Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
the world inside
تاریکی
پوچی
چراغ ها خاموش اند
سایه ها نزدیک اند
اینجا همیشه شب است
استخوان های پوسیده همیشه درون قبر ها می رقصند
اینجا خشم زبانه می کشد
سکوت فریاد می زند
دریا مواج است
بوی خون می آید
یک جسد دیگر
دستان آغشته به خون
دست ها از قبر ها بیرون مانده اند
یک دست خونی
یک قطره خون
بی حسی مطلق
خانه ای متروکه
پشت آن درختان ورای آن باغ سرسبز قبرستانی پنهان است
مرده ها ناله می کنند
صدای گریه
صدای شلیک گلوله
جیغ یک زن
بی حسی مطلق
یک عکس سیاه سفید نیم سوخته
یک گل رز پر پر شده
یک دفتر خاطرات قدیمی
کاغذ های پوسیده
خاطرات کهنه
افکار پوچ
دنیای سیاه سفید
طراحی های سیاه سفید
چهره های سیاه سفید
احساسات سیاه سفید
سهم من سیاه بود سهم تو سفید
تپش قلب
تقلای حیات
قلب بیچاره !!! poor heart
راه خروج Exit
That's exactly what I need
a crazy song
headache
screaming
another crazy song
fast rythme
fast bleeding
oh my god its bleeding !! is someone out there ?? help
help!!
hel!
he!!
hhh!!
game over !!
The end
~•°stargirl°•~
پ.ن: قرار بود یه پست خداحافظی باشه ولی همیشه اونجوری نمیشه که انتظارش و داریم :)) متاسفانه مغزم داره افسارگسیخته میشه و خودمم نمیدونم این نوشته ها از کجا میان فقط می دونم دیگه نمی تونم ادامه بدم !! دیگه نه !
میخوام حساب کاربریم و حذف کنم
و ....می خواستم بگم تلاش کنم یادم بره چه روزای جهنمی ای رو گذروندم و همه ی این تنش هایی که یه مدت طولانیه گریبانگیرم شدن و فراموش کنم و دوباره به زندگی عادیم برگردم
اما می دونین چیه ؟ من آدمی نیستم که وعده الکی بدم
هیچ وقت دیگه قرار نیست همون آدم سابق بشم و فقط می دونم این روزا دارم جون می کنم که بجنگم
دارم تلاش می کنم از صدا های توی مغزم فرار کنم
دارم تلاش می کنم فقط یک لحظه حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم
دارم تلاش می کنم قرصام و سر وقت بخورم
دارم تلاش می کنم حالم از دنیا و آدماش به هم نخوره
دارم تلاش می کنم نزارم این دنیا من و تبدیل به یک هیولا کنه
دارم تلاش می کنم از مغزم فرار کنم
از خودم
دارم تلاش می کنم از این منجلابی که توش گیر افتادم جون سالم به در ببرم
دارم تلاش می کنم یادم بره هر شب با صدای ناله های خودم از خواب میپرم
دارم تلاش می کنم بین همه ی اون تنگی نفس هام یک نفسی بکشم
دارم تلاش می کنم با سردردای هر شبم کنار بیام تا فکر احمقانه ای به سرم نزنه
اگه نتونستم اگه نشد نگین ضعیف بود :( یه شوالیه هم آدمه ولی یه روزی خسته میشه
با اینکه می دونم برای کسی مهم نیست ولی وظیفه خودم دونستم خداحافظی کنم
نمیگم فعلا چون قرار نیست برگردم
خداحافظ
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلنوشته
مطلبی دیگر از این انتشارات
رقص مداد و اشک من و صدای ادل
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدی بر محتوای برخی کتب روانشناسی :/