خدایا صدای مرا میشنوی؟

اینبار میخواهم با روش خودم با تو صحبت کنم. یک عمر آن طور که بقیه گفتند با تو حرف زدم و راز و نیاز کرد. ان طور که بقیه گفتند تو را شناختم. آن طور که بقیه گفتند تو را باور کردم و بهت ایمان آوردم، اما دیگر کافیست!!

راستش را بگویم یا بنده هایت موجودات بد و عجیبی هستند یا تو آنقدرها که میگویی خدای خوبی نیستی، توی این مدت که برایم خدایی کردی میتوانم نتیجه را بر این بگیرم که بنده هایت واقعا موجودات بد و عجیبی هستند ولی تو خدایی هستی که مرا میفهمی، حتی آن موقع که از تو نافرمانی میکنم و خلاف چیزی که تو گفته ای عمل میکنم، حتی آن موقع هم باز از خدای مهربان بودن برای من دست نمیکشی و مرا به حال خودم رها نمیکنی نه، همچنان خدایم هستی و حرف هایم را نه، تو حتی سکوتم را هم میشنوی!

خدایا این مدت از تو فاصله گرفته بودم چون احساس گناه میکردم بخاطر کاری که نه تقصیر من بوده و نه گناه من بوده، اما چون بنده هایت گفته بودند که اینطور است و گناه است و تو مقصری و خدا تو را عذاب خواهد داد و چنان مرا از تو ترسانده بودند که حتی میترسیدم صدایت بزنم!

و اینجا بود که فهمیدم تو فرق میکنی، تو بنده هایت را مثل قاضی که در جایگاه بالا نشسته است و به حرف های متهم گوش میدهد قضاوت نمیکنی، نه نه قضاوت تو اینگونه نیست! این مدل قضاوت مختص بنده های توست که دوست دارند فقط انگشت اتهام به سمت دیگران بگیرند و چکش حکم شان را بر سر آنها فرود آورند.

خدایا دیگر فهمیده ام که قضاوت تو از درون است. به حکم و نظر دیگران توجه نمیکنی تو خود از درون، نه از بالا، به متهم نگاه میکنی و میدانی آن بیچاره چه کشیده است. انگار که تمام آن وقت ها همراهش بودی، شاید هم واقعا بودی و جای انگار گفتن ندارد. خدایا تو عشق بی قید و شرط به بندگانت داری و این برای ما بنده هایی که عشق را به هزار و یک شرط و فایده گره میزنیم عجیب است. اصلا در تصور ما نمیگنجد.

مایی که شاید حتی معنی عشق را درست نفهمیده ایم.

خدایا این بازگشتم به توست. به خدایی که برایم بوده ای و خواهی بود، نه خدایی که دیگران میگویند و مرا و خودشان را میترسانند. به خدایی که دوستدار بندگانش است در همه حال و در همه وضع، حتی آن جاهایی که ما خود، خودمان را دوست نداریم. خدایا دوستت دارم. و ممنونم که مرا به خودت بازگرداندی.