به دنبال آرامش...💊
ناله! 02/10/02
خیلی از متناشو نمیتونم بنویسم خیلی هام سانسور شدن
به نظرم بهتر بود ننویسم ولی حالا که تصمیمو گرفتم پس بیخیالش
شاید خوشتون نیاد ولی اینا نوشته های دلمه قرار نبوده هیچ جا بازگو بشه. پس بابت نوشته های مسخره ام معذرت. میدونم خیلی هاتون تو دلتون از این حرفا دارین ولی خب رو برگه نمیارین.
یه دفترچه برا دل نوشته هام:
ناله!
خسته شدم!!!... خدایا!... از این همه دروغ خسته شدم. از این همه دروغی که میگم! از این همه دروغی که میشنوم.
اینقدر دروغ گفتم که به محض دیدن کسی بفهمم دروغ میگه یا نه!
اما نمیخوام! کاش... کاش اگر کسی به من دروغ بگه هیچ وقت نفهمم. هیچ وقت نتونم دروغ رو از توی چشماشون بخونم!
وای! وای! وای!... اینقدر بدم میاد که آدما توی روم زل میزنن و دروغ میگن. فکر میکنن نمیفهمم. البته خودمو به نفهمی میزنم در حالی که میدونم همش دروغه! همش چرته!
چرا این کارو میکنم؟ چون میخوام به خودم بقبولونم که من نمیدونم دارن دروغ میگن، چون میخوام راحت زندگی کنم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفینامه 03/04/07
مطلبی دیگر از این انتشارات
این داستان ادامه دارد....
مطلبی دیگر از این انتشارات
نسخه ی دیگر من