چرا پادکست می‌سازم؟

لوگوی پادکست فارسی کلاف
لوگوی پادکست فارسی کلاف

من محسن خدابخشی هستم...

منم مثل بقیه بچه‌های دهه شصتی، توی روزگاری که نه موبایل بود، نه اینترنت و نه کلی امکانات اینچنینی، بچگی‌مو با قصه می‌گذروندم؛ شبا با قصه می‌خوابیدم. توی خنکی ایوونِ خونه بابابزرگم می‌خزیدم زیر لحاف و مامان‌بزرگم که خودش یه کتاب از قصه‌ها و حکایات بود، برام قصه می‌گفت. قصه گوی محشریه؛ هنوزم اگه حافظه‌ش یاری کنه، بی رقیبه واقعاً!

بعد، اواخر دهه شصت که شب‌بخیر کوچولو اومد به رادیو، بابام هرشب ضبط‌صوت سونی‌ش رو می ذاشت بالای سرم و من با قصه‌های خانم نشیبا می‌خوابیدم.

اینکه ما دراز می‌کشیدیم زیر کرسی و تا قصه‌مون رو نمی‌شنیدیم خوابمون نمی‌برد، شاید برای این دهه یه کم غریب باشه؛ حتی اگه نسلای جدیدتر از ما بپذیرنش، بازم ممکنه به نظرشون کهنه بیاد! ولی واقعیت اینه که "قصه گفتن" و "قصه شنیدن" بیشتر از اینکه متعلق به زمان و مکان خاصی باشه، با زندگی آدما گره خورده!

نشون به اون نشون که هنوز آدما وقتی شب از مدرسه و دانشگاه و سرکار برمیگردن خونه، در حال تعریف کردن قصه‌های متنوعی از اتفاقاتی هستن که در طول روز از سر گذرونده‌ن...! کافیه چند نفر با هم برن سفر... دور آتیش که میشینن، ناخودآگاه فضایی شکل میگیره برای اینکه هرکسی قصه خودشو تعریف کنه...

من دلتنگ همین لحظه هام…!


من فیلم‌سازم...

چندتایی فیلم کوتاه داستانی و مستند ساخته‌م و درکنار ساختن فیلم‌های خودم، فیلم‌های صنعتی و تبلیغاتی هم می‌سازم؛ از همین راه هم هست که پول درمیارم و زندگی می‌کنم. اما وقتایی که پروژه ای ندارم، کارهای متنوعی انجام میدم؛ از نوشتن فیلمنامه و کتاب خوندن و فیلم دیدن گرفته تا خوندن مقالات تخصصی مرتبط با کارم و ترجمه و سفر و یه سری کار دیگه.


یکی از تفریحات من، گوش دادن به پادکسته!

توی دنیای پادکست‌های انگلیسی زبان نمونه های خوب خیلی زیاده! ولی تو دنیای پادکست‌های فارسی واقعا انتخابی وجود نداره؛ هنوز تعداد پادکست های جالب فارسی، کمتر از انگشتای دوتا دسته!

توی همین فضا بود که تصمیم گرفتم یه پادکست درست کنم؛ تقریبا ۱ سال پیش. عشق به "قصه شنیدن" توی این سالها، یه جورایی کم‌کم تبدیل شده به "میل به قصه گویی"... من قصه گفتن رو دوست دارم! اصلا برای همینه که فیلم می‌سازم... اما همه قصه‌ها که قرار نیست فیلم بشن؛ بعضی‌ها می شن یه داستان کوتاه، گاهی قصه‌ی شب یه بچه میشن، گاهی هم در حد یه نوشته فیسبوکی باقی می‌مونن... و حالا، من یه مدیوم جدید پیدا کرده‌م که میتونم باهاش به شکل متفاوتی قصه تعریف کنم. میتونم توی ترافیک روی صندلی کناری ماشین شما نشسته باشم، وقتی دارید ظرف می شورید باهاتون حرف بزنم، یا نه اصلاً با هم توی مسیری که دوست دارید قدم بزنیم.

شگفت‌انگیزه که می‌تونم توی خصوصی‌ترین لحظات شما کنارتون باشم...!


من توی پادکست کلاف، قصه‌هایی واقعی از آدم‌های واقعی تعریف می‌کنم؛ قصه‌هایی که مثل یه کلاف بهم پیچیده‌س! ما با تعریف کردن این قصه‌ها، سعی می کنیم گره این کلاف رو باز کنیم...


* این نوشته، بخشی از متن اپیزود اول پادکست کلاف بود. اگه دوست دارید بقیه‌ش رو بشنوید، اپیزود اول کلاف رو از دست ندید!