میخواند و مینویسد...
منفی بیربط
گفتند باید خَواهش کرد در صورتی که خاهش کافی بود. حال باید گردیم به دنبال صورتی که مسئله شده.
حتمن چنین شرایطی را گذراندهای: در رنج برای بیان درست و همچنین بیجا از واژگانی که سر به فلک کشیده و ناموازی بودن آنچه که مطرح میشود با آن چیزی که خوانده میشود.
به حتم مقصود همان مغسود است، چه توان کرد؟ قابل پذیر میشود در مقیاسی که تو فقط بتوانی آن را، گوش فرا دهی. من واژگان را میشنوم، پس برایم فرقی نمیکند که چگونه آن را به رسم درمیآورم.
برای خلقِ سحیحِ جملاتم، سعی میکنم با یک نوشته آن را صحیح بنویسم:
حیات خانهی ما، مقداری از حیاط خانهی همسایهمان عریضتر است، این گفته لزومن به معنای آن نیست که ما دارای مکانی وسیعتر از سایرین هستیم، این گفته فقط میتواند گویای این باشد که عمرمان به عمرشان میارزد. من چنین فکر نمیکنم. ارزیدن عمرمان به عمرشان هم جملهایست که فکر میکنم آغا جان گفته بود، البته دغیق به یاد ندارم.
انسان ذاتن موجودی فراموش کار است، فرقی هم نمیکند مغز چنین کاری را مرتکب میشود یا مغض؛ دو بار بگذریم؛ یک اینکه من مخالف این گفتهام؛ دو اینکه زمان اندک است و ذمان بیمعنا.
چرا چنین بیربطی خانده شود؟
شاید چون وی به دنبال راهی برای یافتن ارتباطی میان دو کلمهی «شنیدن» و «دیدن» به گیر افتاده است.
شاید حتا دغدغهایست که باید آن را دقدقه دید. دقیقن دغدغه جایی بیان میشود که سطح سوادِ اطراف، به سطح سواد شخص بچربد، در صورتی که خالصن در هر شرایط دغدغه، همان دقدقه است. تعمدن این واژگان کنار هم به خط نیامدهاند، اتفاقن این فقط تصادفیست که تصادفن اتفاق افتاد.
حقیقتن میتوان گفت که تقریبن وی به این بُعد از قضیه هم نگریسته و کاملن مخالف آن است که چنین وضعی روزی رخ دهد. دو حالت ممکن است پدیدار شود: یا اجبارن باید آن را پذیرفت یا ابدن.
به نظر میاید باید برای مهار این نقد، گفتهی دیگری تعریف کنم:
اوَلَن بهتر است از دوُمَن شروع کرد، سوُمَن کافیست تا کلمات را به خورد هم ندهیم تا دچار «خُرد»، نشوند. چهارمن را باید اساسن بیدر و پیکر دانست، زیرا «شفاهن» به «کتبن» ارجعیت دارد؛ (در شرایطی) کسی که مقداری لحنش تفاوت دارد یا ویای که گوشهایش دچار اختلال است، این منظور طوری دیگر نمایان میشود. حال ارجعیت را به ارجحیت بدهکاریم. پنجومن لزومن به رسمالخط سایرین نیست، خودش یک موقتیست که موقتن اِبدا شده.
اجبارن باید همین حالا ریسمان رسمالخطم را از هم بِگُستَنَم و اِلا دچار سواِتفاهمی میشوم که وی شد.
احترامن، با احترام به صاحب قلمان، باید بگویم که: طبیعتا(ن) اینجانب نه چنین رسمالخطی را میپذیرد نه رد میکند، فقط به این علت به تحریر درآورده که بتواند تمایزی قائل شود بین چیزی که شنیده میشود (شنیدن:توسط گوش) و چیزی که خوانده میشود (دیدن:توسط چشم).
خلاصن شنیدن، دیدن نیست و دیدن، شنیدن.
و هالا طو بخان طا من گوش دَحَم.
(منفی در منفی= مثبت
بی= بدون
منفیِ در بی= هم ترادفی از مثبت)

تصویر شهر من
بیا تمام کودکان شهر را بکشیم!
من کافرم، مسلمانم کنید.