داستان های گیمر شدن من _ بازی های نوستالژیک 2

در قسمت اول داستان های گیمر شدن خودم، واستون درباره کنسول نینتندو و بازی های اون گفتم. امروز یکم متفاوت تر عمل کردم و واستون یک بازی خیلی خاطره انگیز رو یادآوری میکنم که مطمین هستم همتون یا خودتون داشتینش یا اینکه حتما با یکی از دوستاتون بازیش کردید.

http://vrgl.ir/BprV7

نگران نباشید یکم دیگه میرم سراغ این بازی که عکسش هست همونی که بعضی ها در فکر هستن که اسم خوبی داشت ولی یادشون رفته :-) . اول از همه یکم راجب کنسول فوق العاده سگا بگم، کنسولی که هنوز توی خونه دارمش ولی خوب طبیعتا بازی نمیکنم :-) ولی همون داشتنش هم مهمه.

یکی از بازی هایی که عجیب منو علاقمند به کنسول سگا کرد بازی Contra Hard Corps بود بازی که خیلی هیجانی، اکشن و شلوغ بود و کلی منو سرگرم میکرد. طراحی هنری این بازی عالی بود و واسه اون زمان خیلی کار بزرگی واسش انجام شده بود. محبوبیت این بازی در حدی هست که الان تبدیلش کردن واسه اندرویدش هم دادن بیرون.

بازی بعدی که میخوام واستون بگم، اسمش هست Sunset Riders. این بازی برای اولین بار مفهوم بازی Co-op یا همون بازی دو نفره رو برای من معنی کرد. دو یا چندتا مبارز از غرب وحشی برای بدست آوردن پول و یافتن گنج به جنگ با دیگران میرفتن، البته یک تم رمانتیک هم در قسمت هایی از بازی جریان داشت.

هنوز دنبال اون اسم بازی کارتیه هستید ؟ ای بابا، عجله نکنید میرسیم بهش. مگه میشه این همه بازی سگا معرفی کنیم و سری بازی های Streets of Rage یا همون شورش در شهر رو معرفی نکنیم ؟ مگه داریم بهتر از این بازی ؟ مگه وجود داره اخه ؟ چقدر عالی بود این بازی، سبک مبارزه ای، بازی تیمی باحال، غول های سخت و چالش برانگیز، خصلاه اینکه یکی از بهترین هایی که بازی کردم.

 ,
,

حالا میریم سراغ اون بازی کارتی معروف، مطمین هستم هممون اسمش رو میدونیم. اسم اون بازی هست راز جنگل. داستان این بازی از این قرار بود که :

روزی روزگاری حکمران محبوبی در کنار یک جنگل اسرار آمیز در قلعه ای حکمرانی می کرد. قوانینی که او وضع کرده بود چنان درست وعاقلانه بود که باعث شده بود همه اورا بسیار دوست بدارند. سالها گذشت و حکمران بتدریج پیر شد و نگران اینکه چه کسی باید بعد از او بر این سرزمین بدرستی حکومت کند، از طرفی به او بارها خبر رسیده بود که در جنگل اسرار آمیز گنجینه های عجیب و غریب پنهان شده است. از آنجا که حکمران دوست داشت فرد لایقی را پس از خود برگزیند تصمیم گرفت کسی را که بتواند با فراست وتیزهوشی، سه تا از این گنجینه ها را بیابد جانشین خود کند بنابراین بر اساس این فکر، جارچیانی را به سر تا سر سرزمین خود روانه کرد تا به همه تصمیم خود را اعلام کند.

شما باید در طول بازی به این درخت ها در طول مسیر میرسیدید و زیر اون رو نگاه میکردید اگر به گنجینه رسیدید باید مکان اون رو در ذهن خودتون نگه میداشتید و وقتی سه تا از گنجینه ها رو پیدا کردید، به پایان میرفتید و مکان سه تا گنجینه رو اعلام میکردید. البته بازی به این آسونی ها هم نبود و کلی چالش واست ایجاد میشد. خلاصه اینکه این بازی رو به همه پیشنهاد میکنم که یکبار دیگه بازی کنن. چه کسایی که داشتن این بازی رو و چه کسانی که اولین بار هست دربارش شنیدن.

زندگی ما داره زود میگذره و من امیدوارم هر روز که میگذره یادآور خاطرات خوب اینچنینی باشه واسه هممون. خاطراتی که بخاطرش حاضریم برگردیم عقب و بازم تجربش کنیم و تنها چیزی که واسه گفتن میمونه اینه که :

یاد باد آن روزگاران، یاد باد