دل نوشته

عکس از خودم?
عکس از خودم?

وقت هایی هم هست که دلم می خواهد وسطِ این شلوغی های زندگی، یکهو از سر از پشت درِ اتاقی در بیارم که نمی دانم به کجا می رسد.

شاید هم دلم بخواهد که بدانم پشتِ آن درْ کجاست.

به این فکر میکنم که دوست دارم پشتِ آن درْ، نسخه ای از من د‌ر حالِ زندگی کردن باشد که آنجا به تمام آرزوها و خواسته هایش رسیده است.

هر آنچه را که من در این دنیا نداشته ام، او در آن دنیایِ موازی در حالِ زندگی کردن باشد.

دوست دارم خنده هایِ کش دارِ از تهِ تهِ دلِ آنْ خودِ در حالِ زندگی در آن دنیای موازی را بشنوم و به این دل خوش باشم که منِ دیگر لااقل خوشحال است!

آآآه از این رخوتِ ملال آوری که این دنیای یک رنگ و کسالت بار، مرا دچارِ خودش کرده است.

نمی دانم؛ ای کاش زندگیِ واقعی فضای دومی داشت که برای لحظه ای هر چند کوتاه، می شد به آنجا رفت و همه‌ی بارِ این سال‌هایِ بیگانگی با خود را زمین گذاشت و دَمی و فقط دَمی، از تهِ تهِ تهِ دلْ خوش می بودیم…