Always the poet, never the poem=))
بیا یکم حرف بزنیم.
Bigger person _ Lauran-Spencer Smith
بیا یکم حرف بزنیم؛ نه این "سلام، چطوری؟" ها، نمیگویم هر چندوقت یک بار پیامی هم به من بده چون حوصله ات سررفته. میگویم بیا کمی حرف بزنیم.
یک زمانی که من حالم چندان خوب نیست - که میشود همیشه - و چهره ام جیغ میکشد:" الان است که گریه کنم." با چشم هایی متعحب نگاهم کن و با سردرگمی بپرس "خوبی؟" و چونکه فقط در اوج ناراحتی است که پرخاشگر میشوم و در اوج پرخاشگری در صادق ترین حالتم هستم - انگار که مست باشم، مست احساسات- جواب سوالت را با "آره خوبم، تو چطوری؟" یا "مرسی، تو خوبی؟" نخواهم داد؛ در عوض میپرسم " تو چرا اهمیت میدی؟" حتی قرار نیست زننده بودن کلماتم را پنهان کنم، این جمله را با نگاهم در صورتت پرتاب خواهم کرد تا سیلی محکمی بخوری و بعد به تو زل میزنم و میگذارم گیجی ات بیشتر شود.
چون میدانم فکر میکردی دیگر از همه چیز گذشته ایم و حالا باهم "دوست" هستیم. میخواهم با لحن تیزم به تو بگویم که صرفا چون نشان نمیدادم دال بر این نیست که هر لحظه که کنارت بودم آرزوی مرگت را نمیکردم یا چون ماسکی بر چهره زده بودم دلیل نمیشود که کار مورد علاقه ام در روز آهنگ و فیلم معرفی کردن به تو بوده باشد.
چطور جرئت میکنی با لبخند به من بگویی قلب پاکی دارم انگار که از من تعریف میکنی، آن هم 2 / 3 سال بعد از آنکه تمام لکه ها و زخم های قلبم را به تو نشان دادم به انتظار کمک، تا تو مرا از انسانیت نا امید کنی.
حالا بیا بگو آهنگ هایی که فرستادم را دوست داشتی درحالی که هر دو میدانیم که تو گذاشتی غرق شوم وقتی که تنها کسی بودی که دست نیاز به سمتش دراز کرده بودم. مگر همش ادعای عاقل و بالغ بودن نمیکنی؟ پس چطور انتظار داشتی به منی که شنا کردن بلد نیستم از لبه ی ساحل فریاد بزنی "غرق نشو یا رهایت میکنم" و در آخر همه چیز به خوشی تمام شود؟
تو نمیدانستی چه رفتاری داشته باشی اما این بهانه ی خوبی برای نادیده گرفتن کسی که در وسط گرداب افتاده، نیست. من گذاشتم همه فکر کنند همه چیز خوب است و زندگی گل و بلبل. بی چون و چرا به همه گفتم آدم خوبی هستی و هر نقشی که خواستی را به بهترین نحو بازی کردم. با لبخند میگذارم همه فکر کنند من آدم بده ی این داستان هستم.
تو برو و خوش باش با صفات نیکَت. اما دیگر سعی نکن جلوی من که خوب عمق نادانت که ذره ای به وجودیت یک بدن زنده ی دیگر اهمیت نمی دهد، را میشناسم ادعای نقش مثبتِ فیلم بودن کنی. دیگر از من نپرس "سلام، چطوری؟" چون وقتی جوابت را صادقانه دادم، اهمیت ندادی.
* این پست راجب یکیه که این چندسال اخیری که میشناختمش واقعا براش احترام قائل بودم و همیشه خودم رو به خاطر تموم شدن رابطه ی دوستیمون سرزنش میکردم. ولی جدیدا متوجه شدم که من همیشه به طور پیش فرض خودم رو مقصر قرار میدم و از خودم تا مدت ها متنفر بودم که چرا یه حرکت احمقانه زدم تا اون رو از خودم دور کنم (اون زمان فکر میکردم که اون تنها ادم ارزشمند تو زندگیمه حالا فهمیدم اون اصلا ادم ارزشمندی نیست!) ولی الان خیلی عصبانی ام از دست خودم که فکر کردم اون از من ادم بالغ تریه. منِ 10 ساله هم بیشتر از اون میفهمه.
حالا بعد از چند مدت میخواستم این پست رو منتشر کنم تا خودم رو از نظر روانی تخلیه کنم (که متاسفانه یک صدم احساساتم رو هم پوشش نمیده) و واقعا امیدوارم *یارو* این پست رو بخونه تا متوجه احساسات من (نفرت خالص) نسبت به خودش بشه.
XOXO
Anger wasn't really what I was feeling
anger is just what I know what to do with
عصبانیت واقعا چیزی نبود که احساس میکردم،
عصبانیت فقط چیزیه که میدونم باهاش چیکار کنم.
The morning show
مطلبی دیگر از این انتشارات
حالا من اینجام
مطلبی دیگر از این انتشارات
ای معبد کودکی هایم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دل تنگ 02/11/11