احتمالا از ایام کودکی در دنیای واژگان و تصاویر گم شدهام...
خانواده عزیزم من یک فریلنسرم؛ اجازه دهید تا کار کنم!

از اولین باری که داخل اتاقم پشت کامپیوتر شخصیم نشستم تا برای یک لقمه نان حلال کار کنم تا الان که چندین و چند سال از آن ماجرا گذشته و لپ تاپ جای آن کامپیوتر بزرگ پیزوری را برایم گرفته، بزرگترین مانع من برای کسب درآمد، احتمالا اگر اغراق نکنم خانوادهام بود.
نمیدانم چرا اما انگار مادر عزیزم به نشستن من پشت میزم حساسیت شدیدی داشت، دارد و احتمالا همچنان در آینده هم خواهد داشت. کافی بود تا بنشینم و شروع کنم به نوشتن، سیل عظیمی از کارها به سویم روانه میشد که باید همان لحظه انجام میدادم یا سخنانی که باید به آنها گوش سپرده و بادقت پاسخ میدادم...
از خواهر بزرگوار هم تیکههای هیجانانگیزی را زیرسبیلی رد میکردم اینکه آیا واقعا نمیخواهم بروم دنبال یک کار درست و حسابی! آنجا بود که دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم: خواهر من اگر این کار نیست پس چیست؟
توضیح دادن اینکه من یک فریلنسرم و در حقیقت در همین لحظه که پشت این لپ تاپ نشستم و دارم تق و تق روی کیبورد ضربه میزنم و این کار من و نحوه درآمدزایی من است؛ همیشه برایم سخت بوده... هرچند این چالشها دیگر برایم عادت شده که پیش از شروع به کار در خانه مثل یک بوکسور خودم را گرم کنم و به جنگ بروم و جملاتی که از گفتنشان سیر شدهام را مدام تکرار کنم:
- فرض کنید من اصلا وجود خارجی در خانه ندارم!
- بگذارید در آرامش کارم را بکنم!
- میشود کمی صدای آن موسیقی را کم کنی!
- باور کن بازی نمیکنم و دارم پول درمیآورم!
- چه وقت مهمانی رفتن است!
- بیکار که نیستم...
به عنوان یک فریلنسر در طی این سالها و چالش با خانوادهام متوجه شدم که نیاز به اعصاب فولادین هم در کنار تمام یادگیریها و مهارتهای دیگر دارم. هرچند اگر اعصاب فولادین به کارم نیاید، صبر ایوب بدون شک میآید...
شاید باور نکنید اگر بگویم همین حالا که این مطلب را مینویسم، مادرم درحال تفسیر و آموزش کتاب چهار اثر از فلورانس به من است! در همین لحظه خودم را در پلانی از فیلمهای هالیوودی تصور میکنم که در سکوت محض فریاد میزنم: «خانواده عزیزم من یک فریلنسرم؛ اجازه دهید تا کار کنم!»
بذار بگذره :)
مخصوصا با اینور و اونور رفتن :|
یکی از قانونهای جذب این است که همیشه مراقب حرفهایی که میشنوید باشید! اگر مثبت باشد که چه عالی! ولی اگر منفی باشد روزتان را به کلی خراب میکند و افکار منفی را مثل یک نقطه در مرکز ذهنتان جمع میشوند و تا روز بعد تماما درگیر همان حرفی هستید که شنیدید .
پس تا جایی که میتوانید از کسانی که انرژی منفی منتقل میکنند دوری کنید تا بهتر بتوانید بر کار و اهدافتان تمرکز داشته باشید ، این نکته را هم بدانید که همیشه فریلنسری راهی دائمی برای کسب درآمد نیست و شما باید این کار را فرعی در نظر بگیرید و بیشترین وقت را بر روی اهدافتان سرمایه گذاری کنید .
سربلند و موفق باشید .
در هر جای ایرانزمین هستید ، شاد و در پناه حق باشید .
منم همینطورم!!
تازه یه مشکل اضافه تری که دارم اینه مامانم عینکی شدنم رو از چشم کامپیوتر و لپ تاپم می بینه!
+ ازبس میشینی پای کامپیوتر!
- حالا باشه، هرچی! دارم الآن خون از دست میدم! چکار کنم؟
+ نشین پای کامپیوتر!
داغ دلم تازه شد... انگار باید منو با این شلوار گشادا ، حین جابه جایی فرغون سر ساختمون ببینن تا حتما حس کنن پسرشون بزرگ شده و به فکر درامد و مهارت و کار و آیندشه...
هعی...
امتحان کن جواب میده
امروز که خودم پدر شدهام دختر کوچولویم همیشه من را پای کامپیوتر در حال بازی تصور میکند و به من میگوید: چقدر پیش کامپیوترتی یه ذره بیا با خانواده باش!
میخواهم بگویم که فکر نکنید فقط امروز که خانه پدری هستید این مشکل را دارید، این مشکل تا آخر با شما خواهد بود.
من فکر کنم وقتی نوهدار هم شدم نوههایم شکایت کنند که بابابزرگ همه وقتش پای کامپیوتر است!
در هر صورت ، من هم این مشکل رو داشتم ، اما خوشبختانه بعد از یکی دو بار که به درآمد رسیدم ، فشار از طرف خونواده کم شد و فهمیدن یه نونی توی فریلنسی کار کردن هست خداروشکر.
فکر کنم چیزی که پدر مادرتون باور دارن موفقیته،کار ثابت با بیمه و بازنشستگی و مزایا باشه.
واسه تفکر قدیمی،صرفا یک بدی هر چند کوچیک کافیه که این سیستم کاریتون رو درک نکنن.ولی خوب فکر کنم با موفقیتتون خیلی راحت بتونید اینو بهشون اثبات کنید،یا خونه جدا بگیرین(سخته این دومی)
خانواده دیگه انقدر به من گیر دادن تصمیم گرفتم برم یه خونه اجاره کنم با چندتا از دوستان که مثل خودم کارشون زل زدن به مانیتوره تشکیل اجتماع بدیم....
زمانی که هنوز دانشگاه بودم، مادرم فکر می کرد خیلی درس و مشق دارم، همه را ساکت می کرد. پدرم ولی خیلی موضوع را قبول نداشت. بعدها که ازدواج کردم، دیدم که همسرم با این موضوع راحت نیست. الان هم که پسرم اضافه شده و وسط هر تبلیغات تلویزیونی با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت وارد اتاق می شود و می پرسد هنوز کارت تموم نشده بابا!
خلاصه این که کار در خانه تمرکز کافی ندارد. بعضی وقت ها ترجیح میدم دو ساعت توی ترافیک رفت و برگشت باشم ولی جایی بیرون از خانه را برای کار یا مطالعه و تمرین پیدا کنم. الان که فضای کار اشتراکی زیاد شده و شاید راه حل مناسب تری باشد. البته آن هم اما و اگر دارد. باید آدرسش نزدیک باشد و هزینه ماهیانه اش توجیه داشته باشد.
برای شما، خودم و بقیه کسانی که مجبورند گهگاه توی خانه کار کنند و کد بنویسند آرزوی موفقیت می کنم.
به قول دوستان یا میرود خانه مجردی یا در اتاق را میبندد و خلاص! فوق فوقش کمی گله و شکایت مادر است. ما هم این روزها را داشتیم.
ولی همسر و فرزند وقتی به کار در منزل نگاه خوبی نداشته باشند شرایط خیلی برایت سخت میشود. البته یک مگر اینجا هست آن هم مگر این که پول خوبی از این راه در بیاید و خانواده آن را لمس کند!
با آرزوی موفقیت و سلامتی برایتان
در آخر باید بگم آقای محبی عزیز اگر برای مشکلاتمون دنبال راه حل نباشیم حتی اگر 20 سال هم بگذره معجزه ای رخ نمیده. چون راه حل پیش فرض ما معمولا اینکه کی بقیه عوض میشن و کی من رو درک میکنن و خب جوابش هیچ وقت هست. به نظرم بهتره ما تلاشی کنیم تا بشینیم شاید بقیه بهتر بشن. مادر و پدر و همسر ارزشمندترین داشته های ما هستند و باید بتونیم راه حلی برای درک و تقابل تفکرهامون پیدا کنیم. اگر ما نسل جوان با اینهمه دبدبه و کبکبه راه حل مون اومدن بیرون از خونه باشه ، پس باید بگم ما چیزی برای یاد دادن به نسل آینده نداریم.
بسیار بسیار تشکر.
دقیقن قلب موضوع را نشانه رفتید. یعنی همراه کردن کسانی که همراهمان نیستند.
برای شما و خانواده تون آرزوی شادی دارم.
از وقتی که برای جواب دادن به کامنت من گذاشتید خیلی ذوق شدم و تشکر می کنم از شما.
واقعیتش این که من فریلسنر تمام وقت به اون معنای واقعیش نیستم. تنها بخشی از وقتم را به طور آزاد کنترل می کنم که شامل بلاگ، اوپن سورس، یادگیری تکنولوژی های جدید، زبان انگلیسی و غیره میشه. البته بعضی دیگر هم به کار ریموت اختصاص داده میشه که عملاً شرایطش با فریلنسینگ یکی هستش.
من البته پیشنهاد شما را خیلی وقت پیش انجام داده بودم. زمانی که هنوز وردپرس فیلتر نبود، یک بلاگ ساخته بودم برای این که بتونم نفر مقابلم را ترغیب کنم به انجام کارهای مشابه خودم. آن زمان که شبکه های اجتماعی خیلی عمومی نبودند و اینترنت موبایل و گوشی اندروید هنوز وجود نداشت، مقدار زیادی تشویق می کردم برای استفاده از ایمیل و این جور داستان ها.
ولی خوب، کلاً ایده شما را قبول دارم که باید سعی کنیم با محیط اطراف ارتباط بهتری برقرار کنیم و تشویقشون کنیم که با ما همراه شوند. و باید تلاش همیشگی داشته باشیم که مشکلات را برطرف کنیم.
یک نکته جالب در مورد این مرز بندی: یکی از دوستان که شرایط مشابه خودم دارد توی خانه اش تقریباً خط قرمز کشیده و تا زمانی که کسی از اون خط قرمز رد نشده باشه با کسی کاری نداره. ولی اگر هر کدوم از بچه های کوچکش از اون خط قرمز رد بشن، دعوا شروع میشه!
این مرز بندی یکم داستانه و قبول دارم سخته اجراش.
در هر صورت برای شما و خانواده تون آرزوی شادی دارم.
حالا من تو عمرم یادم نمیاد رو سیستمم بازی نصب کرده باشم ولی راستش پولم نتونستم دربیارم
گوش کردن به حرف والدین حین کار یه جور کلاس اخلاقه و در کنار اون باعث میشه بهتر کار کنید ! چرا ؟ مدام پشت کامپیوتر بودن برای تمرکز و کار بهتر جواب نمی ده ! واقعیت اینجاست که مغز و ذهن ما زمانی بهتر جواب می ده که بین تقریبا هر 45 دقیقه کار یک وقفه ی تقریبا 10 دقیقه ای داشته باشیم. ارزش یک تمرکز 15 دقیقه ای خیلی بیشتر از 2 ساعت کار مداومه !
کتابخونه عضویتش در سال 11 هزار تومنه و میتونین تمامه کتابخونه های وابسته به شهرداری رو استفاده کنین و در مورده کافه هم تا اونجایی که از جوابه کامنت هاتون متوجه شدم فقط دو روز در هفته مشغول به این کار هستین و برای 2 روز، سفارش یک قهوه یا چای برای داشتنه اعصاب و روانه طولانی مدت :) به نظرم بزرگ ترین و ارزون ترین سرمایه گذاریه !
براتون بهترین هارو میخوام. موفق باشید
من تمام فضاهای اشتراکی تهران را گشتم و مکاتبه کردم و درخواست دادهام. از قیمتهای عجیب برخی که بگذریم، هیچ کدام برایشان نمیصرفید به یک نفر تنها که در شتاب دهندهشان عضو نیست فضا بدهند، آنها که میدادند هم با قیمت نجومی!
به نظر فضاهای اشتراکی تهران نیاز به یک بولدوزر دارند.
یه کافه دنج که یه جای مخصوص برای من داره که کنار پریزه
نت هم اونجا انتن میده...
چی از این بهتر...؟
ولی هنوز که هنوزه از نظر خانواده دارم نقاشی و خط خطی میکنم و تو دنیای خودم برا خودم عالمی دارم
مانعی ک نمیشن ولی خب همین نگاهم کمی آزار دهندس -_-
طوری که همیشه میگه جای این کارا برو جای یه MDF سازی شاگردی کن حداقل یه هنری یاد بگیری ::/
یا وسط کار به زور منو میفرستن برم و نشینم پای کارم و...
واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم.
چندین بار تصمیم داشتم برم خونه مجردی بگیرم به زندگیم برسم ولی باز هم مخالفت کردن همشون. این کارشون باعث شده خیلی از کارم زود خسته بشم جدیدا و خیلی فرصتای خوب رو هم از دست بدم. جالبه وقتی برای برنامه نویسی به شرکت دیگه ای هم برای استخدام میرم خونوادم مخالفن که اون کار نمیشه آخرش و باید یه کار درست و حسابی تر(غیر کامپیوتری) پیدا کنم.
یه چیزی بهت بگم اینکه ما معمولا مشکلات رو بیرون از خودمون می دونیم (یعنی دلیل اینکه می رنجی و بهت سخت میگذره اینکه احتمالا توی ناخودآگاه ات هنوز خودت با فریلنسری کار کردن کنار نیومدی و میگی خب احتمالا لیاقتم بالاتر از این حرفاس). تا زمانی که نتونی به معنای واقعی و تمام و کمال به خودت افتخار کنی بقیه بهت افتخار نمیکنن. تا زمانی که عاشق کارت نباشی بقیه هم برای کارت ارزش قائل نمیشن. من هم خیلی شرایط سختی رو توی خونه داشتم چون یه شرایط ویژه ای بود اما تونستم به مادر به قبولونم که بهم افتخار کنه. میدونی چطوری؟ اول اینکه خودم به خودم افتخار کردم با تمام وجود. دوم اینکه سعی کردم شاد باشم و سوم اینکه شادیم رو با خانواده ام به اشتراک گذاشتم و میگذارم. ببین زمانی یه سد میشکنه که سوراخ یا ترکی داشته باشه وقتی با تمام وجود شادی و به خودت میبالی و افتخار میکنی از کاری که داری میکنی و هر روز سرزنده هستی حتی اگر نخوای بری بیرون برای کار مثل عموم مردم. هیچ وقت حرف های کسی نمی تونه تو رو down کنه هیچ وقت حتی شاید باورت نشه بیشتر بهت انرژی میده تا بیشتر تلاش کنی. ولی اگر خودت لذت نبری از کارت یا مطمئن نباشی یا به خودت افتخار نکنی یعنی سد تو ترک داره پس هر حرفی و کلامی میتونه بلرزونه تو رو. حیف دونستم اینو به عنوان یه دوست نگم چون فقط دوستای واقعی این حرفا رو میگن. شغل و پول چیزای هستن که میان و میرن. اما مادر و پدر هیچ وقت نمیشه خرید و فروش کرد. این راه حل های فریلنسرهای مخصوصا پسر رو که میگن برو مجردی زندگی کن رو نشنیده بگیر (بدون اغراق بالای 5 تا فریلنسر از دوستای نزدیکم اینکارو کردن و همشون پشیمون دوباره برگشتن). من هم این راه رو رفتم (این ره به قول شاعر به ترکستان است) چون حل مساله نیست فقط تعویق انداختن برای حل اونه. به خودت افتخار کن ، شاد باش تا خانواده ات ببینن، مطمئن باش خانواده ها دشمن خونی ما نیستن فقط ممکنه روش اونها برای ابراز نگرانی شون با روش های ما متفاوت باشه ولی اگر از هر پدر و مادر بپرسی اینو میگه که من شادی و خوشبختی فرزندم رو میخوام. تا به خانواده ات ثابت نکنی که واقعا از شغلت راضی هستی و باهاش شادی ، ممکنه شرایط همینطوری برات سخت پیش بره.
در آخر هم جسارت میکنم به عنوان یه همکار فریلنسر چندتا توصیه نوشتم زیر کامنت آقای محبی در زیر همین مطلب شما؛ که اگر بخونی خیلی بهت کمکه میکنه که شرایط کاریت آسون تر بشه توی خونه.
با آرزوی سلامتی برای خودت و خانواده ات♥
ممنون از به اشتراک گذاری تجربه اتون :)
هرچند فکر میکنم که این دیدگاه کاملا نسبی باشه و قابل تعمیم نباشه چون به شخصه به شغلم و موفقیت هایی که در این راه بدست آوردم افتخار میکنم و خوشبختانه خانواده ام نیز در این راه آگاهانه همراهم هستند. اما این حساسیت از اینکه میبینن در خانه و احتمالا به دور از اجتماع مدام در حال کار هستم باعث میشه تا واکنش های این چنینی داشته باشند و واقعا دلیل آن مشخص نیست...
از پیشنهادات دوستان هم حقیقتا خیلی هاش رو تجربه کردم از زندگی مجردی تا کار در دفتر شخصی خودم، کافه و ... اما هیچ جا برایم خانه نبوده :)
امیدوارم در این راه همیشه موفق باشید.
کتابخونه هم میتونه گزینه خوبی باشه.
بهره وری کار توی خونه خیلی کمه مخصوصا واسه نوشتن که یه محیط ساکت احتیاج داره
منم آزادکارم!
بگذریم ... خیلی پر حرفی کردم ... به هر حال نوشته ات را جدا دوست داشتم . امیدوارم بتوانی خانواده ی گرامی را م متقاعد کنی . کاش همه می دانستند نویسندگی هم شغل است . ای کاش ...
تست کردم جواب داده.
راهکارش به نظرم بیرون زدن از خونست، مثلا رفتن به کافه یا کتابخونه
اما ... قدر این عزیزان رو بدونید
خیلی سخته بعدا به همون داخل اتاق شدنشون فکر میکنید به همون لحن گفتار زیباشون به همون عزیزم گفتناشون که "بیا دیگه چه غلطی میکنه غذا یخ کرد" و ...
این برام سخت خیلی سخت تر بود اما تا زمانش نرسه هیچوقت نمیشه فهمیدش :)
امیدوارم سایهشون همیشه بالاسرتون باشه
من دارم سایت می سازم مامانم : داری چیکار میکنی آخرش خودت رو بد بخت میکنی
خدایا به همه کسایی که مثل من هستن صبر بده