(قسمت 4 از 4) سخنرانی لویی کان در کنگره بین المللی معماری مدرن در سال 1959 (CIAM59) از کتاب "لویی کان، متون اصلی"


متن پیش رو یکی از بخش های کتاب "Louis Kahn: Essential Texts"، به کوشش "robert twombly" است.
این بخش توسط *گروه معماری حجم سبز* ترجمه شده.

شکل پلان آزمایشگاههای تحقیقات پزشکی ریچاردز (چپ) و آزمایشگاههای گودارد  (راست) ، که هر دو توسط لوئیس کان طراحی شده اند. ///  منبع تصویر: ویکی پدیا
شکل پلان آزمایشگاههای تحقیقات پزشکی ریچاردز (چپ) و آزمایشگاههای گودارد (راست) ، که هر دو توسط لوئیس کان طراحی شده اند. /// منبع تصویر: ویکی پدیا



قسمت 4 از 4

حالا این قضیه در معماری چگونه اتفاق می افتد؟ من تا اینجا سعی کردم توضیح دهم که فضا چیست؟ و یک چیز چه می خواهد باشد. مسائل بسیار زیادی وجود دارد. مسائل زیاد و جدیدی که معماران مد نظر قرار نمی دهند، زیرا معماران بیشتر نگران ظواهر و فرم بیرونی هستند. معمار به همه نمودهای خارجی و انواع آن فکر می کند قبل از اینکه فهمی از اینکه یک فضا چه می خواهد باشد به دست بیاورد..

اگر شما این فرصت را بدست بیاورید که بیش از یک فضا داشته باشید یک ترکیب ساده از فضاها، مانند یک کمپ دانشگاهی، یک چنین چیزی واقعا یک سمفونی است. یک کمپ دانشگاهی چیست؟ بگذارید یک مقدار در این مورد صحبت کنیم. این یک مجموعه قلمرو فضایی است که با مسیرهای حرکتی پیاده حمایت شده (که منطقی نیز هست) و به هم متصل شده اند. آن را اینگونه در نظر بگیرید که فضاهای رده بالا و فضاهای رده پایین باهم تجمیع شده اند، فضاهای متنوعی که در آن هر کسی می تواند فضایی برای کارهای خود بیابد.

در ساختمانهای دانشگاهی اندکی که من کار کرده ام، مفاهیم متعددی را در مورد فضا درک کرده ام. من این مساله را به سادگی گفتم، در یک دانشگاه که از آزمایشگاهای طبی تشکیل شده است، هوایی که شما به داخل می کشید نباید با هوایی که خارج می کنید مخلوط شود. این همه ماجراست. من بارها گفته ام که دانشمند مانند یک هنرمند یا معمار است. او دوست ندارد در جایی به عنوان مثال مانند MIT کار کند. راهروهایی که فقط اسم دارند. او دوست دارد در مکانی مانند استودیو کار کند. جایی که بتواند مکان خودش باشد یا با همکارانش روی یک مساله کار کنند.

او بسیار احساس بهتری خواهد داشت اگر فضای او محل رفت و آمد نباشد. به نوعی بن بست باشد یا اگر جایی باشد که شما تونلی در آن ساخته اید و یا جایی باشد برای عبور آسانسورها و یا داکتهایی که از آن گرفته شده باشد. زیرا به این روش شما فضا را محدود کرده اید. او نمی تواند در این فضاها با موفقیت آزمایشاتش را انجام دهد. زیرا فضا از او با تجهیزاتی که سر راه است، گرفته می شود.

در ساختمان مرکز تحقیقات پنسیلوانیا من خصوصیاتی داخل هر استدیو ایجاد کردم که می توانستید تاریکی و روشنایی داشته باشید. نه با کشیدن پرده، بلکه به صورت طبیعی فضاهایی بود که در آنها تاریکی بود و فضاهایی که در آنها نور وجود داشت.

وحالا در مورد گالری هنری در دانشگاه ییل –که خودم آزادانه آنرا نقد می کنم- من به یک نتیجه سطحی در مورد انتظام دادن به آن رسیدم.من در مورد آن به درک درستی نرسیدم، که اگر این اتفاق می افتاد طرح متفاوتی شکل می گرفت.البته باید بگویم که ساختمان کماکان جنبه ها و نمودهای خوبی دارد. اگر من حالا بخواهم یک گالری طراحی کنم، فضاها را به شکلی می سازم که مدیر گالری "نتواند" به صورت آزاد به هر شکلی از آنها استفاده کند. به جای آن هر فضا شخصیت خاصی داشت و بیننده هر شیئی را به خاطر فضایی که با شخصیت خاص شکل گرفته بود به گونه دیگری درک می کرد. و مدیر گالری این را با نورپردازی از بالا، از پایین، از یک شکاف کوچک، یا هرطوری که دوست داشت کامل می کرد. به این ترتیب او واقعا حس می کرد که مجموعه شامل قلمرو فضاهایی برای نشان دادن نمودهای مختلف است.

البته باید بگویم که فضاهای تاریک نیز ضروریند، اما برای اینکه نقض گفته های قبلی مبنی بر اینکه فضای معماری باید نور طبیعی داشته باشند، نباشد، باید بگویم باید تاریک باشد ولی در عین حال باید بازشویی به اندازه کافی بزرگ داشته باشیم که نور داخل شود و بگوید تاریکی واقعی چه معنایی دارد، و این نشان دهنده اهمیت نور طبیعی برای فضاهای معماری است.

وقتی درمورد جیوتو و امتیازات ویژه به عنوان یک نقاش صحبت کردم، از قلمرو گفتم. می خواهم مشخص کنم که منظورم از قلمرو چیست. قلمرو معماری به گونه ای است که همه چیزهای دیگر در آن حضور دارند، قلمرو معماری؛ مجسمه سازی، نقاشی، فیزیک، پرستاری و تقریبا همه چیز را شامل می شود. اما توجه خاص به معماری است. معماری پادشاه این قلمرو است و روی هم رفته دلیل وجودی آن هم هست. من فکر می کنم این قلمرو را بهتر درک خواهید کرد وقتی مرزهای محدود کننده این قلمرو را خودتان لمس کنید.

وقتی شما می دانید به نقطه ای رسیده اید که مرزهای قلمرو را رد کرده اید، به قلمرو دیگری وارد شده اید. وقتی شما محدوده آنرا لمس کردید –محدودیتها نه بلکه محدوده- آن زمان است که شما می دانید تا چه حد می توانید بروید و به نظر من در آن نقطه است که شما واقعا قلمرو را درک کرده اید.

وقتی به مدرسه می رفتم یک کتابخانه مرجع داشتیم که به دوره های معماری مختلفی از جمله مصر، یونان، رم، گوتیک، و سایر چیزها تقسیم می شد. و این قلمرو معماری من بود. من باید یک گورستان طراحی می کردم هیچ چیز بهتر از قدم زدن در بخش مصر نبود جایی که می توانستم چیزی را که نیاز دارم پیدا کنم.این، آن نوع زندگی بود که من داشتم و بسیار دلپذیر بود. من به کتابها نگاه می کردم و نمونه های خوب بسیاری برای دنبال کردن می یافتم.

آن زمان که وارد مدرسه شده بودم، اطراف این قلمرو(معماری) قدم می زدم. من به یک روستا آمده بودم و همه چیز برایم ناشناخته بود.در اینجا چیزی نبود که قبلا دیده باشم. من از بین این همه چیز ناشناخته دریافتم که معماری چیست. البته نه درست در همان زمان ، زیرا آن زمان من بیشتر به دنبال پاسخ بودم. اما لوکوربوزیه سوالی برای من بوجود آورد که این سوال از جواب ها مهمتر بود و از آن سوال و قدرت آن یک چیز واقعی متولد شد. به قول کسی "یک سوال خوب از بهترین جواب های عالی نیز با ارزشتر است" و این درست است. سوال خوب است که به ادراک می رسد. جواب ها به سختی قابل مقایسه با آن هستند. من به سادگی و با امتحان چیزهای معمولی به معماری نرسید ام و از خلال چیزهای نا شناخته است که یاد گرفتم و فهمیدم که معماری چیست. به نظر من تلاش برای نترسیدن در حالی که با ناشناخته ها رو برو می شوید بسیار باارزش است. چیزهایی هست که در نشست CIAM شما می شود دریافت. البته من دیدم که شما وقت زیادی صرف توضیح شکل ظاهری مشکلات می کنید. شما زمان زیادی صرف صحبت در مورد خطوط، فواصل، طراحی و چنین چیزهایی می کنید، که البته بسیار مهمند، اما جوهر مطلب نیستند. زیرا وقتی شما می خواهید یک آمفی تئاتر بسازید، شما با مخاطبانی طرف هستید که آمده اند تا گوش کنند. مطلب اصلی در مورد آمفی تئاتر این است که شما باید بشنوید و تونالیته های قطعی برای درست شنیدن وجود داشته باشد.

بنابراین اولین مساله این است: ادراک شما در مورد یک آمفی تئاتر چیست؟ این که باید آنرا از قالب یخ بتراشید. زیرا آمفی تئاتر شما در ایسلند واقع شده است یک مساله دست دوم است. اینها مسائل ضمنی، مربوط به موقعیت و دست دوم هستند. طراحی چیزی است که مربوط به موقعیت است. اینکه از چه مصالحی استفاده می کنید نیز مساله ای ثانویه است. این نیز یک مساله مربوط به طراحی است، یک مساله عملیاتی، طراحی ترکیب عناصر شما است که بتوانید موسیقی خود را بنوازید اینها بسیار مهم هستند و باعث شکل گیری طرح می گردند. چیزهایی هستند که در همان وهله اول می بینید و لمس می کنید.

اما ادراک اینکه یک آمفی تئاتر چیست، به طور قطع ورای این مسائله است که یک آمفی تئاتر در سودان است یا در ریودوژانیرو. بنابراین رسیدن به ذات هر چیزی که شما قصد خلق آنرا دارید و چیزی که می خواهد باشد باید اولین مساله شما –اولین قدم شما- در توضیح یک معمار در مورد پروژه اش به یک معمار دیگر باشد و نه چیزهای دست دوم از جمله اینکه چقدر پول داشته اید و مشکلات قوانین محلی و سایر مسائل.

به نظر من اینکه نشان دهید شما چقدر خلاقانه با مشکلات طرح مواجه شده اید نیز یک مساله ثانویه است. البته اینها مسائل طراحی هستند اما به عقیده من مساله اصلی و واقعی و ذاتی معماری نیستند. اکنون زمان سبک و اینگونه چیزها نیست. حالا زمان جستجو است. زمان کشف، زمان ادراک است. مشکلات ما جدید هستند. خواسته های ما جدید هستند و اکنون زمان سعی برای ایجاد موسسات بهتر نسبت به چیزهایی است که قبلا ایجاد کرده ایم. موسساتی که ایجاد کرده ایم در حال از بین رفتن هستند. آنها حالا دیگر موسسات خوبی نیستند. برای اینکه فضاهایی که باید به آنها خدمت رسانی کنند، نامناسبند. ما باید فضاهایی را بیابیم که به این موسسات به خوبی سرویس بدهند. فکر کردن به اینکه یک مدرسه یا یک چیز دیگر چه باید باشد بسیار حیاتی است. اختصاص بودجه مناسب و رویکرد مناسب برای رسیدن به این چیزها باید اولین مساله و اولین دلمشغولی CIAM در نشان دادن مشکلات باشد.

گروهی که در روز گذشته صحبت می کردند (بحث در مورد کارهای لووت) به این جا رسیدند که به نوعی اختلاف نظر در مورد این موضوع خاص وجود دارد. این اختلاف نظرها در مورد رویکردهای مواجهه بامسائل-ادراک مسائل- بود. جو بحث ها باید به گونه ای باشد که هر کسی وقتی به خانه می رود احساس بدهکاری به کسی نداشته باشد. برای اینکه در واقع کسی که به کشفی در طبیعت مساله ای می رسد صاحب آن چیز نیست. البته هر طرحی متعلق به طراحش است، اما درک مساله نه. اگر شما طرح لوکوربوزیه را بردارید، دزد هستید. اما اگر جوهر معماری او را بگیرید، آزادانه این کار را انجام دهید، برای اینکه این جوهر متعلق به او نیست. این جوهر متعلق به قلمرو معماری است. حقیقت این است که کشف آنرا او انجام داده، اما خود مساله متعلق به او نیست. به همین شکل موسیقی متعلق به موتزارت نیست، اما تنظیم و ترکیب است که متعلق به اوست.

من می خواهم اینجا از صحبت هایم نتیجه گیری کنم. اما در ابتدا می خواهم مراتب قدردانی خود را از صحبت های ساده آلدو در مورد درب ابراز کنم. به نظر من بسیار مفید خواهد بود که نمودها و عناصر معماری را از این منظر بررسی کنیم. این که یک شخص می تواند به طور کامل دلمشغول چنین چیزهایی باشد خارق العاده است. زیرا از این چیزها، نکات بیشتری به عمل می آید. و اینگونه یک شخص می تواند به درک درست تری از مساله درب یا درگاه برساند. به نظر من این فقط مشغول بودن به چیزهای کوچک نیست، مثلا این که توالت را کجا بگذارم، یا چقدر گشودگی در دیوار داشته باشیم. بلکه موضوع وسیع تری است. بلکه اقلیمی است که در آن این چیزها می توانند به خوبی توسعه یابند که بدین معناست که حتما باید چارچوب داشته باشند.

یک شهر بر اساس حرکت شکل می گیرد. هر حرکتی نیز باید جایی برای ایستادن داشته باشد. جایی که حرکت پیاده آغاز می شود. که یعنی میدانی است، جایی است که او می تواند متوقف شود. اما این میدان به شکل میدان های فعلی اروپا نیست و به طور کامل شبیه نیست. بلکه یک چیز متفاوت است. ما اکنون با وسیله نقلیه سفر می کنیم و بسیار متفاوت شده است. برای اینکه شما می توانید یک شهر را دور بزنید و به راحتی می توانید بگویید من به مکان دیگر می روم.

همینطور که زمان به جلو می رود شهرها بهتر می شوند اما تعداد زیادی شهر خوب نخواهیم داشت. زیرا من فکر می کنم که قدرت کافی در شهر ها برای اینکه به آنها شهر بگوییم وجود ندارد. من بر این باورم که "مراکز فروشگاه گردی" در کشور ما به "مراکز خرید تنزل" پیدا کرده اند. این چیزی است که هستند و نمی توانند به مراکز فروشگاه گردی تبدیل شوند. آنها وسیله ای برای خریدند. آنها به حماقت بقیه چیزها هستند و اگر ماشین ها نباشند آنها مانند بعضی از متروکه های غرب وحشی هستند. شما هیچ چیزی و دقیقا هیچ چیزی در آنها نمی بینید.