یک دهه شصتی - برنامه نویس
خاطرات یک کارمند نمونه: فردای روز نمونگی ام
مثل همیشه از پله های جلوی نگهبانی بالا رفتم. به نگهبان شرکت سلام دادم. لبخند زدم و به سمت راه پله ها رفتم تا به طرف طبقه اول حرکت کنم. ناگهان نگهبان صدایم کرد و گفت: آقای عادی زاده (نام فامیلی خاندان ما عادی زاده است) ورودتان را ثبت نمی کنید؟ متوجه منظورش نشدم چون تصور نمی کردم نیاز باشد من هم مانند بقیه همکاران اثر انگشت ثبت کنم. با خود گفتم احتمالا خبر ندارد دیروز چه اتفاقی افتاده است. برگشتم و اثر انگشتم را ثبت کردم و به طرف طبقه اول حرکت کردم.
در طبقه اول درب واحد غربی را باز کردم و وارد سالن شدم. میزهای ما در طبقه اول مانند کوچه های بن بست کنار هم چیده شده اند که معمولا رئیس مانند یک نگهبان سر کوچه می نشیند. برای رسیدن به میز کارم باید از جلوی سه کوچه عبور کنم. همیشه هنگام عبور از آنها با نگهبان کوچه و اهالی هر کوچه سلام و علیکی می کنیم. اما امروز که از جلویشان رد شدم، سکوت غریبی فضای سالن را فرا گرفته بود. از سلام و علیک خبری نبود! تعجب کردم.
درست است که تا قبل از نمونگی ام هم من بودم که به ایشان سلام اول را می دادم، اما نمی دانم چرا امروز کسی به من سلام نداد! با خود گفتم مگر نمی دانستند دیروز چه اتفاقی افتاده است؟! چرا هنگام ورود به من سلام ندادند؟! نکند انتظار سلام اول را از طرف من داشتند؟! در هر صورت انتظار بیهوده ای بود. تا جایی که می دانستم مدیران، سرپرستان و نمونه ها نیازی به گفتن سلام اول نداشتند.
انتظار آگاهی ای در این اندازه اندک از آداب و رفتار سازمانی واقعا انتظار زیادی نیست. با این حال عمل خارج از عرف اهالی طبقه اول چیزی نبود که روزم را خراب کرد، می توانستم با این رفتارهایشان کنار بیایم. ضربه اصلی در ناهارخوری به من وارد شد.
شرکت ما ناهارخوری ای دارد که در آن چند عدد مایکروفر، بشقاب و وسایل غذاخوری دیگر آماده است. مثل همیشه ساعت 12:30 برای صرف غذا به ناهارخوری مراجعه کردم. نمی توانید تصور کنید با چه صحنه ای روبرو شدم. بر خلاف عرف غالب، نه غذایم گرم شده بود، نه میزی برای من چیده و آماده شده بود. تا جایی که من اطلاع داشتم، دوستان خدمات حاضر در ناهارخوری، مسئول آماده سازی لوازم ناهار مدیران، سرپرستان و نمونه ها هستند.
در شوک این اتفاق بودم که کوروش (همکار و رقیبم در تصاحب قلب مراد دلها) از توالت ناهارخوری بیرون آمد. در حالی که دست خود را مثل همیشه با مالیدن به پیراهنش خشک می کرد به من نگاهی انداخت، نگاهی حاکی از آرامش و پیروزی. با چشمانش حرفهایی با من گفت که بازگویی شان در این مجال نمی گنجد. با حالتی عصبانی از او پرسیدم چه کار کرده ای؟ چشم دیدن نمونگی کس دیگری را نداری؟ در جواب گفت: "ضد فرهنگ نمونگی برای نظام سازمان بسیار مضر است و همه ما با توجه به مسئولیتی که در قبال سازمان داریم باید تمام تلاشمان را بکنیم که این ضد فرهنگ را از سازمانمان حذف کنیم. مطالعات نشان داده که چاپلوسی و عدم عدالت سازمانی نقش بسیار منفی ای در انگیزه کارکنان دارد. در دل گفتم: "آره جون عمه ات"
از آنجایی که چنین بی احترامی ای را نمی توانستم هضم کنم، سریعا از ناهارخوری خارج شدم تا دیگر چشمم به چشمان چنین افراد گستاخی نیوفتد. آن روز زودتر رفتم منزل. گستاخی تا حدی بود که نگهبان گفت نمی تواند خروجم را در همان ساعت معمول ثبت کند و مجبور شدم مرخصی ساعتی بگیرم. این روز کاری یکی از بدترین روزهای کاری ام در تمام سابقه شغلی ام بود. سزاوار این همه سردی و بی محلی همکارانم نبودم زیرا کاری را انجام دادم که هر کسی از آنها جای من بود، انجام می داد.
ظاهرا کوروش موضوع نمونگی من را با مدیریت عزیز منابع انسانی مان که سرکار خانمی لایق، مسئول، عادل، دل نازک و مهربان است مطرح کرده بود و ایشان با توجه به دل صاف و ساده خود و عدم درک نظام قدرت در شرکت، با ابلاغی به همه کارکنان خواستار این شدند که تمامی امکانات نمونه ها در اسرع وقت حذف شود. ایشان همچنین ابلاغ کرده بودند که با خاطیان این دستور برخورد بسیار سختی خواهد شد و از ماه بعد قرارداد بی قرارداد. (مراد دلهایمان برای انگیزه بخشی به همکاران تصمیم گرفته است قراردادهایمان را به صورت ماهانه منعقد کند)
نمی دانم چرا امکاناتی که شرکت ها برای نمونه ها در نظر می گیرند حسادت افراد معمولی سازمان را بر می انگیزاند. زیرا تاریخ نشان داده بیشتر امکاناتی که به افرادی خاص ارایه شده بعدها به صورت امکانی استاندارد در جامعه مورد استقبال عموم مردم قرار گرفته است. به طور مثال حمام در منزل را در نظر بگیرید، روزگاری فقط افراد ثروتمند و مهم حمامی خصوصی در منزل داشتند، اما این روزها حمام در منزل تقریبا اکثریت افراد جامعه وجود دارد. در سازمان نیز همین گونه است، خدماتی که به ما نمونه ها ارایه می شود روزگاری به تمامی افراد عادی سازمان نیز ارایه خواهد شد. توالت خصوصی، آشپزخانه، کتابخانه، رختخواب و تمامی امکانات زندگی مدرن نیز از همین قانون تبعیت می کنند.
این همه بد نظری را نمی توانم درک کنم. بد نظری از طرف معمولی هایی که امکانات آینده خود را از افرادی که وظیفه آزمایش آنها را بر عهده دارند، دریغ می کنند. در تاریخ بشر همیشه افرادی پیشرو و سد شکن باعث پیشرفت جامعه بشری بوده اند و در عصر حاضر، ما نمونه ها نمودی از این افراد هستیم.
من به یک جمله اعتقاد دارم. "زخمی که مرا نکشد، قویترم خواهد ساخت". کاری که کوروش انجام داد نه تنها به نظام قدرت شرکت آسیب رساند، به موقعیت های آتی در انتظار خود او نیز آسیب جدی وارد کرد. اما من قطعا با تمام قوا به سمت اهدافم که همانا رسیدن به درجه مراد در سازمان است ادامه خواهم داد و هیچ وقت دست از تلاش بر نخواهم داشت. کوروش ها هم هر اندازه میخواهند سنگ اندازی کنند.
تصویرسازی: باران نظری
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات یک کارمند نمونه - برنامهریزی کلاس آموزشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهکارهایی برای متلاشی کردن یک تیم نرم افزاری (تضمینی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات یک کارمند نمونه: من، مدیر، سیگار، تایلند