Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
آنتی ژن جهنمی و رویایی نافرجام با هنرنمایی میثم ابراهیمی
زهرا _ مژده هفته سلامته می خوام اسم تو و نرگس و محدثه رو بدم برای جشنواره هستین ؟
_باید چی کار کنیم کجا بریم ؟
زهرا _ هیچی یه جشنواره ست به مناسبت هفته سلامت از دانشگاه های دیگه هم هستن می رین اونجا از طرف بچه های زیست شناسی گروه خونی مردم و می گیرین یاد داری دیگه
_آره با آنتی ژنا (آنتی ژن یه محلولیه برای تشخیص گروه خونی کیت کاملش سه تاییه آنتی ژنDABِ که بر اساس رسوب دادن هر کدومشون می تونیم گروه خونی تعیین کنیم )
زهرا _آره همونا به نرگسم یاد بده روز در میون تو و محدثه , من و نرگس میریم
_اوکی محدثه تو هم هستی ؟
محدثه _ آره اوکیه
_ولی ببین روز بعدش امتحان ریاضی داریم پاره ایم حاجی از امروز شروع کن بخون
محدثه _ اوکیه می خونم
زهرا _ مژده تو خوندی ؟
_آره من عید خونمون بودم خوندم ریاضی و
زهرا_ اوکی پس حله اسماتونو می دم به استاد گریوانی
چند روزی بود محدثه باهام سرد شده بود نه فقط با من با همه ی بچه های اتاق و هرچی هم ازش می پرسیدیم اتفاقی افتاده چرا ناراحته هیچی نمی گفت
فقط بی توجهی می کرد سرد حرف می زد سرد برخورد می کرد دیگه باهام کلاسای آی سی دی ال و نمی اومد یادمه آخرین باری که قرار بود با هم بریم کلاس کامپیوتر دوتامون هم زمان از اتوبوس پیاده شدیم اما اون جلوتر از من رفت و هیچکس باورش نمی شد این همون محدثه ای بود که تا دیروز کنارمون می نشست چایی می خورد و شوخی می کرد
همه ی وسایلش و جمع کرده بود تو کمد گذاشته بود و درش و قفل کرده بود و خیلی کم تو اتاق پیداش می شد مدام طبقه بالا پیش دوستاش بود و کمتر پیش ما میومد و ما دلیل این حجم از بی توجهیش رو نمی دونستیم
وارد اتاق که می شد سلام نمی داد یا جواب سلاممون و نمی داد و همینطور گذشت و کم کم وسایلش و جمع کرد و از اتاقمون رفت
_محدثه مگه من نگفتم ریاضی و بخون که باید بریم واسه هفته پژوهش
محدثه _مژده من همه ی درسام مونده استرس دارم نمی تونم بیام تو خودت برو
_باشه ولی بدون این رفتارات هیچ توجیهی نداره اگر مشکلی باهامون داشتی باید بهمون می گفتی چون من بارها ازت پرسیدم و تو هیچی نگفتی با این کارات داری به شعور ما توهین می کنی
محدثه_من فقط دارم کارایی که باهام کردین و جبران می کنم
_باشه من دیگه حرفی باهات ندارم هرکاری دلت می خواد بکن
بعد هم از اتاق رفت بیرون و تا مدت ها نیومد اما هر چند وقت میومد وسایل جا موندش و می برد
اون زمان اوج افسردگیم بود و از رفتن محدثه و چندتا از رفقا ضربه خیلی بزرگی خورده بودم تمام زندگیم آدما ترکم کرده بودن و بی ارزش بودن و بهم القا کرده بودن و اون لحظه که در و بست و رفت بار دیگه چهره ی تمام آدمایی که من و به تمسخر می گرفتن و تهش رهام می کردن اومد جلو چشمم و فقط قطره های اشک بود که از چشمام جاری می شد
بلند شدم لباسام و پوشیدم جلوی آینه وایستادم تا آرایش کنم شاید تونستم رد تمام اون اشکایی که ریخته بودم و بپوشونم شاید قرمزی چشمام با خط چشمم کمتر به چشم میومد و شاید رنگ پریدگی صورتم با اون کرم سفید کننده کمتر خودش و نشون می داد روپوش سفیدم و پوشیدم و رفتم غرفه دفتر ریاضیمم برداشتم و تنهایی توی غرفه ایستادم میز کج بود و لق می زد به سختی وسایل و روش چیدم و آنتی ژنا رو روی یخا گذاشتم چون باید دمای آنتی ژنا پایین نگه داشته می شد و دفترم و گذاشتم روی میز و شروع کردم ریاضی خوندن خلوت بود و کسی تو نمایشگاه نبود آروم و ساکت بود میز همچنان لق می زد و بعد یک صدای ناخوشایند اومد صدایی که هیچکس دلش نمی خواست اون لحظه بشنوه صدایی که اون لحظه از جیغ اسرافیل برام بدتر بود 😂 وقتی بلند شدم که ببینم صدای شکستن از کجا اومد متوجه شدم لق زدن میز کار دستم داده وقتی به میز تکیه زده بودم تکون خورده و آنتی ژن D افتاده شکسته بود
رنگ صورتم مثل گچ سفید شد وسایل آزمایشگاه خیلی حساس بودن امانت بودن زهرا کلی تاکید کرد که مراقبشون باشیم چون خیلی کمیابن و منی که از افسردگی رنج می بردم اون لحظه می خواستم همونجا بمیرم
وقتی به زهرا گفتم خیلی عصبی شد
زهرا _حالا دیگه آزمایشگاه هیچی دستمون نمیده ببینم تنهایی اونجا ؟
_آره محدثه نیومد
وقتی زهرا به رئیس آزمایشگاه خبر داده بود کلی درگیری پیش اومده بود که حتما باید آنتی ژن و جایگزین کنیم و از قضا تو هیچکدوم از وسایل پزشکی بجنورد آنتی ژن D تک وجود نداشت کیت کاملش و می فروختن
_زهرا بزار زنگ بزنم شرکت سیناژن سفارش بدم اونا تک می فروشن
زهرا _آره آره همین کار و بکن
با شرکت سیناژن تماس گرفتم و از طریق واتساپ یک آنتی ژن سفارش دادم که هزینش یک میلیون و خورده ای شد
وقتی آنتی ژن رسید پرداخت در محل داشت و من خبر نداشتم از شهر دوری اومده بود (از راه دوووور اومدم چه پر غروووور اومدم ) و هزینه پستش زیاد می شد هزینش و پرداخت کردم و در کل دو میلیون سر اون آنتی ژن جهنمی خرج کردم حالا حسابم از دل مومن صاف تر بود و خانواده هم خبر نداشتم
_خدایا حالا چه جوری بگم
_الو سلام
خواهرم_سلام مژده خوبی چه خبر
_خوبم مرسی می گم ...امم...
خواهرم _چی شده
_میشه یکم برام پول بفرستین ؟
خواهرم _مامان اینا دو روز پیش ریختن که چی کار کردی
_آخه یه اتفاقی افتاده
و تمام ماجرا رو مو به مو براش تعریف کردم
واکنش خواهرم _مژده خون مردم و می گیری مراقب باش با دستکش این کارو بکن ایدز نگیری یه وقت خطرناکه
واکنشش خداروشکر خوب بود یعنی خیلیییییییییی خوب بود
_حاجی پول , مانی تو حسابم شپش داره پنچرگیری می کنه 😂
خواهرم _😂ها باشه بزار حقوقم و بریزن می فرستم برات
_دمت هات
اصلا دوست نداشتم از خانواده پول بگیرم خیلی معذب می شدم هر دفعه که زنگ می زدم نه اینکه اونا چیزی بگن و ازم فاکتور بخوان این دفعه هم خواهرم ازم پرسید چون دقیقا روز قبلش مامانم اینا پول ریخته بودن برام باید یه کاری واسه خودم جور می کردم اینجوری نمی شد
و این قضیه به خیر و خوشی تمام شد قصه ی ما به سر رسید اما مژده به کنسرت میثم ابراهیمی نرسید :)) چی چی ؟ صبر کن ببینم داستان چیه کنسرت میثم ابراهیمی دیگه چه کوفتیه درست شنیدم ؟
چند روز بعد
ریحانه_مژده راستی میثم ابراهیمی داره میاد بجنورد تو کنسرتش نمیای ؟
_ریحانه بلیط کنسرتش چه قدر هست ؟
ریحانه_بستگی داره اون وسطا بخوای بشینی سیصد چهارصد باید بشه
_کلا تو حسابم همونقدر هست :(((
من بیشتر آهنگای انگلیسی گوش میدم خیلی طرفدار آهنگای آلترنتیو راک و رپ و پاپم بچه ها منو می شناختن تنها خواننده ی ایرانی که خیلی دوستش داشتم و دلم می خواست کنسرتش برم میثم ابراهیمی بود اما متاسفانه این داستان پایان غم انگیزی داشت
_آخخخخ میثمم اومده من نمی تونم برم دیدنشششش آخخخ خدااااااا منو گاوم کن
زهرا_ آخه سر تا پای میثم ابراهیمی چهارصد می ارزه ناموسا ؟
_زهرا خفه شوووووو میثممممم و داری می گییییی ؟ الان با میثم بودییییییییییییی؟ آخخخ لعنت به اون آنتی ژن ای اون آزمایشگاه خراب بشه ای بی آنتی ژن بشن همشون اگه اون آنتی ژن لعنتی نمی شکست الان من صف اول کنسرت میثم بودم
سمانه_ What the fuck
_هااا چیههههه ای ایشاالله خراب شه هرچی میز کجه ایشاالله پایه ی هرچی میز کجه بشکنه ایشاالله رئیس آزمایشگاه همین امشب پاره بشه
و در حالی که به صورت ساختگی نفس نفس می زدم و با مشت بستم می کوبیدم به سینم و با بغض ساختگی گفتم😂
_سمانه
سمانه_ چه مرگته
_میثمم داره تو همین هوایی که من نفس می کشم نفس می کشه :((((
و خلاصه میثم ابراهیمی بار و بندیل و بست و از بجنورد رفت و ما موفق نشدیم بریم کنسرتش حالا هم باید خودمون و به در و دیوار آزمایشگاه بکوبیم
پ.ن:حالم بده
چی شده خانم
حالم بده
حالش بدههههههه
پ.ن2: جونو دلم میره برات مگه میشه دل تورو نخواد یه جوری می خوام تورو عزیزم چشم همه حسوداون دراد
پ.ن3 : تف تو این شانس
~•°stargirl°•~
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیرزنی که پیر نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربه ای که نخواهید داشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
المپیاد؟