به دنبال آرامش...💊
سحر شب های تار من
به نام خدا
عزیزم سلام
خیلی بد حال و مریضم الان
خیلی از روزا نوشتم دریغ از جواب
فک میکنم الان غریبهم برات
...
سه سالی میشه آهنگشو گوش نکردم ولی هنوزم یه چیزایی یادمه. خب از همهی اینا میگذریم و میریم سراغ خودم.
خب سوال اول این که این روزا کجا بودم؟ چرا نمینوشتم؟
خب خب خب سوال خوبیه😅 سوال بعدی...
اهم چیزه ...
درگیر عقد داداشم، مراسماش و رسم و رسوماتش بودم( البته هنوزم هستم)
دوم این که انقد ذهنم به هم ریختهست که نمیدونم از کجا شروع کنم بنویسم ولی خب
به یه بنده خدایی یه قول دادم که یه پست تو ویرگول برای اون بنویسم... حالا به اونجاهاشم میرسیم
سوم این که به دلیل این که دو هفتهی دیگه نتایج میاد تک تک رفقا ازم میخوان برای یه بارم که شده باهاشون برم بیرون و ماشالا یکی دوتا که نیستن... دست به سر کردشون هم کلی وقت میخواد
یه حس بدی دارم... حس میکنم دوباره درگی. افسردگی شدم. نباید میشدم ولی شدم...
خلاصه کلی دردسر بود ولی خب بازم بودم تو ویرگول و پست دوستان رو میخوندم
همه و همه و همهی اینا بهونهست...!
من اگه میخواستم میتونستم بنویسم ولی نخواستم🙃
خب بریم برای شروع:
جانا و نگارا! بردی تو دل مارا:)
از کجا بگویم؟! از زیباییت که گفتنی نیست؟ از مهربانی ات که بی همتاست؟ از دوست داشتنت که بیاندازهست؟ یا از دردهایی که مرا برای تو ساخت؟!
خلاصه که ای دختر تو قلب مرا بردی بدون آن که خودت بدانی:) شاید نباید بگویم اما میگویم چون تو خواستی...
خواستنت برای من از هر امری والاتر و اولاترست.
دیوانگی که حد و مرز ندارد!!! به همین دلیل باری دیگر دلباختهام🫠 به من قول دادی بمانی و امید دارم سر قولت بمانی اما خودت هم میدانی که در نبودت چه میشود🙃
آری تو سحر شب های تار من شدی:) تو بودی که جانی دوباره به من بخشیدی
میخواهم مرا ببخشی اگر حالم خوب نیست... اگر سردرد دارم... اگر حال تو را نیز بد میکنم
بدان که قدر این دنیا و بیشتر از این ها برایم ارزش داری
اگه چیزی میگم به دل نگیر لطفا:)))
خلاصه که ماهو خانوم اینم از این!:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دورترین نزدیکِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
خونین جگرم
مطلبی دیگر از این انتشارات
سطل سیاهِ مشکی