فریلنس بودن یا نبودن، مسئله این نیست!

فریلنس بودن یا نبودن، مسئله این نیست!
فریلنس بودن یا نبودن، مسئله این نیست!

علی‌رغم اینکه فریلنس یه واژه‌ی امروزی و نسبتا مدرن بنظر میاد، اما ریشه در چند صد سال پیش داره که عنوان سربازانی بود که بدون سوگند و تعهد به پادشاه و با تنها معیار دستمزد در جنگها شرکت می‌کردند. و اگر بخوایم اسانس این مفهوم رو بگیریم، یعنی صرفا "عمل و نتیجه" بدون پر کردن ساعت و یا حتی انتظار تعهد معنوی.

من تجربه تقریبا 10 ماه فریلنسری رو در حوزه دیجیتال مارکتینگ داشتم که سعی میکنم یه خلاصه ازش رو برای چالش فریلند که پونیشا برگزار کرده بنویسم.

فریلنسری عالیه!

اجازه می‌دین دست از تعریف خوب و بد یه لایف استایل یا عمل برداریم؟ عنوان "فریلنسری عالیه!" در حقیقت یه نتیجه‌ست از شرایط فعلی شما. یعنی لزوماً عالی نیست، برعکسش هم صادقه، لزوماً بد نیست.

اگر تصمیم دارید و دو دلید نسبت به اینکه فریلنس کار کنید یا استخدام جایی باشید بهتره به شرایط زندگیتون نگاه کنید و با خودتون روراست باشید، اینکه صرفا یک لایف استایل رو دارید توی شبکه‌های اجتماعی به وفور می‌بینید (مخصوصا حالا که همه در حال سفر و تفریح و عشق و حالن و شما فکر می‌کنید که منِ کارمند نمی‌تونم چنین زندگی‌ای داشته باشم برم فریلنس شم!) اجازه ندین باعث یه تصمیم سطحی بشه، خوب فکر کنید. دلایل کاملا شخصیه، من دلایل شخصی خودم رو می‌نویسم و بعدش از تجربه‌م.



نیاز داشتم مدتی فریلنس باشم

بله من واقعاً نیاز داشتم، مدت زیادی بود که داشتم فشار روحی تحمل می‌کردم و نیاز داشتم کمی اطرافم خلوت‌تر بشه، از طرفی از کار کردن لذت می‌برم و از طرف دیگه درآمد هم برام مهم بود و دوست نداشتم استراحت مطلق به خودم بدم. اما واقعا نیاز داشتم کمتر تو اجتماع باشم، کمتر معاشرت کنم و بیشتر وقتم رو با خودم بگذرونم. در حال حاضر فریلنس مطلق نیستم اما همچنان فریلنسری هم کار می‌کنم.

با توجه به نیازی که داشتم، از تصمیمی که اون موقع گرفتم خیلی خیلی راضی‌ام. اصلا هم آسون نبود، فریلنسری اصلا و ابداً آسون نیست ولی توی اون برهه نیاز منو برطرف می‌کرد. من نیاز داشتم کمی تنها شم. دقیقا همین دلیل می‌تونه برای یه فرد دیگه منجر به افسردگی بشه پس واضحه که باید دلایل خودتون رو داشته باشید.

سختی‌های فریلنسری برای من

بنظر من اینکه کارتون چیه هم یکی از اون المان‌های تاثیرگذار در انتخاب فریلنسر شدنه. کارهایی که در کوتاه مدت نتیجه مشخصی دارند و تحویل داده می‌شن خب طبیعتا ملموس تر و قابل اندازه گیری‌تر هستند. این به این معنی نیست که کارهایی که نتیجه‌شون در بلندمدت دیده می‌شه نمی‌تونن فریلنس پیش برن، اونا هم می‌تونن ولی قبل از کارفرما شما خودتون باید بلد باشید کارتون رو تقسیم بندی کنید و برای هر بخش بتونید یه نتیجه قائل بشید. که خب اینقدری که گفتنش آسون بود خودش آسون نیست. بنظر من مارکتینگ یکی ازون کارایی هست که فریلنس بودنش کمی سخته. و از نظر من دلیلش این بود مارکتینگ به شدت نیاز به قرار گرفتن توی اتمسفر داره. اینقدری که از صحبتهای یهویی در ارتباطات رو در رو که فکرش رو هم نمی‌کنید چیزهایی برای یادگیری وجود داره ممکنه توی فریلنسری راحت اتفاق نیفته. چیزهایی که می‌تونن در شکل‌گیری نحوه تفکر و ایده‌پردازیتون تاثیر داشته باشند. بازهم می‌گم این اصلا معنیش این نیست که مارکتینگ بصورت فریلنس امکان پذیر نیست، قطعا هست و فقط باید ساختار درستش دیده بشه.

پس از نظر من کارهایی که نتیجه بلندمدت دارند و نیاز به درک اتمسفر کار دارند بصورت فریلنس سخت تر هستند.

سختی دیگرش اینه که گاهی نمی‌تونید درست تشخیص بدید کارفرما چطور آدمی هست، و چون معمولا قرارداد درستی بسته نمی‌شه احتمال اینکه متضرر بشید کاملا وجود داره. پس یه فکری بکنید یا تحقیق کنید و مطمئن باشید که کارفرما سابقه‌ی خوبی داره یا یه فکر درست درمونی واسه قرارداد بکنید. و سرویسی مثل پونیشا میتونه نگرانی قرارداد و اعتماد رو براتون حل کنه.

من خوشبختانه مشکلی در این زمینه نداشتم و فقط یک مورد بود که اونم اشتباه از خودم بود. اشتباهم چی بود؟ تواضع بیهوده! بله، گاهی شما اونقدر یادگیری رو دوست دارید که توجه نمی‌کنید باید داشته‌هاتون رو به اندازه کافی نشون بدید، و این اشتباه محضه. من نه تواضع رو تحسین می‌کنم نه نکوهش. اما اگر از تواضع به عنوان ابزار استفاده می‌کنید درست ازش استفاده کنید و اگر تواضع از ذات شماست حواستون باشه بخاطر ذاتتون متضرر نشید، به همین سادگی.

من خودم برای کار خودم نتونستم از پونیشا استفاده کنم اونم به این دلیل بود که کارفرما رو میشناختم و بهش اعتماد داشتم و نیازمند واسط برای اطمینان و اعتماد نبودم ولی اگر شما اطمینان ندارید حتما از سرویسهای فریلنسینگ استفاده کنید.

پس از نظر من یکی از سختی‌ها می‌تونه تعامل و قرارداد درست با کارفرما باشه، که باید راهشو برای خودتون دربیارید. خودتون قرارداد ببندید یا از سرویسهای فریلنسینگ مثل پونیشا استفاده کنید.

هماهنگی بین کارهای کارفرماهای مختلف، حتما یکی از دغدغه‌هاتون می‌شه، و بعد می‌بینید نه تنها توی فریلنسینگ سفر و تفریح و عشق و حال نیست بلکه اگه یه ذره بی‌برنامه بشید تبدیل به یه آدمی میشید که داره 15، 16 ساعت کار می‌کنه.

پس از نظر من برنامه داشتن، برای پاسخگویی به کارفرماها و تحویل به موقع یکی از سختی‌های کار فریلنس هست. که هیچی دیگه راه‌حلش هم واضح و سخت نظم، برنامه، نظم، برنامه.

از دست دادن روابط با کیفیت، کنار هم حضور داشتن، خواه ناخواه یه تبادل انرژی به همراه خودش داره که توی فریلنسینگ اونو کمتر می‌بینید، من خودم آدمی‌ام که با تکست و چت خیلی راحتم ولی با اینحال نمی‌تونم منکر این بشم که دوره‌ای که فرینلس کار می‌کردم کیفیت روابطم با همکارام کمتر شده بود، کیفیتهایی از جنس شناخت بیشتر از آدمها و زندگی‌های مختلف، عدم مشارکت در خوشی‌ها و غمهای آدمها، و چیزهایی ازین دست که ارتباط مستقیمی با کار و نتیجه‌ی کار ندارند.

پس از نظر من کم شدن کیفیت روابط گاهی می‌تونه منجر به درک کمتر فریلنسر از تفاوت نگاه آدمها و حتی زندگی بشه. که خب برای خیلیها چیز ارزشمندی نیست، ولی من دوست دارم زندگی رو از نگاه‎های متفاوت ببینم.

روزهایی که افسرده‌ای و مود پایینی داری، به زور توی جمع قرار گرفتن کمک می‌کنه کمی بهتر شی، واژه ی به زور استفاده کردم که تاکید کنم که اصلا کار راحتی نیست تو مود پایین بتونی جمع رو تحمل کنی، وقتی فریلنس باشید کمتر این اجبار رو به خودتون می‌دید و مود پایینتون ممکنه اونقد تشدید بشه که کلا جمع کنید برید تو تخت، تخت هم حالتون رو خوب نکنه، کارهای نصفه یادتون بیاد بیفتید تو لوپ، و خب فکر کنم میشه حدس زد بیرون اومدن ازون اون لوپ چقد آسون نیست.

پس از نظر من فریلنسری که مدام خودشو در معرض تنهایی قرار می‌ده احتمال اینکه مود پایین‌تری داشته باشه بیشتره، که خب می‌شه از فضاهاش اشتراکی استفاده کرد، کتابخونه رفت، کافه رفت. فقط باید بتونه خودشو متعهد کنه که مداوم توی فضای شخصی خودش تنها نمونه.

خوشی‌های فریلنسری برای من

متاسفانه باید بگم برای من خوشیهاش از سختیاش خیلی بیشتر بود، که لازم می‌بینم بازم تکرار کنم که هرکسی با توجه به شرایطش و خصوصیات فردیش و نوع کارش می‌تونه حرف دیگه‌ای بزنه. حالا خوشیاش برای من چیا بود؟ خوشیا رو مثل سختیاش باز نمی‌کنم چون معمولا لذت رو نمی‌شه خیلی راحت وصف کرد، اما غُر رو چرا :D.

من آدمی‌ام که توی چندتا کار راحتتر میتونم تمرکز کنم، برای من اینطوری بود که یک ساعت کار می‌کردم، بعد می‌رفتم مثلا یه کار شخصی می‌کردم، دوباره برمی‌گشتم سرکارم، به خونواده سر می‌زدم و ازین دست. وقتی چندتا کار رو باهم انجام می‌دم و میدونم که بعد از این سه ساعتی که کار کردم می‌تونم سریع شیفت کنم رو کارای شخصی خودم انگیزه‌ی بیشتری داشتم که تمومش کنم، انگار وقت پِرتی نداشتم. و مدام در حال لذت بودم. از همه مهمتر توی ترافیک هم نبودم. ترافیک خودش یکی از انرژی گیرترین‌هاست.

راحتتر میتونستم با دوستام قرار بذارم، می‌تونستم کارهای داوطلبانه بیشتری انجام بدم، می‌تونستم بیشتر به مامانم سر بزنم، بیشتر فیلم و سریال ببینم، بیشتر کتاب بخونم. وقتایی که هوا خوبه بتونم با خیال راحت ازش لذت ببرم، شنبه‌ها دیگه کابوس نبود :)) و راحتتر ورزش کنم یا کلاسای بیشتری برم.

در نهایت فریلنس بودن یا نبودن، مسئله این نیست! مسئله خود شمایی که به اندازه‌ کافی زندگیت ارزشمند هست که خودت تا جایی که جبر جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی بهت اجازه می‌ده براش تصمیم بگیری چجوری ازش لذت ببری :))

بخوام جمع‌بندی دلخواهم رو بکنم از تصمیم برای فریلنس کار کردن، می‌تونم بگم، شرایط، نوع کار، ویژگی‌های فردی رو باید درست و حسابی روش فکر کرد. و نهایتا اگر پس‌انداز دارید یه بار ریسکش رو بکنید ضرر نداره شاید مشتری شدید. و البته بگم اگر فرینلسینگ رو بتونید نظم بدید درآمدش هم می‌تونه به مراتب بیشتر باشه.