شمشیری دولبه‌ به‌نام «فریلَنسینگ»

مقدمه

این پست از اون پست‌هاییه که حول‌وحوش یکی‌دوسال از قصدم برای نوشتن‌اش می‌گذره. احتمالا این اولین موضوعیه که به سرم افتاده در قالب یک پست وبلاگی در موردش بنویسم. حتی یادمه همون موقع یه پوستر خوب هم براش پیدا کردم(مشابه همینی که الان هست) ولی انقدر گذشت که گم‌اش کردم، و الان مجبور شدم اینی رو که الان هست درست کنم؛ که خب فکر می‌کنم زیاد هم بد نشده.

تعریف و تاریخچه‌ی این کلمه رو از ویکی‌پدیا بخونیم:

اصطلاح فریلنسر اولین بار در قرن هجدهم توسط «سر والتر اسکات» در رمان مشهور ایوانهو به کار برده شد و اشاره به سربازهایی داشت که در جنگ‌های قرون وسطایی به صورت مزدور والبته بدون التزام و تعهد به اربابی خاص، می‌جنگیدند یا اصطلاحاً نیزه می‌زدند.

اگه بخوایم برای همین تعریف یک کلمه‌ی مناسب انتخاب کنیم، می‌تونیم از کلمه‌ی «مزدور» یا «اجیرشده» استفاده کنیم. جنگجویان و قاتلان مزدور هم دقیقا به‌صورت پروژه‌ای! استخدام می‌شند و کارشون رو انجام‌ می‌دند. و در آخر بدون داشتن تعهد بلندمدتی به سراغ یک پروژه‌ی دیگه می‌رند. اما در استفاده‌های عمومی‌تر، کلمه‌ی «کارمزد» کلمه‌ی رایجیه. حالا این استفاده‌های عمومی چه چیزهایی هستند؟ عکاسیِ پروژه‌ای، یک توسعه‌دهنده‌ی وب که فریلنس کار می‌کنه، تولیدکننده‌ی محتوایی که پروژه‌ای کار می‌کنه، و... . به کسی که به‌صورت پروژه‌ای و بدون داشتن تعهد بلندمدت به کارفرما، به کسب‌وکاری مشغوله، فریلنسر گفته می‌شه. کمی عقب‌تر چندتا مثال زدم.

با پیشرفت روزانه‌ی دنیای فناوری‌های ارتباطی، به تعداد مشاغل فریلنسری هم افزوده می‌شه، چرا که فریلنسر بودن به‌شدت وابسته‌ی قابلیت دورکاریه. پس اگه می‌خوایم یکی از این مشاغل رو انتخاب کنیم، خیلی مهمه که این مدل از کسب‌وکار رو بشناسیم. تجربه‌ی هرچند کم من توی کار به‌صورت فریلنس باعث شد تصمیم بگیرم راجع به این مدل از کار کردن یک پست بنویسم؛ پستی که احتمالا مشابه‌اش رو قبلا دیدین و خوندین. اول می‌خواستم معایب و مزایای فریلنسینگ رو بنویسم. بعدش اما دقت کردم و دیدم یه مرز باریکی بین معایب و مزایای فریلنسینگ وجود داره، و این فریلنسره که تعیین می‌کنه این مرز به سمت عیب متمایل بشه، یا به سمت مزیت. در حقیقت همین موضوع ایده‌ی انتخاب این عنوان رو بهم داد، شمشیری دولبه که در استفاده از اون باید دقت زیادی داشته باشی.

1. آزادی عمل

آزادی عمل و انتخاب، شاید بنیان اصلی فریلنسینگ باشه. احتمالا بشه گفت هر ویژگی دیگه‌ای از فریلنسینگ زیرمجموعه و تاثیرگرفته از داشتن آزادی عمل و حق انتخابه. کلا ذات ما یه جوریه که دوست داریم حق انتخاب داشته باشیم. این دوست داشتن تا حدیه که به عنوان مثال سیاستمداران زیادی با القای داشتن حق انتخاب به مردم، با دردسر خیلی کمتری اهداف خودشون رو پیش می‌برند. در حقیقت گزینه‌ی انتخابی ما مهم نیست؛ مهم اینکه که یه چیزی انتخاب شده، و مهم‌تر اینکه ما انتخاب‌اش کردیم. بگذریم، این پست که اصلا مربوط به سیاست نیست.

این‌یکی لبه:

توی فریلنسینگ این امکان وجود داره که شما انتخاب کنید که قصد دارید چه پروژه‌ای رو انجام بدید. این ایده که آدم خودش بتونه مسیر شغلیش رو تعیین و هدایت کنه، ایده‌ی خیلی جذاب و مهمیه. مهم از این بابت که به عنوان مثال قراره یک‌ماه روی پروژه‌ای کار کنید. در اصل دارید یک‌ماه از زندگی‌تون رو به یه چیزی اختصاص می‌دین. پس مواردی مثل شخصیت کارفرما، سود و منفعتی که پروژه قراره به شما برسونه، و... خیلی مهم هستند. شما که نمی‌خواین یک‌ماه با خودتون جنگ اعصاب داشته باشین؟

اون‌یکی لبه:

اما داشتن حق انتخاب همیشه هم خوب نیست. توی این پست کمی در مورد قانون hick نوشتم و از معایب حق انتخاب حرف زدم. داشتن حق انتخاب‌‌های زیاد، شانس انتخاب گزینه‌ی اشتباه رو بالا می‌بره؛ طبیعی و منطقیه. ممکنه شما در انتخاب پروژه‌ی منفعت‌آور دچار اشتباه بشید. مثلا پروژه‌ای رو انتخاب کنید که شاید در کوتاه‌مدت براتون سودآور بوده؛ اما در بلندمدت چیزی که عایدتون نکرده هیچ؛ باعث اتلاف وقت‌تون هم شده.

در شرایطی هم ممکنه که ما اصلا فرصت انتخاب کردن رو از دست بدیم. حالتی رو در نظر بگیرید که فریلنسر وسواس زیادی در انتخاب پروژه به خرج می‌ده(اصطلاحا زیادی خوب‌وبد می‌کنه). با خودش می‌گه: «شاید پروژه‌ی بعدی که بهم بخوره بهتر از این باشه». اما ممکنه تا مدت‌ها خبری از «پروژه‌ی بعدی» نباشه. و خب با توجه به استقلال مالی فریلنسر نسبت به وضعیت مالی یک کارمند، فکر می‌کنم یکی از بدترین اتفاقاتی که می‌تونه برای یک فریلنسر بیفته اینه که فاصله‌ی آخرین پروژه‌اش با پروژه‌ی فعلیش زیاد شده باشه.

نمی‌دونم چرا وقتی حرف از آزادی می‌شه؛ پرنده رو مثال می‌زنیم؟ یعنی موجودی که بتونه پرواز کنه، دیگه محدودیتی نداره؟
نمی‌دونم چرا وقتی حرف از آزادی می‌شه؛ پرنده رو مثال می‌زنیم؟ یعنی موجودی که بتونه پرواز کنه، دیگه محدودیتی نداره؟

2. مدیریت زمان

احتمالا این مورد دل‌رباترین، جذاب‌ترین، و گول‌زننده‌ترین دلیلیه که افراد به سمت فریلنسر شدن می‌رند. این که اختیار زمان و وقت‌ات دست خودت باشه چیزی نیست که بشه به سادگی از کنارش رد شد.

این‌یکی لبه:
داشتن شغلی که بتونی کارت رو از هر ساعتی که بخوای شروع کنی، در زمان‌های دلخواه متوقف‌اش کنی، و در ساعت دلخواه ادامه‌اش بدی، یک آروزی مشترک بین خیلی از ماست. چقدر خوبه داشتن شغلی که بتونی امروز به دلایل مشغله‌های جانبی فقط چهار ساعت کار کنی، و در عوض فردا روز قبل رو جبران کنی.

مورد دیگه اینه که افرادی هستند که ترجیح می‌دند به‌جای کار در طول روز، شب رو بیدار بمونند. بازدهی این افراد در طول شب خیلی بیش‎تره. شاید یکی از دلایلش سکوتی باشه که در شب پیدا می‌شه. خب فریلنسر بودن این امکان رو به ما می‌ده تا خودمون انتخاب کنیم کی کار کنیم.

اون‌یکی لبه:

این مورد -مدیریت زمان- دقیقا به همون اندازه که دل‌رباست، گول‌زننده و مضر هم هست. احتمالا درباره‌ی «قانون پارکینسون» اطلاع دارید. خلاصه‌اش اینه که ما یک کار رو ظرف همون زمانی انجام می‌دیم که در اختیار داریم. یعنی اگه برای انجام پروژه‌ای یک‌ماه وقت داریم، مهم نیست که اون کار می‌تونه در مدت کمتری به اتمام برسه؛ ما به اندازه‌ی همون یک‌ماه کار رو کش می‌دیم. اگه از هدر دادن یک‌ماه کامل برای کاری که فرضا به  20 روز زمان نیاز داشته صرف‌نظر کنیم، می‌تونیم بگیم خب مشکلی نیست؛ به‌هرصورت کار رو به اتمام رسوندیم. اما همیشه اینجوری نیست. مواردی پیش خواهند اومد که انقدر امروز‌فردا می‌کنیم، و انقدر به خودمون می‌گیم زمان هست هنوز، که به خودمون میام و می‌بینیم 15 روز بیش‌تر وقت نداریم و عملا به ددلاین نمی‌رسیم. اینجا عملا اعتبار خودمون رو می‌بریم زیر سوال و کم‌کم از تعداد کارفرماهایی که حاضرند پروژه‌ی خودشون رو به ما بسپارند کم می‌شه.

یکی از موارد دیگه‌ای که می‌تونه ما رو با دردسر مواجه کنه، انتخاب نادرست زمان و مقدار اون برای کار کردنه. ببینید؛ این که ما می‌تونیم روز بعد کمبود ساعت کاری روز قبل رو جبران کنیم، یه محدودیت و تلرانس داره. اگر فرضا میزان ساعت کاری ما 8 ساعت در طول روز باشه، نمی‌تونیم همیشه 4 ساعت عقب باشیم. در نهایت کار به جایی می‌رسه که در طول یک روز مجبوریم 16 ساعت و حتی بیش‌تر کار کنیم تا کمبودهای زمانی روزهای گذشته رو جبران کنیم. و اگر این تبدیل بشه به یک «سبکِ کار کردن»، در درازمدت باعث دردسرهای زیادی می‌شه؛ مثل:

  • به خطر افتادن سلامتی
  • عقب افتادن از سایر کارها(چه تفریحی، چه ضروری)
  • به‌وجود اومدن مشکل در روابط اجتماعی
مدیریت زمان از آرمانی‌ترین چیزهاییه که دوست داریم کنترل‌شون رو در اختیار داشته باشیم.
مدیریت زمان از آرمانی‌ترین چیزهاییه که دوست داریم کنترل‌شون رو در اختیار داشته باشیم.

3. تعهد و پاسخ‌گو بودن

یکی از ویژگی‌های اصلی فریلنسینگ عدم تعهد درازمدت به کارفرماست. حالا جدا از این نوع از تعهد، یه نوع تعهد دیگه هم هست که باید بهش اشاره کنم.

وقتی توی یک شرکت مشغول به کار هستی، قاعدتا باید به یه سری افراد جواب‌گو باشی. مثلا در مورد کیفیت کار یا روند و وضعیت پروژه، ملتزم به پاسخ‌گویی به ارشد خودت یا مدیر پروژه هستی. در مورد ساعات ورود و خروج به شرکت، پوشش مناسب، و… باید به مسئول مربوطه جواب بدی و به تعهداتت نسبت به سازمان پایبند باشی. حالا ببینیم وضعیت فریلنسینگ در این مورد به چه صورته.

این‌یکی لبه:

یه سری افراد هستند که وقتی مجبور به پاسخ‌گویی و دادن گزارش به کسی دیگه نباشند، بازدهی بالاتری دارند. این افراد ترجیح می‌دند خودشون مسئول کارهای خودشون باشند و توضیحاتی رو به شخص دیگه‌ای ارائه ندند. و خب اگه بتونند این مورد رو به خوبی مدیریت کنند، معمولا نتیجه‌ی موردنظرشون رو به‌دست میارند. فریلنسینگ این امکان رو به ما می‌ده که مسئولیت و هماهنگی تمام وظایف به عهده‌ی خودمون باشه. به عنوان مثال وقتی من هم طراح رابط کاربری هستم و هم توسعه‌دهنده‌ی اون، به احتمال زیاد مشکلات و ناهماهنگی‌های کمتری بین این دوتا فاز برام پیش میاد.

اون‌یکی لبه:

اما این عدم پاسخ‌گو بودن می‌تونه به فعالیت کاری ما خیلی آسیب بزنه. وقتی مجبور نیستی در قبال فعالیت‌هات به کسی جواب پس بدی، ناخودآگاه و چه بسا خودآگاه یه سری استاندارد رو رعایت نمی‌کنی. به‌صورت کلی وجود فرد یا تیمی که روی کار تو نظارت داشته باشه، معمولا و در بیش‌تر مواقع باعث افزایش کیفیت خروجی می‌شه. همون مثال طراح رابط کاربری رو در نظر بگیرید. این طراح ممکنه طرح نامناسب ولی آسونی رو انتخاب کنه، تا در پیاده‌سازی اون به مشکل نخوره. یا از اونجایی که بیش‌تر کارفرماها از جزییات فنی سر در نمیارند، و یا طراحی زیبا و اصولی رو نمی‌شناسند، این اجازه به این دسته از طراحان و توسعه‌دهندگان داده می‌شه تا در کار خودشون کم‌فروشی کنند. البته یک فریلنسر آینده‌نگر هیچ‌وقت این کار رو نمی‌کنه.

از طرفی انتخاب و اجرای پروژه‌های آسون، باعث می‌شه فریلنسر درجا بزنه. زمانی خواهد رسید که این فریلنسر موقعیت‌اش رو با همتای خودش که همزمان با او در شرکتی مشغول به کار شده مقایسه می‌کنه، و متوجه کم بودن میزان دانش و تجربه‎ی خودش می‌شه. این مورد شاید از مورد قبلی -کم‌فروشی- هم خطرناک‌تر باشه؛ البته برای شخص فریلنسر؛ وگرنه از نظر وجدان، اولی خیلی وجهه‌ی بدتری داره.

قبول مسئولیت و پاسخ‌گو بودن، از چالش‌برانگیزترین موضوعاتیه که باهاش روبه‌رو هستیم.
قبول مسئولیت و پاسخ‌گو بودن، از چالش‌برانگیزترین موضوعاتیه که باهاش روبه‌رو هستیم.




در آخر دوست دارم به یه مورد دیگه هم اشاره کنم. دوستان عزیزی که فریلنس کار می‌کنید؛ نداشتن تعهد بلندمدت به سازمانی خاص نباید باعث بشه شما هزینه‌ی پروژه‌ رو پایین‌تر از عرف خودش بدید. درسته که مهم‌ترین علتی که کارفرماها به سمت فریلنسرها میاند اجتناب از هزینه‌های زیاده؛ اما این مورد نباید باعث بشه ارزش تخصص و وقتی رو که برای به‌دست آوردن این تخصص گذاشتین پایین بیاد. به خودتون فکر کنید، به همکاران‌تون فکر کنید، به آینده‌ی اون زمینه‌ای که توش فعال هستید فکر کنید، به این فکر کنید که یه روزی انقدر توی تخصص خودتون خبره می‌شید که پیشنهادهای مالی پایین رو بی‌احترامی به خودتون تلقی می‌کنید. افراد تا وقتی به خودشون احترام نذارند؛ بهشون احترام گذاشته نمی‌شه.