خاطراتی از یک آدم متوسط(رو به پایین)
بی کولر
هنوز گرمای صبح در وجودم هست. اینکه می گویند در فرهنگ ما گروه، اولویت نیست و فرد اگر احتیاج باشد یک گروه را به خاک و خون میکشد برای اینکه نخواهد مبادا خرق عادت نموده و دو صندلی جابجا شود(شاید خودم هم همین گونه باشم ولی بضاعتش را ندارم.) سخنی گزاف نیست. همکار گرامی و هم محلی و هم سرویسی ما می گوید چون قلبش را عمل کرده نسیمی نباید بهش بخورد البت چندسال قبل این عمل را انجام داده، راننده، خودش دریچه سقف اتوبوس را باز میکند که خنکمان شود بعد این کارمند شریف تا سوار سرویس میشود، ضارپ دریچه را میبندد و ولو میشود و آماده مسافت 40 دقیقه ای میشود. چند وقت قبلش همکار دیگری داشتیم که اون وقتی هوا سرد بود می آمد همون دریچه را باز می کرد و یخ میزدیم و این یکی دوبار بست، بعد ترسید رویش به رویش باز شود و دریچه باز میماند و این می لرزید.
آن همکار باز کن رفت و این همکار و هم محلی باز نکن ماند!!! که مثلا 54 سال سن هم دارد و باید به قدر کفایت از عقل بهره برده باشد که بداند کلی آدم در اتوبوس در اثر گرمای زیاد دارند مقطوع النسل میشوند.
باید در فصل گرما بپزیم، متاسفانه نه من و نه سایر همکاران رویمان نمیشود نمیدانم احترام است، حال درگیری نداریم، پذیریفتمش مثل تمام بدبختی هایمان. دو روز پیش موقع برگشت یکی از همکاران می گفت هوا صبح چقدر گرم است چرا راننده کولر نمی گیرد البت به این ببعی می گفت که به کتفش بگیرد ولی انگار کتفش خراب بود.
امروز داغون شدم، خوابم نبرد یعنی روی این 40 دقیقه مسیر حساب کرده بودم که دیشب دیرتر خوابیدم و زودتر بلند شدم ولی نشد هنوز کدرم از گرما و بیخوابی، رفتم پیش راننده میگم "توروخدا، کولر بگیر، آب پز شدیم"، عینک ریبون تقلبی اش را در می آورد و میخندد و میگوید "خب همکارتون اومده گفته من صبح سردم میشه، منکه مشکلی ندارم".
نمیدانم چه چیز را باید تناول نمود، بعضی وقتها فک میکنم دموکراسی به ما نیامده است باید مثل پادگان باشیم بگوید اول خرداد به بعد کاپشن نپوشید حتی اگه تگرگ هم بارید، یک تیرماه حتی اگر یک نفر وسط اتوبوس داشت از شدت سرما سکته هم میکرد و پمپاژ قلبش از کار افتاد کولر را خاموش نکنند و فحش بذارن که هرکی اعتراض کند. چرا باید یک نفر 40 نفر را عنتر و مسخره خودش کند، میدانم خودخواهانه است و من روزی پیر میشوم وقطعا همین جوری داغان، ولی ای هم اتوبوسی ها کولر بگیرید حتی اگر من کف و خون قاطی کردم، شاید جوانی خوابش بیاید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرد بودن چقدر سخت است ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازم نقطهی صفر - 1
مطلبی دیگر از این انتشارات
من به هیچ وجه پشیمان نیستم