خانه نوشت

#اپیزود_دوم

عصر روز دوشنبه که از مصاحبه برگشتم قرار گذاشتیم که تا شنبه پروژه نمونه را طراحی کنم؛ جزئیات و کلیات را هم خرد خرد در اختیارم گذاشتند. محتوای گزارش مد نظرشان را خواندم و نمونه‌هایی که فرستاده بودند را نیز بررسی کردم. اما بسیار بسیار زیاد با این فضای کاری بیگانه بودم و اصلاً نمی‌دانستم فضای بصری نوآورانه استارتاپی باید چگونه باشد! نمونه‌هایی که می‌دیدم و همچنین جستجوهای اینترنتی خودم باعث شد نقشه کلی در ذهنم شکل بگیرد و حس می‌کردم فضای بصری یک سبک فانتزی از خط و رنگ است؛اما محدود و در چهارچوب،در عین حال هم آزاد _این برداشت اولیه همینقدر گُنگ بود_!
در نهایت نمونه‌ای که طراحی کردم با رزومه‌ام بسیار متفاوت شد و از سبکی که تا به آن زمان کار کرده بودم خیلی فاصله داشت؛اما خب من این تغییر را دوست داشتم و چون ماهیتاً تنوع و متفاوت بودن را دوست دارم، حالم از این تغییر مسیر خوب بود...
پروژه را تحویل دادم و بعد از تشکر از خانم ‌ رضایی فردا و پس فردا و روز بعدش را منتظر شدم تا جواب بدهند و تکلیفم روشن شود _که بمانم یا بروم_، اما هیچ خبری نشد! جمعه همان هفته که رسید با خودم گفتم :«خب لابد از کارم خوششون نیومده و مصاحبه رو رد شدم!» و همین باعث شد تا مجدد سری به سایت‌های کاریابی بزنم و آگهی به آگهی دنبال شغل پروژه‌ای یا ثابتی باشم که هم با شرایط دانشجویی‌ام جور باشد و هم به طراح نیاز داشته باشند و نه یک کپی کار!
خلاصه که چند روز همینطور گذشت و منظور از چند روز یک هفته و نیم دیگر بود! یک روز که مشغول انجام پروژه‌های دانشگاه بودم، صفحه گوشی‌ام روشن و نام خانم رضایی روی آن ظاهر شد؛ راستش بعد از این همه مدت کلی تعجب کردم و بعد از سه چهار تا زنگ جواب دادم. خلاصهٔ صحبت‌های دوستانه خانم رضایی و بعد، توضیحاتش این بود که فعلاً بروم که کمی بیشتر صحبت کنیم و برای مدتی به نتیجه برسیم و بر خلاف تصورم هیچ حرفی درباره نکات نمونه نزد و قراری گذاشتیم برای چند روز آینده. بعد از قطع کردن تماس با خوشحالی لیوان چای را پر کردم و همزمان که به قرار فکر می‌کردم به ادامه کارهایم پرداختم...

ادامه دارد...