دلنوشته عاشقانه شهدایی

این دلنوشته بسیار زیبا به قلم سرکار خانم زهرا مهرپور نوشته شده است.

زمان گذشت ...... ? و میگذرد ...... ?
فقط من می مانم با یک دلِ تنگ .... ? با یک دلِ خون ❣️
من می مانم با یک عکس قاب شده روی دیوار ......
اورا نمی شناسم .......
غبار چهره اش را در خود پنهان کرده است .......
دستم را روی قاب میکشم .... لمسِ ش میکنم .....
گرمای وجودم پر از خاطراتِ او میشود .... صدای خنده هایش در گوشم میپیچد .....صدای قهقه هایش ... لبخند روی لبانش ....
چشمانش ?️ .. چشمانش می خواهد چیزی را به من بگوید .....گویا او هم دلتنگ من است ? بغضی گلویم را خفه کرده است قطره ای ? اشک از چشمانم روی قاب میچکد .... اشک واسطه ی خیس شدن قاب می شود ..... با دستان سردم قاب را خشک میکنم...... تازه چهره اش از غبار و خاک نمایان می شود ...... قاب را در آغوش میگرم و مانند طفلی در خود می فشارم .....بوسه ای بر روی شیشه ی قاب عکس میزنم ... حسِ ش میکنم .....
تمام روح و وجودم در او آمیخته می شود ......
تو مرا دلتنگ کرده ای ‌.....?
هر روز دلتنگ تر از دیروز ...?
پس کی به دیدار من میایی ؟ ...
از همین حالا شروع به شمارش دیدار تو می کنم .....یک ، دو ، سه ، چهار ....... تا بی نهایت می روم