the world inside


https://www.aparat.com/v/l33zv0x


تاریکی

پوچی

چراغ ها خاموش اند

سایه ها نزدیک اند

اینجا همیشه شب است

استخوان های پوسیده همیشه درون قبر ها می رقصند

اینجا خشم زبانه می کشد

سکوت فریاد می زند

دریا مواج است

بوی خون می آید

یک جسد دیگر

دستان آغشته به خون

دست ها از قبر ها بیرون مانده اند

یک دست خونی

یک قطره خون

بی حسی مطلق

خانه ای متروکه

پشت آن درختان ورای آن باغ سرسبز قبرستانی پنهان است

مرده ها ناله می کنند

صدای گریه

صدای شلیک گلوله

جیغ یک زن

بی حسی مطلق

یک عکس سیاه سفید نیم سوخته

یک گل رز پر پر شده

یک دفتر خاطرات قدیمی

کاغذ های پوسیده

خاطرات کهنه

افکار پوچ

دنیای سیاه سفید

طراحی های سیاه سفید

چهره های سیاه سفید

احساسات سیاه سفید

سهم من سیاه بود سهم تو سفید

تپش قلب

تقلای حیات

قلب بیچاره !!! poor heart



راه خروج Exit

That's exactly what I need

a crazy song

headache

screaming

another crazy song

fast rythme

fast bleeding

oh my god its bleeding !! is someone out there ?? help

help!!

hel!

he!!

hhh!!
game over !!

The end

~•°stargirl°•~

پ.ن: قرار بود یه پست خداحافظی باشه ولی همیشه اونجوری نمیشه که انتظارش و داریم :)) متاسفانه مغزم داره افسارگسیخته میشه و خودمم نمیدونم این نوشته ها از کجا میان فقط می دونم دیگه نمی تونم ادامه بدم !! دیگه نه !
میخوام حساب کاربریم و حذف کنم

و ....می خواستم بگم تلاش کنم یادم بره چه روزای جهنمی ای رو گذروندم و همه ی این تنش هایی که یه مدت طولانیه گریبانگیرم شدن و فراموش کنم و دوباره به زندگی عادیم برگردم

اما می دونین چیه ؟ من آدمی نیستم که وعده الکی بدم

هیچ وقت دیگه قرار نیست همون آدم سابق بشم و فقط می دونم این روزا دارم جون می کنم که بجنگم

دارم تلاش می کنم از صدا های توی مغزم فرار کنم

دارم تلاش می کنم فقط یک لحظه حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم

دارم تلاش می کنم قرصام و سر وقت بخورم

دارم تلاش می کنم حالم از دنیا و آدماش به هم نخوره

دارم تلاش می کنم نزارم این دنیا من و تبدیل به یک هیولا کنه

دارم تلاش می کنم از مغزم فرار کنم

از خودم

دارم تلاش می کنم از این منجلابی که توش گیر افتادم جون سالم به در ببرم

دارم تلاش می کنم یادم بره هر شب با صدای ناله های خودم از خواب میپرم

دارم تلاش می کنم بین همه ی اون تنگی نفس هام یک نفسی بکشم

دارم تلاش می کنم با سردردای هر شبم کنار بیام تا فکر احمقانه ای به سرم نزنه

اگه نتونستم اگه نشد نگین ضعیف بود :( یه شوالیه هم آدمه ولی یه روزی خسته میشه

با اینکه می دونم برای کسی مهم نیست ولی وظیفه خودم دونستم خداحافظی کنم

نمیگم فعلا چون قرار نیست برگردم

خداحافظ