خاطرات یک کارمند نمونه - پیدا کردن جایی برای کلاس

پس از برنامه‌ریزی به موقعی که انجام دادیم، همکاران واحد منابع انسانی به سرعت دست به کار برگزاری کلاس شدند. من جزئیات برگزاری کلاس را در اختیار آنها قرار داده بودم. به همین دلیل چالش زیادی بر سر انتخاب استاد نداشتیم و قرار شد به سرعت بعد از 3 ماه کلاس‌هایمان شروع شود. 

قرار بود کلاس چهارشنبه‌ها عصر تشکیل شود که مصادف بود با مرخصی‌های بیشتر کارمندان شرکت جهت عزیمت به شمال، از این رو زمان مناسبی بود تا مراد دلهایمان را متوجه کنیم چه کسانی به پیشرفت شرکت اهمیت داده و از مرخصی‌های چهارشنبه عصر خود برای شرکت در کلاس، مایه گذاشته‌اند.

پیدا کردن جایی برای برگزاری کلاس به من محول شده بود. خانم خوش‌فکر عادت داشت زمانی که کسی پیشنهادی می‌داد، بخشی از همان کار را به او واگذار کند. چون موضوع و استاد کلاس را من پیشنهاد داده بودم، انتخاب مکان کلاس به من رسید.

شرکت ما چهار اتاق جلسه و یک اتاق جلسه مستر (اتاق بزرگ جلسه) دارد. اتاق مستر در همسایگی اتاق مراد دلهایمان است. هر کدام از چهار اتاق جلسات نیز در همسایگی توالت هر طبقه هستند. 

تجهیزات مورد نیاز برای برگزاری کلاس تقریبا در همه اتاق جلسات وجود داشت. تعداد افرادی که در کلاس ثبت نام کرده بودند نیز به اندازه‌ای بود که می‌شد در هر اتاق جلسه‌ای جمع شوند. ابتدا اتاق طبقه چهارم را انتخاب کردم. اما طبقه چهارم در اختیار واحد مالی بود. واحد مالی شرکت دیدگاه عجیبی نسبت به واحدهای دیگر به خصوص واحد فنی دارد. به طوری که تصور می‌کند هیچ یک از نیروهای فنی کار خاصی انجام نمی‌دهند و حقوقی که می‌گیرند پول مفت است. برای همین هم معمولا یکی از سنگ‌های جلوی پرداخت حقوق به موقع همین واحد مالی است. اگر کلاس را در آن طبقه برگزار می‌کردیم تصورشان از کار نکردن ما به ناحق به یقین تبدیل می‌شد و مشکلات پرداخت حقوق ممکن بود حادتر نیز شود. پس عطای اتاق طبقه چهارم را که آب و هوای خوبی نیز داشت را به لقایش بخشیدم و سراغ اتاق جلسه طبقه سوم رفتم.

طبقه سوم شرکت ما محل تجمع کارمندان بخش بازاریابی و فروش است. انقدر در این طبقه سر و صدا بر پاست که هیچ وقت صدا به صدا نمی‌رسد. کار خاصی هم انجام نمی‌دهند، نمی‌دانم چرا انقدر غوغا به پا می‌کنند. پول مفت می‌گیرند. زیرا محصولات تولید شده توسط تیم فنی به قدری قوی و موثر هستند که نیازی به بازاریابی ندارند. هیاهوی طبقه سوم نیز مانع می‌شد که کلاس را آنجا برگزار کنیم. 

اتاق جلسات طبقه دوم گزینه بسیار مناسبی بود. زیرا هم بزرگ بود و هم از امکانات مدیریتی برخوردار بود؛ امکاناتی نظیر سرو چای در بین جلسات، بیسکویت روی میز، سیستم تهویه مناسبتر از اتاق‌های دیگر، نور خوب، تزیین میز با گل تازه و از همه مهم‌تر مجاورت با اتاق مراد. این مجاورت خوش یمن می‌توانست شناخت مراد را از کارمندان پر تلاش و پیشرفت طلب شرکت بیشتر کند. یک مشکل اساسی این طبقه باعث شد اتاق جلسات این طبقه نیز انتخاب نشود. مجاورت با اتاق مراد دلهایمان این امکان را به کارمندان دیگر می‌داد تا خود را نشان دهند. این اصلا خوب نبود. 

اتاق جلسات طبقه اول نیز مطلقا گزینه مناسبی نبود. چون دوستش نداشتم.

من مانده بودم و یک معمای حل ناشدنی. یادم هست که پدرم همیشه می‌گفت در ناامیدی بسی امید است. برای فکر کردن روی موضوع رفتم حیاط سیگاری بکشم. در پاگرد طبقه اول ناگهان چشمم به کافه‌ای در آن‌طرف خیابان افتاد. کافه‌ای تازه تاسیس و سر تا پا سبز رنگ، نام کافه هنوز انتخاب نشده و دکوراسیون هنوز کامل نشده بود. اما سالنی بزرگ، سقفی بلند و زیبا و یک ویدئو پروژکتور را می‌توانستم از پشت پنجره پاگرد ببینم. این تمام چیزی بود که لازم داشتم. به سرعت به کافه رفتم و خواستم مدیرشان را ببینم. مدیر کافه جوانی ریز نقش با موهای از پشت بسته و ریش پرپشت و درازی بود. تیشرتی با طرح لوگو پینگ فلوید به تن، شلواری گشاد و بلند که روی زمین کشیده می‌شد. سراسر مشکی. مو، ریش، تیشرت، شلوار. راستش اگر ایشان را در جای دیگری غیر از کافه می‌دیدم احتمالا از ترس قالب تهی می‌کردم. 

- قربان امکان برگزاری کلاس در کافه شما هست؟ شرکت ما همین نزدیکی‌هاست جای مناسب برای برگزاری کلاس نداریم

- امکانش که هست. اما با توجه به این که خیلی سرمان شلوغه باید از الان رزرو کنید. 

- کافه رو افتتاح کردین؟ 

- هنوز نه. اما سرمان شلوغه. 

- هزینه‌اش چقدر میشه؟

- برای برگزاری کلاس باید یا کل روز کافه رو یا نیم روز رزرو کنید. ضمنا هزینه رزرو و هزینه سفارشات میهمانان مجزا هستن. برای رزرو نیم روز 800 دلار میشه هزینش. 

- 800 دلار؟؟؟؟ حالا چرا دلار؟ چه خبره؟

- والا دخل ما خیلی بالاتر از این حرفاست. چون هنوز افتتاح نکردیم تخفیف دادم. متاسفانه چون همه هزینه‌ها این روزها متغیره و با نوسان دلار بالا و پایین میره، مجبوریم دلار بگیریم. 

چاره‌ای نداشتم جز قبول کردن. هیچ‌کدام از اتاق‌های شرکت شرایط برگزاری کلاس نداشت. اما این‌همه پول را از کجا بیارم؟ آن هم به دلار. جمع کردن پول یک بحث بود. تبدیلش به دلار در این وضعیت بحث دیگری. 800 دلار می‌شد معادل دو میلیون و چهارصد هزار تومان (تعجب نکنید. خاطراتم مربوط به دو سال پیش است). 

به هر حال با مدیر کافه روزهای چهارشنبه را هماهنگ کردم. مدیر کافه لطف کرد پذیرفت هزینه اولین روز را به صورت ریالی همین الان دریافت کند. تمام پس‌اندازم را به مدیر کافه دادم و تاریخ اولین جلسه را نیز با او هماهنگ کردم. 

چند کار را باید بلافاصله انجام می‌دادم. اولی وام، دومی پیدا کردن راهی برای این که دلار تهیه کنم. چون مدیر کافه گفت فقط این بار را ریال دریافت کرده.


کلاس‌ در کافه روبروی شرکت برگزار شد.


تصویرسازی: باران نظری