در زندگی عاشق نوشتن، خواندن، تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی هستم🔶در عين حال سعی میكنم نويسنده باشم، هر چند هر كه مینویسه نويسندهست🔶 vrgl.ir/dOH6G
یاد میکنی؟
زِ کودکی که دِگَر بین ما نیست، یاد میکنی؟
یا همچون دِگَران، تو هم خوب فراموش میکنی؟
گر چه در این غم نجوشید آن دلت
بگو که کِی آن دلت را بیدار میکنی؟
هوای زمانۀ ما عجیب سرد و غمناک است
بگو به ما هم، کجا هوایِ دلت را گرم میکنی؟
نگو به ما اینکه میگذرد بر ما نیست
آنچه که بر ما رفت را اصلاً تو فهم میکنی؟
انگار پیش از آنان، دلِ تو را نشانه گرفتهاند
که این چنین نمکِ زخمِ ما را تو جور میکنی
بر آنکه بِنام خوبی آدم را میدَرَد حرفی نیست
تو که همپیمانۀ ما بودی چرا باز سکوت میکنی؟
چه بگویم که دِگِر هر آنچه باید دید فراهم است
باشد اشکال ندارد که خودت، خودت را کور میکنی
بیاید آن روزی که دِگِر این غمها گذشته است
اما یادت باشد که تو خودت را نامرد میکنی
من نگویم که خوبم و هر آنچه غیر از من بد
اما تو فتادهای را داری لگدمال میکنی
آه که از دستِ روزگارِ خویش نالانم
آه ای دلِ غم دیدۀ ما، آیا صبر میکنی؟
گرچه سالیان است غروب است اینجا
بگو که برای دیدن طلوع باز هم نگاه میکنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرزمینِ پرتقال های غمگین
مطلبی دیگر از این انتشارات
کریس هجز: وحشت، وحشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
وا معتصماه