(قسمت 2 از 4) سخنرانی لویی کان در کنگره بین المللی معماری مدرن در سال 1959 (CIAM59) از کتاب "لویی کان، متون اصلی"

انستیتو مدیریت، احمدآباد(هند)
معمار: لویی کان
منبع عکس: www.sebastianvandamme.nl
انستیتو مدیریت، احمدآباد(هند) معمار: لویی کان منبع عکس: www.sebastianvandamme.nl


متن پیش رو یکی از بخش های کتاب "Louis Kahn: Essential Texts"، به کوشش "robert twombly" است.
این بخش توسط *گروه معماری حجم سبز* ترجمه شده.


قسمت 2 از 4

در کشور، هر شهر یک سالن شهرداری دارد که پیوسته به آن مراجعه می کنید اما واقعا آنجا مکانی نیست که بخواهید در آن حضور به هم رسانید، هیچ اجتماعی آنجا شکل نمی گیرد، مکانی است که حتی شهردار نمی خواهد در آن باشد. جایی است که در آن مالیات و عوارض می دهید اما چیزهایی که باید نشانی از مشارکت داشته باشند در آن نیست. مشارکت "اراده هستی" اصلی شهرداری است. مانند میدان سبز وسط یک روستا، جایی برای جمع شدن. در حالی که مشارکت که مهمترین قسمت سالن شهرداری است، دیگر وجود ندارد، تصور کنید می خواهید این جا دور هم جمع شویم و از بارزترین نمادهای دموکراسی مان از جمله فرهنگمان حمایت کنیم، هیچ مکانی برای تجمع نداریم. مکانی مانند شهرداری که مکانی برای تجمع شهروندان بوده است دیگر مکانی برای این کار نیست، اینجا دوباره باید مکانی باشد که شهروندان دور هم جمع شوند، جایی که فواره ها و آبنماها نقش خود را بازی می کنند. وقتی پیکاسو به فیلادلفیا می آید نباید به هتل شرایتون برود در حالی که اکنون مجبور است به آنجا برود. او باید جایی باشد که در دسترس همه باشد. شما در اروپا بسیار خوشبخت هستید که فضاهای بیشتری با چنین کارکردی دارید، من مثال شهرداری را برای اینکه مثال مناسبی بود گفتم.

حالا موسسه ای به نام خانه را در نظر بگیرید، به نظر من یک خانه باید به سه مساله مهم پاسخ دهد: مجبور است به (خانه) پاسخ دهد، خانه سمبولیک. همچنین باید نیازهای آن خانه بخصوص را که موضوع طرح است پاسخ دهد که این مربوط به موقعیت است. منظور این است که چقدر پول دارید که معنی آن این است که کارفرمای شما کیست و معنای آن این است که کجاست، چند اتاق خواب دارد و بسیاری چیزهای دیگر. اما معمار باید توانایی تبدیل خانه به یک خانه را داشته باشد. این چیزی است که معماری را می سازد. ساخت یک خانه می تواند یک شغل باشد اما معمار در ایجاد خانه سمبولیک دخیل است او باید روشی پیدا کند که قلمرو فضایی مناسبی برای زندگی را خلق کند. بعضی وقتها این فضاها مجبورند کوچک باشند اما این وظیفه اوست که فضاها را درست بسازد، او اتاقها را نام گذاری نمی کند –اتاق خواب، نشیمن، آشپزخانه- او باید آنها را جوری بسازد که روش خدمت دهی هر کدام مشخص باشد این اتاقها باید آنجا باشند و به روش درست آنجا باشند و خودشان می خواهند که آنجا باشند، این مجموعه فضاهایی است که شما آن را خانه می نامید.

فقط یک چیز است که معمار کاری در مورد آن نمی تواند انجام دهد و آن تبدیل خانه به مسکن است، مسکن به کسانی که در آن زندگی می کنند مربوط است وظیفه معمار ایجاد این قلمرو است به نحوی که مناسب برای مسکن باشد اما هر سه ویژگی نمود یک خانه باید در آن حضور داشته باشد.

اشتباه برداشت نکنید من مثالی ویژه برای شما خواهم گفت. اگر من می خواهم محل عبادت داخل یک دانشگاه به عنوان جایی غیر متعصب و غیر مذهبی را توصیف کنم، نمازخانه دانشگاه MIT برای مثال جایی است که اجزاء مشخص نمازخانه در آن کار شده است، شیشه های رنگی، تزئینات و همه ضمائم که برای ساخت یک نمازخانه نیاز است. همه آنجا وجود دارد. در واقع اینها ملاحضات جزئی در ساخت یک نمازخانه هستند که برگرفته از آیینهای فردی است. اگر من دانشجو بودم و استادم از کارم تعریف می کرد، تعریفی که احساس تعهد در کارم را در من ایجاد می کرد، یک نقد خوب، بسیار خوشحال می شدم به نمازخانه می رفتم و چشمکی به آن می زدم، لازم نبود به داخل آن بروم، لازم به این کار نبود. من البته به ورزشگاه چشمک نمیزنم، به نمازخانه چشمک می زدم. پس نمازخانه واقعا چیست؟ معبد فضایی است که می توانید داخل آن باشید اما فضایی نیز در اطراف آن وجود دارد که می توانید داخل آن نروید بنابراین می تواند فضای گردشی در اطراف داشته باشد و این فضا باید گذرگاه مسقفی در خارج داشته باشد که مجبور نشوید وارد فضای اصلی شوید و ساختمان داخل باغی باشد که مجبور نشوید وارد آن گذرگاه مسقف بشوید و باغ دیواری داشته باشد که بتوانید داخل یا خارج آن باشید. چیزی که ضروری است بدانید این است که این نمازخانه یک آئین شخصی است نه یک تشریفات مذهبی عمومی مشخص. از این موضوعات است که فرم استخراج می شود نه از تغییر و اصلاح و مدرن سازی فرم معابد قدیمی.

با این توضیحات، "اراده هستی" در واقع سعی برای رسیدن به قلمرو فضایی و مشخص کردن کاراکتر مناسب برای فضا است، من این را از تجربیات اندکی که شانس اجرا و توسعه دادن آنها و رسیدن به درخشان ترین و کامل ترین نتایج را داشتم، می گویم، این که چه کاری انجام دهید بینهایت نسبت به اینکه چگونه آن را انجام دهید مهمتر است. برای اینکه ابزار این کار را به شما می دهد شما می توانید هر کسی را برای انجام یک کار مشخص استخدام کنید. حتی کسانی که برای این کار آموزش ندیده اند، اگر بدانند که چه کاری انجام دهند به هر طریقی روشی برای انجام آن می یابند البته ممکن است در صورت نداشتن دانش در انجام آن کار اشتباهات بزرگی مرتکب شوند که من فکر می کنم بدترین آنها حتی کاری که کردید را البته تحت تاثیر قرار می دهد. اما ضرورت شغل معمار این است که بداند که چه کاری انجام دهد و اگر شما مشغول طرح ریزی هستید حتمآ مهمترین چیز است.

حالا در ابعاد مختلف طرح ریزی و حالت های مختلف آن –حالا که در مورد طراحی شهری صحبت می کنیم- من نکاتی با شما در میان می گذارم. وقتی در مورد خیابان فکر می کنم به خیابان به صورت مجزا فکر نمی کنم. آن را منفصل در نظر نمی گیرم. من وقتی در مورد خیابان فکر می کنم یک لحظه مکث می کنم و می گویم یک خیابان، یک خیابان چیست؟ آیا باید یک خیابان را تنها یک خیابان در نظر بگیرم؟ خیابان مانند جریان یک رودخانه و یا یک لنگرگاه است. خیابان چیزی است که شخصیت آن می تواند از لحاظ جریانی که در آن اتفاق می افتد متفاوت باشد.

در خیابانهای امروزی نظم جدیدی از حرکت وجود دارد، نظم حرکتی دیگر مربوط به کالا و اسب نیست، اما خیابانها هنوز متعلق به کالسکه و اسب است تنها تفاوت این است که دیگر محل بستن اسب نداریم، پمپ بنزین داریم، این روزها اگر به خیابانهای پاریس بروید، دیگر آن احساس قبلی را ندارید، مدام مراقب زنده ماندنید و محیط خیابان را نگاه نمی کنید.

معنی خیابان یک نوع شخصیت ، حرکت، رفتن (همانگونه که اسمیتسون گفت) که کاملا تعمدی و سنجیده است، یک نوع مکان است (که قطعا کلمه بهتری است از هرچیزی که به فکر من می رسید). خیابان به قسمی یک نوع رسیدن است یک نوع مکان –که قطعا کلمه درستی برای آن است. این همان خیابان است اما اکنون شما آنرا بازتعریف می کنید شما با این بازتعریف به آن معنی تازه ای بخشیده اید. پس سرویس دهنده های مشخص را در جای جای آن قرار می دهید نه اینکه به طور تصادفی قرار بگیرند. مثلا یک گاراژ اینجا یک گاراژ آنجا که چهره شهر را نابود می کنند. اصل شهرهای ما بر اساس دفاع شکل گرفته بود همه چیز بر اساس نظم دفاعی مشخص بنا شده بود و همه دیوارها و جزئیات بر اساس این نظم ساخته شده بود، نه توسط معماران. طرح خاص هر شهر براساس بستر شکل می گرفت. مثلا در دامنه کوه بود و یا یک نوع سنگ خاص در آن منطقه وجود داشت و یا شهر در کنار رودخانه قرار داشت. این شرایط بود که شکل یک شهر را از شهر دیگر متفاوت می کرد. اما نظم دفاعی تصمیمات کاملی می گرفت که کی و کجا و چگونه به دفاع از شهر پرداخته شود و این غیر قابل قبول بود که شهری داشته باشیم که این مساله در آن در نظر گرفته نشده باشد. درمورد شهرهای کنونی نیز این مساله که شهر قضیه حرکت را در نظر نگیرد غیر قابل قبول است. همه المانهای حرکت را همانگونه که هست باید در نظر گرفت تا بتوان از آن فرم ساخت و این یک پروسه ساخت فرم است. من اعتقاد دارم که منطقه بندی باید با خیابانها شروع شود نه با ساختمانها. اگر شما خیابانها را منطقه بندی کنید همان گونه که اسمیتسون این کار را انجام داد، و موارد استفاده هر خیابان را به آن اختصاص دهید خود به خود موارد استفاده ساختمان و محیط اطراف آنرا نیز پیدا می کنید. به عبارت دیگر فعالیت متداول در یک خیابان به حرکت و طراحی این حرکت بستگی دارد. در طراحی این حرکت ساختمانها نیز باید در نظر گرفته شوند تنها خیابان نیست که باید مد نظر قرار گیرد. سپس ساختمان هایی وجود دارند که شما را وادار به توقف می کنند. ساختمانهایی که شما آنهارا گاراژمی نامید و من آنها را درگاه در نظر می گیرم. من آنها را مکانهایی می دانم که سازه شاخصی دارند و به سادگی به خیابانها پایان می دهند. اینجاست که خیابان به انجام می رسد، این مجسمه ها هستند، چهره شهری که با آنها مواجه هستیم. می توانید آنها را نزدیک به هم قرار دهید یا اینکه دور از هم قرار داشته باشند. اما شما یک سری فرمهای معینی خواهید داشت که از نظم حرکتی منشعب شده اند که بسیار شروع مثبتی برای طراحی شهر خواهد بود.

من به پروژه ای این جا برخوردم البته نمی خواهم از چیزی نام ببرم. اما این پروژه نظر من را جلب کرد که کنار یک شهر قدیمی شکل گرفته بود و به طور عادی در محیط آن قرار داده شده بود. این ساختمان ها حول نقطه ورودی شکل گرفته بودند به صورتی که هر کسی می توانست آنها را ببیند. من این مساله را دوست نداشتم، من دوست دارم یک درگاه در ورودی قرار دهم ولی دوست ندارم مردمی که روی هم روی هم قرار گرفته اند را به عنوان شاخص ورودی استفاده کنم. نه این قضیه باید جای دیگری اتفاق بیافتد. برای اینکه یک آپارتمان هم می خواهد یک خانه باشد ولی امکان آن را ندارد. بنابراین باید خانه ای باشد بالای یک خانه و بالای یک خانه دیگر. وقتی شما یک خانه بالای یک خانه می سازید باید کماکان حالت یک خانه را داشته باشد بنابراین نمیتوانید به عنوان درگاه یا به عنوان ورودی به بخشی از شهر استفاده کرد. چیزی که شما می خواهید یک درگاه است که متعلق به نظام حرکتی است و متعلق یه ساختمانهای آپارتمانی نیست. زیرا آنها قسمتی از این نظم حرکتی نیستند. ساختمانهای آپارتمانی جایی است که شما به آنها می رسید ولی قسمتی از حرکت نیست. پس اگر این مفهوم از حرکت را در ابتدا داشته باشید کل طراحی تغییر می کند و به این شکلی که این پروژه است، نخواهد بود نه اینکه حرکت را از مردم و توالتهایی که روی سرهم قرار گرفته اند بسازید.

در مورد فضاها صحبت شد، من گفتم که معماری فکری برای ساختن فضاست. این قضیه می تواند به شکلهای مختلفی مطرح گردد. من اغلب در مورد اینکه آیا این فضای کاملی است فکر کرده ام، اما چنین چیزی ممکن نیست. به هر حال، اگر برای یک لحظه به فضا فکر کنیم، واقعا فضای معمارانه چیست؟

من فکر می کنم فضای معمارانه فضایی است که چگونگی ساخت فضا در آن مشهود است. شما ستونهایی می بینید و تیرها، دیوارها، درها، طاقها، در مکانی که آنرا فضا می گذاریم باید مشهود باشد. اگر به مسائلی فکر می کنید که به وسیله آن بتوان نقطه آغاز معماری را تشخیص دهید، می توانیم به سادگی به این نکته اشاره کنیم که فضا در معماری، فضایی است که چگونگی شکل گیری آن مشهود باشد و اینکه پیش در آمد شکل گیری هر ستون و شکل گیری سقف باید با ایده ای در مورد نور انجام شده باشد. و هیچ فضایی فضای معمارانه نیست مگر اینکه نور طبیعی داشته باشد. نور مصنوعی یک فضا را در معماری روشن نمی کند زیرا فضا باید حسی از زمان روز، فصول و سال وجود داشته باشد که تفاوت جزئی با یک حالت ثابتی که توسط لامپ ایجاد می شود دارد. خیلی مسخره است که فکر کنیم یک لامپ کار خورشید و یا چرخش فصول را انجام می دهد.

نور طبیعی یکی از احساسات اصلی بودن در فضای معمارانه را به شما منتقل می کند. سپس در شب فضای کاملا متفاوت داریم. فهم این نکته به شما می گوید که لازم نیست همان جایی که نور به آن می تابد از نور مصنوعی استفاده شود برای اینکه مسخره است که بخواهید از نور طبیعی تقلید کنید پس به چه دلیل آنرا کاملا متفاوت نکنیم؟ بگذاریدلوسترهای شما همه نیازهای شما را در طول شب برآورده کنند. من تئوریهای زیادی در مورد اینکه نور مصنوعی را در جایی که نور طبیعی وارد می شود قرار دهیم شنیده ام، اما چقدر مسخره است که همچین ایده ای را دنبال کنیم این در حالی است که وقتی شما به فضایی که با نور طبیعی-نور روز- روشن شده است فکر می کنید واقعا فوق العاده است. وقتی شما به ساخت فضا فکر می کنید همزمان به تامین نور آن هم فکر می کنید. وقتی نور از بین می رود ریتم از بین می رود، در پی آن موسیقی نابود می شود، موسیقی عنصری بسیار مهم در معماری است.

یک نکته حاشیه ای هست که تا فراموش نکرده ام ذکر کنم. من فکر می کنم موسیقی بسیار بیشتر از نقاشی و یا مجسمه سازی به معماری هم شباهت دارد. موسیقی بسیار بسیار به معماری نزدیک است و من به شخصه فکر می کنم که معماران باید یاد بگیرند قطعه موسیقی بنویسند. بسیار حیرت انگیز است که بدانیم کسی که یک قطعه موسیقی می نویسد از دیدن نوشته اش هیجان زده نمی شود بلکه هیجان زده چیزی است که می شنود موسیقی دان چیزی که می نویسد را می شنود، نمی بیند. معمار به نقشه ای که کشیده است نگاه می کند و با خود می گوید: چه خارق العاده است با گذاشتن این عنصر در نشیمن، فوق العاده می شود. برای موسیقی دان نوشته هایش مفهومی فراتر دارد، آنها برای او صداست، نظم دادن به صدا هاست. معمار باید زندگی را داخل پلانهایش درک کند. قلمرو فضاها شبیه یک صفحه موسیقی است. ستونها، دیوارها و تیرها باید در نظر گرفته شوند. باید با خود بگویید که من باید در این فضا نور هم داشته باشم. من فضا ایجاد کرده ام پس باید نور هم داشته باشم. باید در نظر داشته باشم که این نوعی نظم است زیرا ما به دنبال ساخت فضا در پلان هستیم. من فکر می کنم یک برگ نوت موسیقی و یک نقشه پلان همانند هستند.