میزِ توی اتاقم

اتاق من این شکلی نیست ولی عکس قشنگیه.
اتاق من این شکلی نیست ولی عکس قشنگیه.

تو.. دختر شلخته‌ای هستی؛ ولی نمی‌دانم چجوری می‌شود که روزهایی که حوصله داری مرا مرتب می‌کنی و بعد آن لپتاپ را می‌آوری و شروع می‌کنی به نوشتن یا که کتاب می‌خوانی یا درس‌هایت را زمزمه‌کنان برای هیچ‌کس توضیح می‌دهی و مسئله حل می‌کنی.

نمی‌دانم چطوری می‌شود که بعد از دو هفته روی هم انباشتن کتاب‌ها و چیزهای مختلف و شلوغ کردن‌هایت، دوباره مرا مرتب می‌کنی و چنان باانگیزه لمسم می‌کنی که انگار قرار است آدم موفقی شوی!

تو..هیچ‌وقت به من نگفته‌ای که دوستم داری یا هیچ‌وقت با من مهربان نبوده‌ای؛ مدام حواست پرت می‌شود و دسته‌ی صندلی چرخدارت محکم کوبانده می‌شود توی صورتم. ناراحت می‌شوی؛ ولی باز تکرارش می‌کنی بی‌حواس! تازه کشوهایم را آن‌قدر پر کرده‌ای که دیگر نمی‌توانم نفس بکشم!

تو.. همیشه به من فقط به عنوان یک وسیله نگاه کرده‌ای، همیشه می‌گویی که من میز خوبی هستم؛ ولی حرفی از دوست‌داشتنی بودنم نمی‌زنی. یک بار هم از من تشکر نکرده‌ای به خاطر بودنم! تو قدرم را نمی‌دانی.. هیچ‌وقت ندانستی...کاش می‌توانستم از پیشت بروم تا قدرم را بدانی؛ ولی نمی‌توانم...

_میزِ تو، که حتی برایش اسمی انتخاب نکرده‌ای.


پ.ن: شما هم از دیدگاه یکی از وسایل اتاقتون درباره‌ی خودتون بنویسید و تو ویرگول پستش کنید:)

پ.ن2: نمی‌دونم چرا وقتی می‌خوام از زبون یه شیئ چیزی بنویسم..طنز می‌شههه.