خداحافظ و ممنون بابت اون همه ماهی!
زخمهایم؛
حال من خوب است
اما در عمقم سوزش زخم هایی را احساس میکنم
زخم هایی بسیار عمیق
زخم هایی که از بس به آنها رسیدگی نشده دچار عفونت شده اند.
برای رهایی از زخمهای عمیق تنم به سراغ پانسمان میروم
از برجای ماندن اثر بخیه ها هراس دارم
می هراسم که رد برجای مانده آنها بر روی تنم ذوق دیگران را کور کند
و اما پانسمان یاری قدیمی ؛
برای ساعاتی که میخواهم در کنار دیگران باشم حفاظ خوبی برای زخم هایم است با اینکه آنها را اساسی مداوا نمیکند اما اگر نباشد هم کار من لنگ است.
من آنقدر هم شجاع نیستم که بدون حفاظ زخم هایم درکنار دیگران بمانم ، ترس اینکه مبادا آنها هم زخمی به زخمهایم اضافه کنند مرا ازپای دراورده.
حال این منی که پانسمان را به بخیه ترجیح داده باید خطر سرباز کردن زخم ها را هم به جان بخرد
علاوه بر آن استرس رخ دادن این رخداد زمانی که در کنار دیگران حضور دارد را هم باید با خود حمل کند؛
تصور کنید با شخصی در حال گفت و گو هستید ناگهان می بینید از دستهایش رودی خونین جاری شده یا از گلویش، یا از گونه هایش، یا از لبهایش، یا از موهایش یا از هرجایی که ممکن است کمی خیره کننده یا کمی جذاب باشد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آغازِ یک ماراتن:
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم تنگ است
مطلبی دیگر از این انتشارات
I like when you get mad :)