دیلماج

« یوسف به نظر تو فقر این ملت مقدم بر جهل شان است یا جهل شان مقدم بر فقرشان»
« ما ملت تنبلی هستیم. در همه چیز و همه کارمان. و از جمله در تاریخ نویسی مان. حوصله ی تحقیق و به دست آوردن حقیقت را نداریم. هیچ کس هم هیچ چیزی از ما نمی خواهد.»

دیلماج، نوشته ی حمیدرضا شاه آبادی، کتابی که در مقدمه گفته شده تاریخی هست ولی مشخص نیست میرزا یوسف یعنی شخصیت اصلی داستان دقیقا چه شخصی در تاریخ بوده یا اینکه فقط ساخته ذهن نویسنده.

جمله ای که نویسنده در مورد این کتاب گفته «زمانی که مردم ما با مفاهیم جدید آشنا شدند و روشنفکران جامعه با توجه به شرایط زمانه به مقایسه کشور خود با کشورهای پیشرفته پرداختند و تلاش کردند این فاصله را پر کنند شاهد اتفاقات زیادی هستیم که موجب سر خوردگی آن ها می شود و بسیاری از آن ها در مسیری قرار می گیرند که با هدف اولیه شان در تضاد و تناقض است و «دیلماج» حدیث روشنفکری آن عصر است، روشنفکری که با عشق آزادی و ترقی ایران شروع می کند و در جریان تحولات در مسیری دیگر قرار می گیرد.» منبع

کتاب با شخصیتی به نام میرزا یوسف شروع میشه، داستان رو به سه بخش میشه تقسیم کرد، شروع تا شکست عشقی میرزا یوسف،‌شکست عشقی میرزا یوسف تا پایان هم صحبتی و حضور در کنار میرزا ملکم خان ( میرزا ملکم خان شخصیت واقعی تاریخی هست) و جدایی از میرزا ملکم تا آخر.

کتاب متن بسیار روون و جذابی داره و کم پیش میاد که بین خوندن کتاب احساس خستگی کنیم.

در ادامه چند جمله از این کتاب نوشته شده:

میتونیم این کتاب رو از نرم افزار طاقچه دانلود و مطالعه کنیم:

لینک دعوت طاقچه


«فقر جهل می آورد و جهل فقر. اما این هردو حاصل ضعف اند؛ ضعف در برابر تقدیری که دیرگان رقم میزنند. نخست باید تقدیر خود را به دست بگیریم و بعد ...»
«در یک سوی این شهر سفره ها با شراب ارغوانی و کلوچه زعفرانی زینت می دهند و در سوی دیگر کودگان گرسنه بر دامان مادرهای شان جان میدهند.»
«او که در سراسر عمر احدی را آزار نداده بود چان زجری در روزهای آخر عمر کشید که سندی بر بی رحمی و بی حسابی روزگار باشد»
«همه این پدرسوخته بازی ها را از همین کتاب یاد می گیرید، نمی دانم چه بلایی بود این کتاب و روزنامه که یکباره بر این مملکت نازل شد. اگر آن تون به تون شده میرزاتقی خان بساط دارالفنون را د راین مملکت به راه نمی انداخت امروز این همه بدبختی نداشتیم»
«اگر شعور دارید و حق زندگی می خواهید قانون بخواهید. اگر آدم هستید قانون بخواهید.»
«میرزا ملکم خان را اعتقاد بر این آن بود که اول رمز ترقی مغرب زمین جست و جوی سعات انسان نه در آسمان که در زمین است. تا آن زمان که زمام اختیار اهل یوروپ در کف ارباب کلسیا بود، ایشان مردم را پیوسته به انابه و زاری و رجوع به فقر و دوری گزینی از علم و دانش ملزم می کردند.»