Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
the world inside
![](https://files.virgool.io/upload/users/3061910/posts/wpllkkuzxmrz/io28v0o2sdmd.jpg)
تاریکی
پوچی
چراغ ها خاموش اند
سایه ها نزدیک اند
اینجا همیشه شب است
استخوان های پوسیده همیشه درون قبر ها می رقصند
اینجا خشم زبانه می کشد
سکوت فریاد می زند
دریا مواج است
بوی خون می آید
یک جسد دیگر
دستان آغشته به خون
دست ها از قبر ها بیرون مانده اند
یک دست خونی
یک قطره خون
بی حسی مطلق
خانه ای متروکه
پشت آن درختان ورای آن باغ سرسبز قبرستانی پنهان است
مرده ها ناله می کنند
صدای گریه
صدای شلیک گلوله
جیغ یک زن
بی حسی مطلق
![](https://files.virgool.io/upload/users/3061910/posts/wpllkkuzxmrz/b5i0kdulh4f2.jpg)
یک عکس سیاه سفید نیم سوخته
یک گل رز پر پر شده
یک دفتر خاطرات قدیمی
کاغذ های پوسیده
خاطرات کهنه
افکار پوچ
دنیای سیاه سفید
طراحی های سیاه سفید
چهره های سیاه سفید
احساسات سیاه سفید
سهم من سیاه بود سهم تو سفید
تپش قلب
تقلای حیات
قلب بیچاره !!! poor heart
![](https://files.virgool.io/upload/users/3061910/posts/wpllkkuzxmrz/emwfjxogxqff.jpg)
راه خروج Exit
That's exactly what I need
a crazy song
headache
screaming
another crazy song
fast rythme
fast bleeding
oh my god its bleeding !! is someone out there ?? help
help!!
hel!
he!!
hhh!!
game over !!
The end
~•°stargirl°•~
پ.ن: قرار بود یه پست خداحافظی باشه ولی همیشه اونجوری نمیشه که انتظارش و داریم :)) متاسفانه مغزم داره افسارگسیخته میشه و خودمم نمیدونم این نوشته ها از کجا میان فقط می دونم دیگه نمی تونم ادامه بدم !! دیگه نه !
میخوام حساب کاربریم و حذف کنم
و ....می خواستم بگم تلاش کنم یادم بره چه روزای جهنمی ای رو گذروندم و همه ی این تنش هایی که یه مدت طولانیه گریبانگیرم شدن و فراموش کنم و دوباره به زندگی عادیم برگردم
اما می دونین چیه ؟ من آدمی نیستم که وعده الکی بدم
هیچ وقت دیگه قرار نیست همون آدم سابق بشم و فقط می دونم این روزا دارم جون می کنم که بجنگم
دارم تلاش می کنم از صدا های توی مغزم فرار کنم
دارم تلاش می کنم فقط یک لحظه حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم
دارم تلاش می کنم قرصام و سر وقت بخورم
دارم تلاش می کنم حالم از دنیا و آدماش به هم نخوره
دارم تلاش می کنم نزارم این دنیا من و تبدیل به یک هیولا کنه
دارم تلاش می کنم از مغزم فرار کنم
از خودم
دارم تلاش می کنم از این منجلابی که توش گیر افتادم جون سالم به در ببرم
دارم تلاش می کنم یادم بره هر شب با صدای ناله های خودم از خواب میپرم
دارم تلاش می کنم بین همه ی اون تنگی نفس هام یک نفسی بکشم
دارم تلاش می کنم با سردردای هر شبم کنار بیام تا فکر احمقانه ای به سرم نزنه
اگه نتونستم اگه نشد نگین ضعیف بود :( یه شوالیه هم آدمه ولی یه روزی خسته میشه
با اینکه می دونم برای کسی مهم نیست ولی وظیفه خودم دونستم خداحافظی کنم
نمیگم فعلا چون قرار نیست برگردم
خداحافظ
مطلبی دیگر از این انتشارات
ابرَک و الهه خونین
مطلبی دیگر از این انتشارات
دل تنگ 02/11/11
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه روز نسبتا خوب