، همچون شبه مستندی فیالباب یک زن شروع میشود که در حال فرار از «آلایاویگیانی» است که در آن گیر افتاده و تمام زندگیاش در آن شکل گرفته ولی در نهایت راه خروجی پیدا میکند و برای شفای زخمهایش هجرت را انتخاب میکند، ولی کمکم با ورود کاراکترهای دیگر مثل «یانکی» (همسر استی) و مُشه (پسر عموی یانکی) که به دنبال او میروند تا او را بر گردانند و یا به روش خودشان مجازاتش کنند، تغییراتی در دل داستان و زاویه ی دید بوجود میآید، که اتمسفر موجود را عوض میکند و درامی ماجراجویانه را شکل میدهد. البته که چنین رویکردی «ناراستکیش» را بدل به سریالی جذاب میکند که میل به دیدنش تا انتها همراهمان است.
و اما آنچه که در متن «ناراستکیش» روی میدهد و آن را تماشایی میکند، در وهلهی اول مهارت «ماریا اشریدر» در داستانگوییاش و همینطور در زاویهی کمتر دیده شدهای است که برای جهانش انتخاب میکند. در ساختهی «اشریدر» خبری از محافظهکاری نیست و او صریحن پا به میدان میگذارد و مواضعش را اعلام میکند. خالق اثر، یهودیتِ مد نظرش را بدون سانسور نشان میدهد و از بطن آن نکات مورد نظرش را با تاکید، بیرون میکشد. بیشک کینهی یهودیان و ماجرای هولوکاست مهمترین مفهومی است که در سراسر «ناراستکیش» بدان اشاره شده است، زخم دیرینهای که نه تنها شفا نیافته است بلکه در دل همین جامعه بدل شده است به خشونت پنهان علیه زنان. آنچه که از ساختهی «اشریدر» بر میآید،
هولوکاست برای یهود ادامه دارد؛ ولی این بار نه به شکل آشکار و در داخائو و آشویتس، بلکه بیصدا و به شکلی پنهانی، در خانههای خودشان. گویا در این جامعهی کوچک و خشمگین، از دست دادن شش میلیون یهودی بهانهی خوبی است برای بدل کردن زنان به ماشین تولید مثل برای استمرار بقا و حفظ روحیهی جمعی. زنانی که در سریال میبینیم، هویت مستقلی ندارند. آنان تنها حکم ابزار را دارند، و خارج از حیطهی تعریف شدهشان نمیتوانند گام بر دارند. آنها نمیتوانند به ادامه تحصیل بپردازند، نمیتوانند آواز بخوانند، نمیتوانند موهایشان را بلند کنند، نمی توانند شلوار بپوشند، نمیتوانند قسمتهایی از کتاب مقدسشان را بخوانند. تنها کاری که از پس آن برمیآیند، ازدواج است. باید سریعن ازدواج کنند و یک نفر را به جای کشتهشدههای جنگ جهانی دوم تقدیم به جامعهشان کنند. زنی که خود قربانی است و قربانی دیگری را در قالبی نو پیشکش میکند. بدیهی است که نمیتوان به سادگی از ظلم و رنج و خشونتی که یهودیان در جنگ دوم جهانی متحمل شدند عبور کرد ولی آنچه که واضح است در سریال، بهای گزاف این کشتار را زنان این جامعه هستند که میدهند.
از مفاهیم بنیادی دیگری که در صحنههای زیادی از سریال بدان تاکید شده «روان زخم جمعی» است که برای این اجتماع رخ داده است (هولوکاست) و به زعم هالبواکس، اثرات ماندگار این حادثه بر سطح آگاهی گروهی چنان است که هویت آیندهشان را به طرقی اساسی و غیرقابل برگشت تغییر میدهد. شخصیتهای یهود سریال، تحت هر شرایطی تلاش میکنند این رنج جمعی را فراموش نکنند و دست به دست هم حافظهای از گذشتهی خاص خود را که برجسته کنندهی هویت منحصر به فردی است، بسازند و تداوم این حافظه تا زمانی است که گروه قدرت لازم را برای استمرار بقا داشته باشد. در این استمرار اما هر اِلمانی موثر است، به طور مثال از عبا و تونیک و اشترایمل مخصوصشان گرفته تا رفتن به قبرستان یهودیان. قبرستان که برایشان مکانی است بسیار حائز اهمیت، و رفتن به آن حکم واجبی است برای تطهیر روح و جسم و یادآوری هویتشان.
این اِلمان اما، در صحنههای دیگری از سریال هم تکرار میشود، من جمله در صحنهی رفتن «مُشه» و «یانکی» به قبرستان برای طلب خیر و یا در صحنهای که «مُشه» (رذلترین کاراکتر سریال) که مامور شده است تا «استی» را با زَر و زور به خانه برگرداند، او را به یک پارک میبرد، پارکی که زمانی خانهی یکی از قربانیان یهودی جنگ بوده است. فیالواقع چنین رویکردی همانطور که اشاره شد، تداعیگر روان زخم جمعی است به نام هولوکاست، دردی است عمیق و هویتساز. و این افراد با متصل شدن به آن ایمانشان را محکم تر و عزمشان را جزم و نفرتی عمیقتر را رقم میزنند. و نپذیرفتن این درد هم برای اعضا، بهای گزافی دارد؛ بهایی که البته «استی» به هر شکل ممکن آن را پرداخت میکند و با قدرت تمام، از اجتماعی خارج میشود که هویت در بین افرادش مدام با ارجاع به درد و رنج قدیمی، پیوسته زاده میشود، نه از آنچه که در واقع هستند.
راه دور نرویم، اهمیت چنین مفهومی در اولین صحنههای سریال هم کاملن مشهود است، زمانی که «استی» رها شده از جهنم حسیدی ویلیامزبرگ، پا به بهشتش برلین میگذارد و همان اول کار اتفاقی با تعدادی از هنرجویان موسیقی به سمت دریاچه میروند، دریاچهای که زمانی، پشت آن حکمهای زیادی برای کشتار یهودیان صادر شده است و حالا تفرجگاهی است که همه در آن شنا میکنند و او که هنوز از ریشههای ارتدکس خودش کنده نشده، ابتدا از شنا کردن در دریاچه پرهیز میکند و نمیتواند شنا کردن دیگران را هم در این دریاچه هضم کند چرا که در چهارچوبهای تحمیل شده به او، شنا در جایی که محل کشتار اقوامش است ممنوع است. (همانطور که به او آموزش دادهاند خوردن ژامبون مریضش میکند و با یک بار امتحان کردنش، میفهمد این چنین نبوده است و سالها در چه قفسی زندگیاش را کشته است.)
ولی نهایتن خود اوست که تصمیم میگیرد بین تحجر و تجدد انتخاب کند و مانند باقی انسانها در همان دریاچهی مردگان شنا کند. پس به داخل آب میرود، کلاه گیسش را دور میاندازد، نفس عمیقی میکشد و خودش را از تمام قیود تاریخی که در آن قرار داشته رها میسازد، و این بار به راستی تن و روح و جانش را تعمید میدهد و تلخیهایش را به آب میدهد و گویا از همین گذرگاه است که به جد مواجههاش با رویدادها، گذشته، سنتها، دوستان و خانوادهاش تغییر میکند و دریاچه هم دیگر فقط بدل میشود به یک دریاچه نه قبرستان و میلی برای انتقام.
از دیگر نکات حائز اهمیت در «ناراستکیش»، که باید بدان اشاره داشت نگاه تازهی سریال با نمونههای مشابهاش است که جغرافیا و زمان در پیشبرد چنین داستانهایی بسیار اهمیت دارد، ولی در اینجا اتفاق تازهای که میافتد این است که راوی ماجرا، از قرون وسطی و یا جهان سوم نیامده است، بلکه جغرافیای این فظاعت در قلب نیویورک است، سرزمین آزادی.
و اینگونه سریال با انتخاب چنین رویکردی، تغییر اساسی در نگاه مخاطب نسبت به موضوع و تعلقات جغرافیایی و زمانی بوجود میآورد و حداقل شرقِ اهلی را این بار زیر آوار غربِ وحشی له نمیکند.
اینجا بحث بر سر تحجر و فروع خودرو شنیعی است که چطور زندگی و میل به زنده بودن را از انسان میگیرد و اصالت مرگ و جهانی دیگر را مطرح میکند. چهارچوبی که در دل خود پر از پارودیهای مشمئزکننده است. از طرفی نمیگذارد افراد تلفن همراه هوشمند داشته باشد و از طرفی، یک سری از اعضا حق هرکاری را دارند و کاراکتر «مُشه» با بازی خوب «جف ویلبوش» حق هر کاری را دارد حتی داشتن تلفن هوشمند به شرط آنکه خاخام اعظم مجوز آن را صادر کرده باشد. حتی احکام سفت و سخت در سفر هم برای او تغییر میکند و گفتهی بورخس را یادمان میآورد: صوابکاران مجازند بدون هراس از عقوبت اعمالشان، دست به عنان گسیختهترین شهوترانیها بزنند. و یا از طرفی خانواده به سان یک اصل اساسی مطرح میشود و از طرفی، رابطهی جنسی که خصوصیترین قسمت این اصل است به بیرون از بستر درز پیدا میکند و مادر و خواهر و دیگران در چگونگی شکلگیری آن شریک میشوند و همهجوره در این اصل حقنه میکنند.
اما در کنار نقاط قوت، نقاط ضعفی هم بیشک در «ناراستکیش» وجود دارد که آنچنان همسو با واقعیات نیست، به طور مثال در بهشت گمشدهی «استی»، دیگر خبری از تحجر و افراط، خشونت و ظلمت نیست. در این دنیای نو، تمامی آنان که مهاجرت را برگزیدهاند به چشم یک انسان دیده میشوند نه ابزار و نه برده. همگی از شأن و احترام برخوردارند و در زمینههای مختلف فعالیت دارند. و این جریانی که در سریال میبینیم سراسر برخلاف اتفاقی است که در سالهای اخیر نسبت به مهاجرت سوریها به آلمان افتاده است و به عین شاهد خیل عظیمی از بیل بردها بودیم که در ازای برگشت مهاجران به وطنشان، کمک مالی به آنها تعلق میگیرد. چنین تصویر فانتزی که از برلین ساخته میشود، بیش از حد زیبا و رویایی است. و یا نکتهی بعد نحوهی آشنایی کاراکتر «استی» با استاد آکادمی است و فرصتی که استاد در کمال ناباوری به «استی» پیشنهاد میدهد برای ادامهی تحصیل و با وجود فیلترهای سخت و امید ۸٪ به قبولی، استی آزمون را با موفقیت پشت سر میگذارد و به به و چه چه ناظران را به راه میاندازد و… . چنین بخشهایی از «ناراستکیش» در بهترین حالت ممکن تصویر زیبایی است که حالمان را خوب میکند.
نکتهی ناموزون بعدی در سریال این است که اطلاعات مربوط به زندگی کاراکترها خیلی پرداخت دقیقی نداشته است و از قبل آنها خبر خاصی نداریم، و شاید این بر میگردد به ۴ قسمت بودن سریال و فشرده شدن آن. کاراکترها خیلی سریع در مواجهه با یکدیگر قرار میگیرند، گفت و گو میکنند، اعتماد میکنند و… نقطهضعف بعدی اما صحنهی عروسی است که پرداخت بیش از حد آن در جزییات لوث به نظر میرسد، طوری که حدود ۴۰دقیقه از قسمت دوم به آن اختصاص داده شده است و بیدلیل بسط پیدا کرده است. خوابیدن پنهانی «استی» در آکادمی، نوع دعوت موزیسینها از او و رفتن به دریاچه در دقایق آغازین که عجیب به نظر میرسد، نوع برخورد مادر «استی» با او که انقدرها حس مادرانه را انتقال نمیدهد. و در نهایت نوع برخورد جامعه آزاد با استی، آنقدرها قابل قبول نیست و بیش از حد رویایی و به دور از واقعیت است.
ناگفته نماند آنچه در «ناراستکیش» حائز اهمیت است و باید بدان تاکید داشت، بازی بینظیر و مثال زدنی «شیرا حاس»، در نقش کاراکتر اصلی «استی» است که جلای خاصی به سریال میدهد. او در محوریت تمام صحنهها به خوبی میدرخشد و با رنگی که به نقشش میدهد، موقعیتهای دراماتیک احساسی بی نظیری را بوجود میآورد. «شیرا حاس» با قرار گرفتن در هر صحنه، تمامن حکمرانی میکند و مخاطب را به بهترین شکل ممکن همسو میسازد با جهان اثر.
این بازیگر با بازی دقیق، میمیک منحصر به فرد و در نهایت استفادهی به جا از بدن با توجه به اندام ظریف و کوچکش، به طرز زیبایی حس تنهایی، شکنندگی و میل به رهایی شخصیت «استی» را به مخاطب انتقال میدهد و همذات پنداری خالصی را در او بوجود میآورد. بازیگری که بدون داشتن شمایل یک ستاره با جذابیتهای جنسی مورد نیاز در الگوی اروسی، به محض آغاز سریال، مخاطب را سرجایش نگه میدارد و نمیگذارد لحظهای غافل شود. بیشک حضور موثر «شیرا حاس» را باید مهمترین و بهترین عنصر این سریال دانست. چرا که «ناراستکیش» با بازی او است که بدل به درامی پخته و اثرگذار میشود.
در انتها میتوان گفت که «ناراستکیش» از آن دست سریالهایی است که ذهن مخاطب را به شکلی درگیر میکند تا مدام پیگیر هر صحنه باشد و هیچجوره نتواند از پای سریال بلند شود و آن را نادیده بگیرد و داستان را نصف و نیمه بگذارد. این سریال، بهانهای است برای نگاهی دوباره و اندکی تامل به موضوعی همیشگی است که در هر جامعهای و در قالبی متفاوت مدام تکرار میشود، سریالی که دیدن آن در این روزهای درد و بیرحمی، شاید اندکی تاثیر داشته باشد بر تصمیمگیریهای ناشی از چهارچوبهای منسوخ.
یاسمن اسمعیل زادگان
هم اکنون می توانید اپلیکیشن Film Rail را دانلود کنید و از بروزترین فیلم ها و سریال های روز دنیا نهایت لذت را ببرید.
تماشای آنلاین و دانلود فیلم ها و سریال های روز دنیا در Film Rail
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد و معرفی سریال Franklin (2024)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد کوتاه و عمیقتر فیلم Sully
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدها و نمرات سریال Lucky Hank