چالش 4 ساید


خوب این یه چالشه و ممنون از Lonarkaid که این چالش رو راه انداخته و ایده برای نوشتن بهم داد.

خوب میریم سراغ سوال چالش؛


اگر شخصیت/ مود/ ساید خودم رو توی 4 دسته تقسیم کنم، هر دسته چه اسمی داره؟ یا اون کاراکتر، چه لباس و رفتارهایی داره؟

کاراکتر اول: دخترکِ خیالپرداز

اینجوریه که بعضی موقع ها زیادی تو خیالات خودش غرق میشه و فقط بهشون شاخ و برگ میده

درباره چیزهایی خیالپردازی میکنه که تو دنیای واقعی شانس رسیدن بهشون از یک درصد هم کمتره!

اون بعضی موقع ها تصور میکنه بزرگترین استاد درس زیست شناسی تو یه دانشگاه معتبر هست!

( البته اینو میشه تو دنیای واقعی بهش رسید)

بعضی موقع ها هم خیال میکنه مدرس هوش مصنوعی برای پسرهای دبیرستانی هستش!

اون همیشه در حال بدو کردنه نمیدونم با این سرعت به سمت کجا حرکت میکنه ولی میدونم میتونه تا بینهایت هم بره.

اون خیلی پر سروصدا نیست خیلی ساکت هم نیست میدونه کجا حرف بزنه و کجا سکوت کنه.

به کار کسی هم کار نداره سرش تو لاکِ خودشه و همین ویژگیش باعث شده تبدیل به موجود بی آزاری بشه که بقیه ازش استفاده کنن!

بعضی موقع ها توهم اینو میزنه که آدمها عاشقشن؛ فقط کافیه یه نفر بهش لبخند بزنه اوه! اون موقع تا چند روز نمیتونی رو زمین پیداش کنی! البته همیشه یه نفر هست که جلوشو بگیره...

اون به شدت احساسیه درباره هر چیزی باهاش صحبت کنی ربطش میده به احساسات و میگه: اوه مطمئنا عاشق شدی.

یا میگه: مطمئنم طرف عاشقت شده.

همیشه در حال عشق ورزیدن به بقیه اس همه رو مثل خودش صاف و ساده میبینه. فکر میکنه همونجور که اون بقیه رو دوست داره بقیه هم دوسش دارن.

بعضی موقع کمتر از سنش رفتار میکنه یعنی ممکنه باهات دعوا کنه که چرا شبکه ای که باب اسفنجی نشون میده رو نذاشتی اره!

همیشه یه دلیل برای شاد بودن داره همیشه.

لبخند از لبهاش جدا نمیشه همیشه بهت لبخند میزنه جوری که باعث میشه خودتم لبخند بزنی به چیزی که نمیدونی چیه اره !

احساساتی بودن من را ببخشید. من در رویا هایِ بی‌نهایت کوچک و جاودانه زندگی می‌کنم.
کسی او را دوست نداشت؛ اما شاد و بیخیال بود.
کسی او را دوست نداشت؛ اما شاد و بیخیال بود.



کاراکتر دوم: پسرِجذاب

اون خیلی کم خودشو نشون میده نه اینکه خجالتی باشه نه فقط موقع هایی که ببینه به وجودش نیاز هست سر و کله اش پیدا میشه!( اون بتمنه)

او خیلی باحاله البته منظورم از باحال اینه که شوخی های بامزه ای میگه، خیلی خوب میتونه بقیه رو تحت تاثیر قرار بده. ( همون مخ زدن) بعضی موقع ها جمله هایی میگه که میمونی چی جوابشو بدی!

خیلی وقتها همه از دستش کفری میشن آخه یه سری چیزا رو جور دیگه برداشت میکنه!

زیاد اهل تیپ زدن نیست معتقده ادما باید جذب رفتار و افکارش بشن نه نوع پوشش.

یه عادت بدی داره اونم اینه که خیلی زود با همه صمیمی میشه و این باعث میشه بقیه فکر های دیگه درباره اش بکنن.

بیشتر موقع ها تنهاس با این موضوع خیلی مشکل داره ولی داره سعی میکنه باهاش کنار بیاد.

تو نوشتن هم مهارت خاصی داره یه متن هایی مینویسه که خودش هم باورش نمیشه خودش اونا رو نوشته!

اغلب کم‌رنگ‌تر از آن بودم که یادها بمانم.
آنقدر پیرامونِ خودش دیوار کشیده بود، که روزی خودش را نیز برای همیشه در هزارتویِ خود گم کرد.
آنقدر پیرامونِ خودش دیوار کشیده بود، که روزی خودش را نیز برای همیشه در هزارتویِ خود گم کرد.



کاراکتر سوم: دخترِیاغی

اون خیلی شخصیت خوبی داره از اسمش بد برداشت نکنید.

خودش رو درگیر چیزهای اضافی نمیکنه؛ منظورم از چیزهای اضافی چیزهایی هست که الان به درد سنش نمیخوره اره!

و خوب یه بار نزدیک بود یه بنده خدایی رو برای همیشه از نعمت پدر شدن محروم کنه اینجوریاست.

هیچ جوره نمیتونه حرف زور رو قبول کنه باید حرفشو بزنه، بعضی موقع ها خیلی بی پروا میشه.

همیشه هم مواظبه تا دخترک خیالپرداز خودشو تو چاه نندازه.

شخصیت منطقی داره و برای هر چیز یه دلیل قانع کننده میخواد، سوالهای زیادی میپرسه و تو و پشیمون میکنه از اینکه درباره احساساتت باهاش حرف زدی!

چیزی از احساس حالیش نیست؛ معتقده احساسات آدمو تو دام میندازه برای همین سعی میکنه ازشون دوری کنه به همین دلیل خیلی دعواش میشه با دخترک خیالپرداز.

من از اتفاق‌هایِ خوبم می‌ترسم. وقتی همه چی خوبه منتظر میشم تا یه اتفاق بد بیوفته.
‏می‌گفت گربه بهتر از هر حیوانی غم انسان را درک می‌کند؛ با نوعی سکوت و همراهی بردبارانه با او همدردی می‌کند.
‏می‌گفت گربه بهتر از هر حیوانی غم انسان را درک می‌کند؛ با نوعی سکوت و همراهی بردبارانه با او همدردی می‌کند.



کاراکتر چهارم: مامانِ فداکار

همیشه نگران حال و اوضاع بقیه اس. شعارشم اینه میگه تا وقتی بقیه حالشون خوب باشه منم حالم خوبه . به شدت تو احساس همدردی کردن مهارت داره ؛ با حوصله به حرفهات گوش میده، برات چای فرح بخش میریزه، آخرش نمیره تو فاز نصیحت فقط بهت پیشنهاد و راهکار میده.

همیشه حرفهای خوبی میزنه نه اینکه خیلی قشنگ قشنگ باشه مثل کتابها و فیلمها نه ، با همون زبون عامیانه خودش باهات حرف میزنه.

بعضی موقع حالش اصلا خوب نیست اما همراه با خوشحالی بقیه اونم خوشحالی میکنه ، با غمشون ناراحتی.

بعضی موقع ها دیگه زیادی به فکر بقیه اس و اصلا به خودش و زندگیِ خودش اهمیتی نمیده بعضی موقتها شده وقتی کسی ازش میپرسه حالت خوبه؟ واقعا تو فکر میره که خودش خوبه یا نه؟

خیلی وقته خودشو از خودش دریغ کرده.

‏تمام رنج من از این است که می‌خواهم هرکسی مرا آنطور دوست بدارد، که من او را دوست دارم.
نیازمند محبتی بیرونی بود؛ گرمایی که پاسخ گرمایش را بدهد و حداقل یک بار هم که شده به او بفهماند که تنها نیست.
نیازمند محبتی بیرونی بود؛ گرمایی که پاسخ گرمایش را بدهد و حداقل یک بار هم که شده به او بفهماند که تنها نیست.






و این منم ؛ پر از عادتهای خوب و بد که باعث شده بشم ماهویی که الان هستم.