سخنرانی لویی کان در کنگره بین المللی معماری مدرن در سال 1959 (CIAM59) از کتاب "لویی کان، متون اصلی"

لویی کان متون اصلی
لویی کان متون اصلی

متن پیش رو یکی از بخش های کتاب "Louis Kahn: Essential Texts"، به کوشش "robert twombly" است.
این بخش توسط *گروه معماری حجم سبز* ترجمه شده.


قسمت 1 از 4

کنگره بین المللی معماری مدرن(CIAM) ، مجموعه ای از معماران حرفه ای سرتاسر جهان را به صورت مرتب از سال 1928 تا 1958 دور هم جمع می کرد که درباره موضوعات مختلف از جمله مسئولیتهای اجتماعی معماری، شهرسازی، بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم وماهیت معماری مدرن بحث کنند. سخنرانی کان در آخرین گردهمایی در اترلو هلند به مفاهیم اولیه ای اشاره داشت که خط فکری او را شکل می داد از جمله : اراده هستی، یا اینکه هر چیزی به ویژه ساختمان می خواهد چه باشد، ارتباط بین فضا و نور، و سلسله مراتب فضاهای خدمت دهنده و خدمت گیرنده.
این سخنرانی در کتاب "مرزهای تازه معماری، CIAM59 در اترلو" "اسکار نیومن " چاپ شد.


طراحی بسیار قابل مقایسه با آهنگسازی است. یک آهنگساز قبل از ساخت موسیقی حسی از آن موسیقی دارد من می توانم بگویم که اگر یک بشقاب در آشپزخانه بیافتد موتسارت به جای صدای ناهنجار به نت های موسیقی که از آن خارج می شود توجه می کند. یک فرد عادی ممکن است به سمت صدا برود و بر طبق عادت عمل کند. اما موتسارت تفاوت را انتخاب می کند و می گوید: «بله، هدیه ناخواسته ای برای موسیقی » حتی ممکن است به کشف تازه ای از موسیقی برسد و قطعه ای از این فهم در دنیای موسیقی بسازد در حالی که شخص دیگر تنها صدای مزاحم را می فهمد و فکر می کند که کار اضافه ای برایش درست شده است.


باید یک مقدار در مورد ادراک صحبت کنیم به خاطر اینکه برای من ادراک از فکر مقام بالاتر و بهتری دارد. دانش خدمت دهنده به فکر است و فکر پیرو احساس. اگر کسی از شما بپرسد که احساس چیست می توان گفت که احساس ته نشین تحولات و تکامل فکری و ذهنی ماست و بنابراین احساس حامل مواد متشکله ای به نام فکر است. و در این ماده ته نشین شده دانه ای هست به نام فکر ،این دانه روحی هم در خود دارد یک بار این دانه به احساس می گوید ببین من به تو خدمت زیادی کردم و کمک کردم به انسان تبدیل شوی اکنون می خواهم مرا به عنوان عنصری مستقل از خودت در نظر بگیری. من مجبور به این کار هستم من بعدا به تو باز خواهم گشت. فکر به طور مستقل می رود و با سایر افکار انسانهای دیگر مخلوط می شود و فرضیه هایی تولید می کند اما کماکان نیازمند احساس است و باید از او بپرسد که چقدر درست عمل می کند. فکر مجبور به این کار است.
اما ادراک، به نظر من ادراک حاصل ترکیب فکر و احساس است .احساس به تنهایی قادر به عمل کردن نیست و فکر نیز همینطور، ولی فکر و احساس با هم نوعی ادراک می سازند که این فهم می تواند تبدیل به یک حس نظم شود. حسی از ماهیت حس. اغلب وقتی از نظم صحبت می شود برداشت منظم بودن از آن می شود این منظور من نیست منظور من منظم بودن نیست. برای این که منظم بودن با طراحی قرین است، نه با نظم. منظم بودن احساس ملموسی از نظم ارائه نمی دهد. نظم حالتی از ادراک هستی و درباره احساس بودن و هست شدن است. از آن می توانید یک حسی از اراده هستی یک چیز را دریافت کنید. اراده هستی یک فرم یا یک نیاز که از طریق ادراک می تواند دریافت شود. در صورت وجود ادراک، شما می توانید طرح غنی تری به دست آورید و طراحی آسانتر می شود.

دوباره می خواهم از موتسارت مثال بزنم . او ممکن بود یک قطعه موسیقی خود را گم کند البته او نمی تواند دوباره کلمه به کلمه آنرا بنویسد زیرا او با طرح خود به صورت یک به یک طرف نبود بلکه طرح او از نظم مشخصی تبعیت می کرد که باعث می شود او بتواند مجدد آنرا بنویسد که ممکن است طرح متفاوتی باشد اما همچنان با ساخته قبلی یکی باقی می ماند . من گفتم چیزی که یک شئ می خواهد باشد مهمترین قسمت (یا روح ) آن شئ است . این به عهده معمار است که با فهم خود از ذات یک چیز دریافت کند که آن چیز چه می خواهد باشد یا بشود .


در مرکز یک شهر بزرگ که البته شاید نتوانم به خاطر طبیعت متفاوت آمستردام را مثال بزنم، اما مطمئنم پاریس، رم، نیویورک و یا فیلادلفیا، خیابان مرکزی می خواهد یک ساختمان باشد، نمی خواهد فقط یک خیابان باشد این یک ادراک است حال اگر به این خیابان تنها به عنوان یک خیابان فکر کنید دیگر هرگز به این ادراک نخواهید رسید و تنها می توانید یک چیز پس مانده بسازید. بنابراین متوسط ترین روش را انتخاب می کنید زیرا به آن ادراک نرسیده اید. اما اگر به آن به عنوان چیزی که می خواهد باشد فکر کنید – که آن نیز یک ساختمان است – شما هر بار که مسیر یک لوله در آن اشتباه شده است آنرا حفاری نمی کنید زیرا شما یک مکان برای عبور آنها در نظر گرفته اید، و البته یک مکان برای راه رفتن و نیز برای کارهای دیگر. و این مساله وقتی برای شما اتفاق می افتد که به خیابان به شکل یک ساختمان نگاه کنید در این صورت خواهید فهمید که شما در واقع روی سقف خیابان حرکت می کنید و این یک درک مهم از ساختمان در مرکز شهر است زیرا این خیابان واقعاً یک طبقه است و واقعاً در مجموع یک ساختمان خواهد بود .
همین مسئله در مورد آمفی تئاتر نیز صادق است. آمفی تئاتر می خواهد یک ابزار باشد .نمی تواند یک ابزار بدرد نخور باشد برای اینکه در واقع یک آمفی تئاتر بزرگ ابزار متفاوتی نسبت به یک آمفی تئاتر کوچک است. شما نمی توانید یک آمفی تئاتر بزرگ درست کنید مگر اینکه از ابزاری عملی برای تبدیل و تولید صدایی متفاوت از صدای اصلی داشته باشید. من با این راه حل که یک فرم بسازیم و بعدا مسائل آکوستیکی آن را حل کنیم موافق نیستم این چیزی است که به آن فقط می شود گفت طراحی و من طراحی خام را برای داشتن چنین رویکردی است که متهم می کنم و کامل نمی دانم .
طراحان برای ارابه از چرخ مربع استفاده می کنند در حالی که مجبورند چرخ را گرد طراحی کنند اما برای متفاوت بودن چرخ مربع را انتخاب می کنند. همچنین آنها با زرافه گردن کوتاه شروع می کنند. زرافه ناله میکند که می خواهد گردن بلند داشته باشد، اما طراح می گوید من این را نمی خواهم. بنابراین زرافه را با گردن کوتاه خلق میکنند. ناگهان به دلایل کاربردی جریان عوض می شود. لعنتی، زرافه مجبور است گردن بلند داشته باشد و این غیر قابل تغییر است. اما شخصی که واقعا به ادراک رسیده باشد به این که زرافه چه شکلی است اهمیتی نمی دهد، در واقع اگر به این قضیه فکر کنید زرافه واقعا یک حیوان مسخره است که از نقطه نظر طراحی هیچ مفهومی در آن نیست و به همین ترتیب، جوجه تیغی وارد چرخه نظم اشیاء می شود و می گوید من می خواهم یک جوجه تیغی باشم و چرخه نظم می گوید این چه ایده ای است، چه کسی می تواند چنین موجود زشتی را تصور کند، اما جوجه تیغی کماکان می گوید من می خواهم جوجه تیغی باشم و نظم می گوید من چاره ای ندارم.

بله این صحیح است طبیعت نگران فرم نیست. تنها انسانها هستند که نگران فرمند.فرم مطابق شرایط اتفاق می اقتد و اگر نظم یک چیز با طبیعت آن چیز در یک راستا قرار نگیرد، هر فرمی که پاسخگوی ذات و طبیعت آن چیز باشد ایجاد می گردد و به این دلیل است که ما این حیوانات عجیب را در طبیعت می بینیم اما یک اراده حیات خاصی در این موجودات هست که خود را به شکل این حیوانات باز تولید می کنند و طبیعت هیچ نگرانی بابت فرم ندارد ولی انسانها دارند، بنابراین اراده هستی یک چیز، یک آمفی تئاتر ، یک خیابان، و یا یک مدرسه چیزی خواهد بود که فرم آن را می سازد (به یک مدرسه) یک دقیقه فکر کنید، اراده حیات هستی (خواست) یک مدرسه چیست ؟


اگر یک برنامه از هیئت مدیره یک مدرسه دریافت کنید اولین چیز با توجه به قوانین کشور ما این است که یک فنس 9 فوتی دور آن داشته باشیم درهای فولادی داشته باشیم راهروهای آن کمتر از 9 فوت نباشد همه کلاسها نور خوب و اندازه مشخص داشته باشند آنها به شما چیزهای زیادی می گویند که البته شاغلان در این حوزه را در راه انجام کارشان کمک زیادی می کند. اما اینها به درد معمار در کارش نمیخورد. معمار به مدرسه به عنوان قلمرو فضاهایی فکر می کند که بتواند عمل یادگیری در آنها انجام شود. من فکر می کنم مدارس امروزی ما بسیار از این ذات و اراده حیات مدرسه فاصله گرفته اند .
به یک مرد زیر درخت فکر کنید، که در مورد ادراکی که دارد در حال صحبت با عده ای است –یک معلم – او البته خودش نمیدانست که یک معلم است و آنهایی که به او گوش می دادند نیز خود را را دانش آموز نمی دانستند آنها صرفا آنجا بودند و از تجربه حضور کنار کسی که شعور و ادراکی دارد لذت می بردند. یک احساس نظم. به این صورت داستان شروع می شود. در اطراف این شخص نیازی شکل می گیرد که البته پیوسته رو به افزایش نیز هست. نیازی نسبت به حضور این شخص احساس می شود، اطراف او انسانهایی هستند که دوست دارند فرزندانشان را نیز پیش آن مرد بفرستند تا چیزهایی را که او درک کرده است را به آنها منتقل کند. بنابراین خود به خود نیازی به این چیز به وجود می آید برای این عمل، برای این ذات، برای این آغاز که به آن معلم و شاگردی گفته می شود. هر شهری از موسسات مختلفی تشکیل شده است اگر می خواهید ساخت شهری را در نظر بگیرید باید سازماندهی این موسسات را در نظر بگیرید اما شما باید همه این موسسات را بازبینی کنید و واقعاً بدانید که این موسسات چه هستند. موسسه یادگیری باید در ذهن –در احساس – قلمرویی از فضاها باشد که برای یادگیری مناسب است، نه یک برنامه که به شما بگوید باید چند عدد از این داشته باشید و چند عدد از آن یکی. بلکه باید یک قلمرو ازفضاها داشته باشید که مناسب یادگیریند. شما ممکن است به پانتئون بروید و هیچ نامی نتوانید برای آن در نظر بگیرید فقط آنجا مکان خوبی برای مدرسه باشد.
مسائل اقتصادی ربطی به بودجه ندارد. مسائل اقتصادی برای ساخت چیزی است که توضیح دادم. بودجه برنامه است بر اساس برنامه دیگر که خود نیز وابسته به برنامه ای دیگر است اینها همه چیزهایی احمقانه است که شما به سادگی درگیر آنها می شوید و در نهایت به این ختم می شود که هزینه چیزی که می خواهید بسازید از بودجه پیش بینی شده بیشتر است. و هیچ گاه نمی توانید آن چیز واقعی را بروز دهید. در صورتی که اگر قلمرو فضایی که واقعا فکر می کنید یک موسسه است، خلق شود، شما یک موسسه را زنده می کنید و چیزی ایجاد شده که می توانید بگویید بخشی از شهر است. سخنرانان قبلی در مورد شهرسازی صحبت کردند که من می خواهم چیزی به آن اضافه کنم. شهرسازی مطالعه ای است در مورد موسسه خانه ها، موسسه حرکت، موسسه مدارس و موسسه از هر چیزی که بخواهید. بله همه اینها به معنای واقعی موسسه هستند زیرا در همه آنها همیشه ایده ای برای پاسخ گویی به نیازی شکل گرفته است. حالا وقتی مدرسه این است: قلمرو فضایی که برای یادگیری مناسب است ( در صورتی که برنامه با آن متناقض است ) وظیفه معمار این است که برنامه را تغییر دهد تا اراده هستی برای آغاز یک مدرسه به جریان بیفتد.


لحظه شروع لحظه حیرت آوری برای هر چیزی در هر زمانی است. برای اینکه در آغاز است که بذر هر چیزی که بعدا به وجود می آید نیز کاشته می شود. یک چیز نمی تواند شروع شود مگر اینکه شامل همه چیزهایی که بعدا می آید باشد، این ویژگی نقطه شروع است، در غیر این صورت آغازی دروغین است. بنابراین آن لحظه زیر درخت نقطه آغاز موسسه ای به نام مدرسه است که البته اکنون بی استفاده شده زیرا آدمها آن احساسی که قبلا داشته اند را گم کرده اند، وظیفه معمار است که با سخت کوشی این اراده هستی را احیا کند.

پایان بخش 1 از 4
سه بخش دیگر را در همین صفحه دنبال کنید.