معرفی و بررسی محتواهای مجازی
آسمان فراموش شده :نگاهی به Final Fantasy VII
((این جمله رو بعد از پایان مطلب مینویسم. حالا که بهش فکر میکنم میبینم خیلی زیاده گویی کردم. دید تحلیل ساده ای داشتم نه طرفداری. از طرفی نوشتنش تقریبا یک روز وقت برد و من این رو بین تایم های استراحت درسام مینوشتم. خوابیدم و بیدار شدم و نا امید شدم و تلقین کردم و از طرف آشنایی نزدیک یک ضدحال وحشتناک خوردم و عصبی شدم ... و دوباره نشستم نوشتم تا حالم خوب بشه. خوشبختانه احساسات منفی توی کلماتم وجود نداره. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. متاسفانه هدف من از نوشتن بررسی ها نگاه تحلیلی نیست بلکه نگاه به این هست که چه چیزی توی یک بازی اون رو تبدیل به یک بازی میکنه... که متاسفانه توی این مطلب زیاد رعایت نشده انگار. شاید روزی دوباره نوشتمش،شاید روزی صوتیش کردم، امیدوارم کلماتم ارزش زمانی که براش میذارید رو داشته باشن))
توی بازه های زمانی متفاوت، صنعت گیمینگ دوره های طلایی رو میگذروند و میشه گفت هر دفعه معنای جدیدی به این حوضه اضافه میکرد. زمانی که کنسول NES از نینتندو اومد روی کار، یکی از این بازه ها شروع به تشکیل شدن کرد. از همون موقع هم شرکت Square با گالون گالون بازی های نقش آفرینی که مینداخت، تونست جای خودشو تو این حوزه پیدا کنه تا جتی زمانی که با Enix مخلوط شد. اگه تصمیم بگیرید سراغ یه بازی نقش آفرینی خوب قدیمی رو بگیرید رد پای این لعنتی توش مشخصه.
معمولا بازی های خیلی خوب دوتا شاخص دارن که تقریبا همه ازش پیروی میکنن : 1- ارزش تکرار 2-ارزش انجام با گذشت زمان طولانی
خوشبختانه این بازی هر دو شاخص رو سفت و محکم بقل کرده و با گذشت تقریبا 25 سال از عرضه بازی، من اصلا احساس فرسودگی گیم پلی یا داستان یا کلا هر چیز دیگه ای رو نداشتم. خیلی شیک و مجلسی نشستم و از تک تک اون 50 ساعت لعنتی لذت بردم
داستان سری بازی فاینال فانتزی توی تمام نسخه ها مستقل هستن و اگه دنباله مشخصی نداشته باشه بدونین کلا ربطی به هم ندارن (( البته گفته شده نسخه هفتم و نسخه دهم توی یک جهان اتفاق میوفتن و اونم فقط به خاطر اسم یه سازمانه... همش همین )). پس خیالتون بابت پیش زمینه و پس زمینه و این چرت و پرتا راحت باشه. توی این نسخه از بازی با داستان نسبتا پیچیده ای سر و کار داریم، دنیای بازی یه چیزی تو مایه های استیم پانک هست و فضای فلزی بازی به خصوص اوایلش مشخصه. ترجیح میدم از داستان بازی چیزی لو ندم حتی یک لحظشو، ولی به صورت کلی بخوام برای کسانی که وسواس داستان دارن بگم که ساختار داستان مستقیم و سر راست هست و آن چنان پیچیدگی ذهنی ایجاد نمیکنه که بترسید بابتش.وقتی هم که حس میکنید گند فضای داستانی داره در میاد یه آتیشی به پا میشه که با خودتون میگید غلط بکنم در بیام از بازی :). فقط دیالوگ هارو خوب بخونید و فرطی فرطی نزنید جلو :) سطح زبانتونم متوسط باشه اوکیه و لغات ناآشنا و گرامر پیچیده نداره . با انجام این بازی در بالا بردن میانگین زمان مطالعه کشور کمک کنین :)
ساختار گیم پلی بازی رو میخوام به سه بخش مرتبط کنم : 1- مکان ها ، 2- میدان نبرد ، 3- عناصر فرعی درگیر
1-مکان های بازی های نقش آفرینی باید این ویژگی رو داشته باشن که ارزش گشت و گذار داشته باشن و بتونن هویتی برای خودشون داشته باشن که بازیکن با گشت و گذار بتونه اون مکان رو عضوی جدا نشدنی فرض کنه. محیط این بازی به جز در فرایند داستان گویی و اکتشاف چیز زیاد دیگه ای برای عرضه نداره، ولی همین دو عنصر تبدیل به رشته ای از هسته اصلی گیم پلی تشکیل میشن. فرض کنین شما داخل یک هزارتو گیر افتادید. با توجه به اینکه هر 10 قدم یک نبرد شروع میشه با خودتون میگید باید سریع تر در برم از اینجا. از طرفی میدونید که این مکان پر از گنجینه هست که تنها راهش فضولیه و شاید ساعت ها طول بکشه تا همرو به دست بیارید. فرض ساده بر این هست که ولشون کنین اما هرچی سعی کنین جلوتر برین، محیط بازی با تغییر زاویه دوربین و گاها با انداختن یه آیتم خوب جلوتون بهتون به صورت نامعلوم میگه : نزار این فرصت از دست بره. بازی هم پاداش خوبی بهتون میده و اجازه نمیده که دست خالی و ناراحت از این مهلکه خارج بشید. یادمه توی بخشی از بازی باید یک پل رو جوری تنظیم میکردیم و پیش میرفتیم که از در اصلی خارج بشیم (( اتاق باس فایت هم از آب در اومد ))، اما 5 در فرعی هم مشخصا اونجا بود... وقتی به اونجا رسیده بودم بازی ساختار خودشو بهم ثابت کرد و مطمعن بودم دست خالی در نمیام. پس نزدیک به یک ساعت به گیم پلی بازی اضافه شد تا اون پنج تا در رو باز کنم و تونستم Ultimate Weapon شخصیت Aerith رو بدست بیارم :)
گاهی اوقات پاتون به بازار ها باز میشه و اون موقع بازی این اجازه رو بهتون میده که پولتون رو خالی کنین و به تمام شخصیت هاتون استراحت بدید تا خون و ماناشون پر بشه. اون موقع قدر خون و مانا و نحوه صحیح استفاده رو بیشتر درک میکنید تا به فنا نرید :)
نقشه دنیای بازی در ابتدا بزرگ و وحشی جلوه میکنه ولی دیگه از اواسط بازی جای جای این نقشه رو از بر بلد بودم :) یک کوئست فرعی هم هست که باید یک چوکوبوی طلایی به دست بیاریم. (( یه جونورای مرغی شکل که تو تمام سری بازی فاینال فانتزی حضور داره و برای مسابقه و اینجور چیزا ازش استفاده میکنن. حکم اسب داره :) )) این کوئست به 2 شکل حل میشه. اولین راه بسیار طولانیه و باید صدتا مسابقه باید چندین نوع مختلف چوکوبو انجام بدید و حتما جنسیتشون رو مدیریت کنین تا بعدا بچه بزان ... راه حل دوم اینه که 2 تا سوپر باس فایت فرعی به اسم های Ruby Weapon و Emerald Weapon رو شکست بدید. از اونجا که این دو باس فایت به شدت سخت بودن من راه حل اول رو به کمک یوتیوب رفتم و بیشتر 7 8 ساعت به گیم پلی اضافه شد :) بسیار طاقت فرسا ولی در نهایت موفق شدم اون چوکوبوی طلایی رو بگیرم. نهایتا با این جونور شما میتونید توی تمام نقاط بازی سفر کنین بدون هیچگونه محدودیتی. یک مکان هست که توی نقشه وجود نداره ولی وقتی برید اونجا قوی ترین جادوی Summon بازی رو بدست میارید به اسم Knights of the Round.
2- مهمترین هسته گیم پلی این بازی قطعا سیستم مبارزات هست که در عین سادگی میتونه دست بازیکن رو باز بزاره و بیشتر بتونه هویت نقش آفرینی رو یدک بکشه. الان هر بازیی که یه درخت مهارت داره و میشه سلاح عوض کرد بهش میگن نقش آفرینی !... . شخصیت Cloud رو تصور کنین با اون شمشیر 85 متریش، حالا شما میتونین اون شمشیر رو کاستوم کنین (( این سیستم بر پایه اشیایی به اسم Materia هست. این اشیا به سلاحتون متصل میشن و میتونن یه سری قابلیت مثل آتش و یخ و غیره اضافه کنین و به مرور آپدیت میشن. بعد از هر آپدیت معمولا قوی تر میشن و فن جدیدی به دست میارید )). حالا 5 قدم به جلو برید تا طبق معمول یه نبرد تصادفی شکل بگیره. شما با 3 تا از افرادی که خودتون انتخاب و مجهز کردید از قبل، وارد نبرد میشین. میتونید یک اتک معمول بزنید و با گذر زمان ((دریافت و ایجاد ضربه ))یک گزینه به اسم Limit Break ظاهر میشه که در واقع یه فن ویژه هست برای هر کارکتر و قشنگ میتونه نتیجه نبرد رو از این رو به اون رو کنه. میتونید از جادو استفاده کنید که نیازی به توضیح نیست. برق آتیش و اینا که اگه جای درستی بزنید دمیج خیلی بیشتری میتونید وارد کنید (( مثلا به ربات برق بزنید )). جادوی Summon که یه جونوری چیزی احضار میکنه و دشمنو به خاک و خون میکشه (( کات سیناشم رد نمیشن لعنتی، واسه Knights of the Round باید یک ساعت فقط کات سین دمیج زدن این لعنتی هارو ببینی :) )). دستتون واسه نبرد بازه کلا. خوبیش اینه که در طول بازی و بخش داستانی اصلا دشواری زیادی نسبت به نسخه های قبلی وجود نداره و کاملا نرماله. پس برای کسانی که اولین بار وارد بازی میشن گزینه خوبیه.
3- تا اینجا دو بخش اصلی گیم پلی توضیح داده شد. یک سری خرت و پرت فرعی دیگه هستن مثل ماموریت های فرعی که یکیش پیدا کردن دوتا کارکتر مخفیه و به نظر من واجبه بر هرکس که دوتاشون رو باز کنه. شکست دادن دوتا سوپر باس که بهتره نزدیکشونم نشید اصلا :)، 10 ساعت وقت مفت برای غذا دادن به چوکوبوی عوضیتون، از سر فضولی برین تو یه روستا تا تمام تشکیلاتتون بر باد بره و تا وقتی تمومش نکنین.
گاهی اوقات انتخاب دیالوگ هم دارید که نتیجه اینکه با کی میرید سر قرار رو مشخص میکنه! (( شانستون زیاد باشه Barret میاد باهاتون قرار عاشقانه :)).
موسیقی بازی که نگم براتون ... MAmaMiAAAAAA . فکر کنین 200 تا نبرد توی یک سات داشته باشید اونم فقط با یک موسیقی. به ظاهر خسته کنندست ولی اعتماد کنین، تا ته بازی عمرا از این آهنگ دل بکنین :) موسیقی باس فایت ها عین خود باس فایت ها جذاب و کار شدست. به خصوص باس های آخر و ترک مشهور One Winged Angel که حداقل 30 دقیقه باید بهش گوش بدید. همه شخصیت ها هم ترک مخصوص خودشون رو دارن، اون موسیقی خود شخصیت رو بهتر از کلمات توصیف میکنه.
از گرافیک بازی بگم... تمام محیط های پس زمینه بازی نقاشی دست کشیده شده هستن و با اینحال به خوبی با گیم پلی تعامل برقرار میکنن. شخصیت ها عین لوگوی مرد لاستیکی هستن ولی نگران نباشین اصلا تو ذوقتون نمیخوره :) کات سین های بازی هم کم هستن ولی خوب هستن :). تنوع دشمنان و شخصیت ها بیداد میکنه.
دلم میخواد از چیزایی که باعث شد از این بازی خیلی لذت ببرم رو براتون بگم.
یکی شخصیت منفی بازی هست... سفیروث عزیز که ابهت از چشاش میباره.
وقتی بازی رو شروع کردم هیچی، عملا هیچی نمیدونستم نه از شخصیت ها نه از گیم پلی. وقتی داستان جلو میرفت میگفتم چه داستان سرراستی داره تا اینکه بعد 8 ساعت که بخش Midgard تموم شد فهمیدم هنوز خیلی چیزا مونده. سوپرایز های مختلف همه جا.
یکی شخصیت Yuffie بود، تقریبا تمام بار طنز رو دوش میکشه :)
موسیقی بازی هم خودش دلیلی بود که اعصابم زیاد سر نبرد های تصادفی خورد نمیشد
محیط ها و طراحی های بازی هم از حق نگذریم خوب کار شده بود.
از طرفی این بازی حس کنجکاوی و اکتشاف رو خیلی قلقلک میداد. وقتی هم که زیادی فضولی میکردم بازی گاها انتقام میگرفت به روش خودش ولی بعد بهم میگفت خوب جلو اومدی اینم جایزت : یه چیز میداد کف و خون بالا بیارم :)
از طرفی من از خوندن خوشم میاد ولی تا حالا سمت متن بلند انگلیسی مثل رمان و اینا نرفتم. اینم در نوع خودش خیلی لذت بخش بود و زیاد پیچش لفظی ایجاد نمیکرد
از اونجا که نسخه ریمیک بازی عرضه شده خیلی ها بیشتر دیگه سراغ اون میرن، ولی بدانید و آگاه باشید که تجربه این هم در نوع خودش یک تجربه فوق العاده هست. ریمیک بازی فقط بخش اول بازی یعنی Midgard رو روایت میکنه که توی بازی اصلی 8 ساعت بیشتر طول نمیکنه ازش در بیاید. هرچند توی ریمیک شاخ و برگ بیشتره تا جایی که میدونم. به هر حال بازی حقیست. اگر وقت کافی ندارید ولی خیلی دلتون میخواد انجامش بدید پیشنهاد میدم از شبیه ساز استفاده کنین که در لحظه بازی رو سیو میکنید (( حواستون هم به گذر زمان باشه چون موقع تجربه این بازی خیلی بی رحمه )). کسانی که کلا به نقش آفرینی ها کلاسیک علاقه ای ندارن ولی میخوان یه شانس بهش بدن ، این بهترین پیشنهاد از نظر منه. از گوگل هم قافل نشید اگه جایی گیر کردید چون توی بازی پازل و چیز پیچیده وجود نداره و بیشتر به خاطر خطای دید ممکنه پدید بیاد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
طراحی الگو در بازی های ویدیویی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گوگل Stadia، مرگ کنسولها در راه است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
توکو توکو: مصاحبه با کارگردان DMC 5 و RE 2