جعفر پناهی، کسی که مثل هیچ‌کس نیست

جعفر پناهی، کسی که مثل هیچ‌کس نیست (۱)
جعفر پناهی، کسی که مثل هیچ‌کس نیست (۱)

در این صفحه، علاوه بر نوشته‌های خودم، نوشته‌هایی از دیگر همکاران گفت‌وگو در باغ را هم خواهید خواند. این نوشته‌ای است از دوستم، امیر، که متن‌هایش را با صدای خودش در هر اپیزود گفت‌‌وگو در باغ شنیده‌اید.

هفتاد و هشتمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم کن موفقیتی بزرگ برای سینمای ایران بود. ژولیت بینوش، رئیس هیئت داوران، اعلام کرد: یک تصادف ساده، اثر جعفر پناهی. پناهی چند ثانیه‌ای بر صندلی‌اش میخکوب شد. بعد که بر روی سِن رفت که جایزه‌اش را بگیرد، از ایران، آزادی و سینما گفت، از آنچه، به باورِ من، جعفر پناهی را می‌توان با آن‌ها تعریف کرد. او عاشق ایران، آزادی و سینماست.

بیشترِ ما هنوز یک تصادف ساده، آخرین فیلمِ جعفر پناهی، را ندیده‌ایم و بنابراین اظهارِ نظر درباره‌اش چیزی جز حدس و گمان نخواهد بود؛ اما به بهانه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن می‌توان، با اشاره‌ای کوتاه به فیلم‌های قبلیِ پناهی، کمی درباره‌ی جعفر پناهی و سینمای او حرف زد.

می‌توانیم سینمای جعفر پناهی را دوست داشته باشیم یا نه. می‌توانیم ستایشگرِ کُلِّ کارنامه‌ی بلندبالای پناهی باشیم، تنها چند فیلمش را بپسندیم، یا اصلاً هیچ‌کدام از فیلم‌هایش بابِ طبعِ ما نباشد؛ اما نمی‌توانیم انکار کنیم که جعفر پناهی سینماگرِ مهمی است که آینه‌ی جامعه‌ی ما در چند دهه‌ی اخیر بوده است.

پناهی، در سال 1378، وقتی فیلمِ دایره را ساخت که هنوز شبکه‌های اجتماعی و شهروند-خبرنگاران متولد نشده بودند و بسیاری از ما نمی‌دانستیم چه در پایتختِ ایران می‌گذرد. در فیلم دایره، پناهی قصه‌ی پرغصه‌ی چند زن را برای ما تعریف کرد که از زندان گریخته و در پیِ سرپناهی می‌گردند.

در سال 1382، پناهی فیلم طلای سرخ را در زمانه‌ای ساخت که اختلاف طبقاتی در ایران هنوز به زنندگی و وقاحتِ امروز نرسیده بود. بر خلافِ روایتِ رسمی که رزمندگان جنگ ایران و عراق را چنین و چنان معرفی می‌کند، حسین آقای طلای سرخ، رزمنده‌ی سابق و پیک‌موتوریِ امروز، آدمی معمولی است، از آن آدم‌هایی که هر روز در کوچه و خیابان می‌بینیمشان. اختلاف طبقاتی، توهین و تحقیر جانِ او را به لب می‌‌رساند و سرانجام دست به جنایت می‌زند.

در سال 1384، پناهی آفساید را درباره‌ی دخترانی ساخت که می‌خواستند هر طور شده خود را به داخلِ ورزشگاه برسانند و بازی تیم ملی فوتبال ایران را تماشا کنند. هنوز 14 سال تا خودسوزیِ سحر خدایاری، دخترِ آبی، مانده بود؛ اما پناهی بحران را درست دیده و با رسانه‌ی سینما هشدار داده بود که روزی «این ابرها خواهند بارید». (۲)

پناهی در سال 1393 فیلم تاکسی را ساخت، با بازی خودش در نقش جعفر پناهی. او بعدها هم در فیلمِ خرس نیست در سال 1401 نقشِ خودش را بازی کرد. پناهی در خرس نیست هم سنتِ ناف‌بُری را نقد کرد و هم دربه‌دریِ ایرانیانی شریف در ترکیه را به تصویر کشید، هم علاقه‌اش به ایران و سینما را در قالبِ فیلم نشانمان داد و هم به ما یادآوری کرد که به‌دروغ ما را از خرس می‌ترسانند، خرسی در کار نیست.

در پاسخِ کسانی که جعفر پناهی را به تلخی و سیاه‌نمایی متهم می‌کنند، می‌توان اپیزود «زندگی» از فیلم سال طوفان ابدی را شاهدِ مثال آورد (سال انتشار: 1400). در زمانه‌ای که جهنمِ همه‌گیریِ کرونا ابدی به نظر می‌رسید، پناهی در اپیزود «زندگی» به ما نشان داد که زندگیِ ما انسان‌ها هم ادامه خواهد یافت، همچنان که جوجه‌ها همچنان سر از تخم بیرون می‌آورند.

شاید سلیقه‌ی ما با جعفر پناهی متفاوت باشد، شاید تاکسی را خسته‌کننده بدانیم، شاید ایگوانا را حیوان خانگی جذابی نشماریم، شاید سکانس‌های طولانی به زبان آذری و بدون زیرنویس فارسی در چند فیلم پناهی باعث شود ایرانیانِ غیرِ آذری بخش‌هایی از فیلم را از دست بدهند، اما نمی‌توان منکر شد که جعفر پناهی کارگردانی کاربلد، میهن‌دوست، شجاع و عاشق سینماست. همان‌طور که خود پناهی گفته، او از دوست و استادش عباس کیارستمی آموخته است که هر کسی باید نگاه خودش را داشته باشد. به‌رغم برخی شباهت‌های سبکی میان
آثار کیارستمی و پناهی، هرچند پناهی از سینماگران بزرگ ایران و جهان بسیار آموخته است، او نگاه یگانه‌ی خودش را دارد، جعفر پناهی کسی است که مثل هیچ‌کس نیست.

۱. عنوان مقاله را وامدار شعری از فروغ فرخزادم. «کسی که مثل هیچ‌کس نیست» عنوان شعری از فرخزاد است از مجموعه‌ی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. 
 ۲. این عبارت را از خشایارِ دیهیمی وام گرفته‌ام. این ابرها خواهند بارید نامِ مجموعه‌‌ی یادداشت‌های سیاسیِ خشایار دیهیمی در اواخر دهه‌ی 70 و اوایل دهه‌ی 80 خورشیدی است.