(قسمت 3 از 4) سخنرانی لویی کان در کنگره بین المللی معماری مدرن در سال 1959 (CIAM59) از کتاب "لویی کان، متون اصلی"


نقاشی های نمازخانه scrovegni در شهر پادوودا(ایتالیا) اثر جیوتو
نقاشی های نمازخانه scrovegni در شهر پادوودا(ایتالیا) اثر جیوتو


متن پیش رو یکی از بخش های کتاب "Louis Kahn: Essential Texts"، به کوشش "robert twombly" است.
این بخش توسط *گروه معماری حجم سبز* ترجمه شده.



قسمت 3 از 4

هر فضایی باید معنی خود را در راستای کاری که انجام می دهد داشته باشند. از این مفهوم است که بدنه خارجی، داخلی و احساس فضایی و دستیابی به چیزی با ارزش حاصل می شود. همه این چیزها وقتی به صورت یکپارچه به آن فکر شده باشد، به عنوان قلمرو فضایی –توالی فضاها- درک می شوند. بنابراین کافی نخواهد بود اگر بگوییم من حس می کنم این باید بزرگتر باشد و یا اینکه اینجا بیرون زده تر باشد. البته که شما می توانید این کار را انجام دهید –و بسیار طبیعی است که این کار را انجام دهید- اما این اتفاقات باید در چهارچوب یک ساختار درونی انجام شود که به شما اجازه چنین کاری را می دهد. درست مانند موسیقی دانی که ساختار و نظم خاصی دارد که اجازه می دهد بسته به نبوغ او هر وسیله ای را بنوازد. همانگونه که می دانم بعضی از شما با روش من برای مجزا سازی فضاها آشنا هستید. فضاهای خدمت دهنده و فضاهای خدمت گیرنده دو چیز متفاوت هستند. بسیار محتمل است که یک پلان اینگونه شروع شود و معمار بگوید: (به این قسمت دست نزن ) کارفرما می گوید من یک دفتر کار هم می خواهم، توالت هم می خواهم، کمد و چیزهای دیگر نیز لازم دارم. معمار می گوید: این یک چیز فوق العاده روی محل سخنرانی است و تو نمی توانی به آن دست بزنی. و کارفرما می گوید: اما من اینها را نیاز دارم. معمار می گوید تو نمی توانی اینها را در این قسمت داشته باشی، این قسمت بسیار مهم است و کل طرح بستگی به آن دارد. واقعیت این است که معمار اشتباه می کند. او کسی است که خودش را محدود کرده است وخروجی شاید حتی فضاهای بهتری باشد و عناصری در آن وجود دارد که نیازهای او را برآورده می کند و فضاهایی دارد که به فضای اصلی خدمت می رسانند.

معمار باید راهی پیدا کند که فضاهای خدمت دهنده در جایی که باید باشند و کماکان فضاهای اصلی را نابود نکنند. او باید ستونی جدید پیدا کند او باید راهی برای درست کار کردن همه عناصر بیابد و کماکان محل سخنرانیش به عنوان فضای اصلی دست نخورده باقی بماند. اما شما نمیتوانید به مسائل به صورت جداگانه بیاندیشید این یک مساله الهام بخش است. ببینید فضای مدرن و فضای رنسانسی چندان تفاوتی با هم ندارند. ما هنوز گنبد نیاز داریم، دیوار لازم داریم، طاق نیاز داریم، و همه انواع ایوانهای سرپوشیده. ما همه اینها را لازم داریم، اما اینها از لحاظ شخصیت شبیه هم نیستند. برای اینکه فضاهای کنونی نیازهای متفاوتی می طلبند. اگر یک گنبد بسازیم نباید پژواک صدا داشته باشد. باید آرام باشد. گنبد رنساسی می توانست برگشت صدا داشته باشد، اما یک گنبد مدرن نمی تواند. بنابراین باید چیزی در ساخت آن به کار برد که برگشت صدا نداشته باشد. دیگر شخصیت لازم برای این گنبدها این است که باید دمای مناسب داشته باشند ما داخل را گرم نیاز داریم وقتی بیرون سرد است و بالعکس این یک نیاز قطعی جامعه مدرن است. اگر به ذات چیزی که می سازیم این شخصیت را نداشته باشد، تحت فشار نهایتا به ناچار به چیزی که این خصوصیات را دارد تبدیل خواهد شد و البته نور نیز باید حضور داشته باشد. اگر شما همه اینها را بخواهید بعد از ایجاد فرم ایجاد کنید –حتی به فرض که یک مهندس بزرگ مثل نروی یا کاندلا دارید که کارهای ساختمان را برای شما انجام میدهند- سپس بپرسید که حالا چگونه اینجا را روشن کنم، شما در اشتباهید. یا اینکه بپرسید حالاچگونه باید در اینجا نفس بکشم باز هم در اشتباهید. در قدم های اولیه در راه ساخت باید خدمت دهنده هایی وجود داشته باشند که این موارد را برای فضاهای شما تامین کنند. تیرها، نور و کنترل دما مسائلی هستند که اساس ساختار شما باید شامل این خدمت دهنده ها باشد.

من پیشتر راجع به نقطه شروع صحبت کردم، اکنون دوباره می خواهم به همان برگردم. من می خواهم درباره دوره رنسانس و به ویژه جیوتو صحبت کنم. جیوتو یک نقاش فوق العاده بود. اما برای چه او فوق العاده بود، برای اینکه او آسمان را در روز سیاه می کشید، سگی می کشید که نمی توانست بدود و پرنده ای که نمی توانست پرواز کند و اشخاصی که از ساختمانها بزرگتر بودند. برای اینکه او نقاش بود او معمار نبود، مجسمه ساز نبود. امتیاز نقاش بودن به او این حق را می داد. حقیقت این بود که او می توانست اینگونه نقاشی کند. گسترش و نشان دادن فانتزی هایش کاملا در قلمرو کاری او بود.

اما حتی جیوتو نیز در کشیدن تمثالهایش نیازها را برآورده می کرد. به عنوان مثال سنت فرانسیس. اون این کلیسا را به عنوان مکان مناسب برای نقاشی هایش یافت. مردم آنها را می فهمیدند. ترکیب صحنه های زیبا و وظایف نقاش که جیوتو به خوبی آنها را می فهمید و احساس می کرد. زندگی سنت فرانسیس را با اتمسفر رمز آلودی ترکیب کرد که لازمه احساسات مذهبی، علو مذهبی، فداکاری و چنین چیزهایی بود.

شاگال که البته کمتر نقاش بود، اما همین آزادی را احساس می کرد. نقاشان مدرن هم همین احساس آزادی را دارند. اگرچه آن ها هنوز فرم مشخص خود را نیافته اند. جیوتو فرم خود را مشخص کرد، زیرا بی درنگ دیگران به تقلید از او پرداختند. هنرمندان دیگر احساس کردند که می توانند با امتیاز ویژه ای که جیوتو برای آنها قائل شده است، زندگی دیگری را رقم بزنند. اما نقاشان مدرن هنوز فرم خود را پیدا نکرده اند. البته من منظورم دقیقا فرم نیست بلکه پیش فرم است.

پیش فرم یک فرم قدیمی است. در پیش فرم زندگی بیشتر و داستان بیشتری در ادامه نهفته است. در پیش فرم –فرم اولیه- قدرت بیشتری نهفته است تا هر چیزی که بعدا ظاهر می شود. ومن معتقدم ما با ادامه این ایده به جاهای بهتری میرسیم. البته شما نیز باید به اینها فکر کنید نه فقط من، زیرا معنی که برای شما با فکر کردن به اینها ایجاد می شود باارزش است. من بسیار نگران چیزهای زیبایی هستم که اطراف ما امروز وجود دارد.

من می توانم نگران برج سیگرام باشم. او یک زن زیبای برنزی است که از داخل گن پوشیده. او از طبقه 1 تا 15 بادبند دارد که شما نمی توانید آن را ببینید. او یک زن برنزی زیبا است. اما حقیقت ندارد او از داخل این شکلی نیست.

حالا پیش فرم ممکن است یک فرم اولیه باشد. ممکن است در نگاه دیگران زیبا نباشد، اما به چشم هنرمند زیبا جلوه کند. این فرمی است که قبل از زیبایی که ما می شناسیم، به هماهنگی رسیده است.

برای لحظه ای به یک مجسمه فکر کنید، یونانی ها در مجسمه های قدیمیشان ( و درمجسمه های بعدی و البته نه به اندازه مجسمه های قدیمیشان) نمود انسان را سمبولیزه کردند. تنه برای همیشه به انسان خدمت می رساند، بدون اینکه مشکل ریه پیدا کند. این یک خدمت دهنده همیشگی بود و دستها برای همیشه توانا بودند چشمها نمی توانستند ببینند اما برای همیشه بینا بودند. آنها نمودهایی هستند که قابل دستیابیند.

کلاه خود یک جنگجوی قدیمی بیشتر سمبولیک بوده است تا اینکه کاربردی باشد. او نمی توانست به جنگ برود زیرا همان لحظه ضربه ای به سرش می خورد حتی نمی توانست با آنها راه برود اما موضوع این نیست، زیرا مجسمه ساز می داند اینکه این کلاه خود مشخص کننده و سمبولیک است چیزی پابرجا و یک نمود مهم است. مجسمه ساز می داند که این مجسمه نشان دهنده یک انسان معمولی نیست.

پس از آن مجسمه سازی فکر کرد که ساخته ام باید بی نقص باشد-ببین دست آن زن چه زشت است، و چقدر این تنه بی تناسب است. آنها روح مساله را به درستی درک نکرده اند که این نقطه آغازین، جایی است که مجسمه سازی آغاز شد. نمادین سازی جنبه های ادراک از انسان بود.

حالا این قضیه در معماری چگونه اتفاق می افتد؟ من تا اینجا سعی کردم توضیح دهم که فضا چیست؟ و یک چیز چه می خواهد باشد. مسائل بسیار زیادی وجود دارد. مسائل زیاد و جدیدی که معماران مد نظر قرار نمی دهند، زیرا معماران بیشتر نگران ظواهر و فرم بیرونی هستند. معمار به همه نمودهای خارجی و انواع آن فکر می کند قبل از اینکه فهمی از اینکه یک فضا چه می خواهد باشد به دست بیاورد.