ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما..........جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
مغازه زندگی
بسم الله الرحمن الرحیم
کلید را انداختم و در مغازه را باز کردم. بوی نمک های ساحل به مشامم خورد.
همه بطری ها را چک کردم ولی در همه شان محکم بسته شده بود. ولی چیزی را از قلم انداخته بودم. در صندوق های پستی را باز کردم و بطری را پیدا کردم. «با احتیاط حمل شود» و «پس از دریافت باز شود» را روی بدنه بطری دیدم.
چه ترکیب جالبی! ولی به هرحال خیلی کار خوبی بود حالا همه جا بوی ماسه و دریا می دهد. ناگهان صدای خود دریا هم اضافه می شود و من بسته دوم را هم پیدا می کنم.
«با احتیاط حمل شود» و «پس از دریافت پخش شود». نمی دانم آیا کسی که این بسته ها را آورده دستمزدی هم در قبال این کار ها دریافت کرده است یا خیر.
مدتی در جای خود میخکوب می شوم و به یاد خاطرات بچگی می افتم.
مغازه را جارو می کنم اما صدای دریا همچنان در گوشم هست که به ساحل می رسد، کف می کند و سپس به آغوش ساحل باز می گردد.
صدای زنگ در می آید. اشک هایم را با آستینم پاک می کنم:«سلام بفرمایید»
+ یک کم حال خوب می خواستم
_ چه جور حال خوبی؟
+ نمی دانم چه چیز بیشتر از همه حال شما را خوب کرده؟
به پیشخوان و به بوی ساحل و صدای دریا نگاه می کنم. می دانم که کارشان با من تمام شده. آن ها را بر می دارم دوباره نگاهشان می کنم.«بفرمایید»
+ ببخشید چقدر میشه؟
_ راستش این رایگانه. هدیه منه به شما
+ خیلی ممنون لطف کردید
_ خواهش می کنم
و راه می افتد که برود
_ راستی اگه حالتون با این ها خوب شد لطفا به کس دیگه ای هم بدینش تا حالش خوب بشه
+ چشم حتما
و می رود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم برات تنگ شده...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنای سایه ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانی کوتاه