بیایید فلسف بورزیم۴,۵

فصل۴:

دوعلت اساسی رویکرد به فلسفه

علت اول کنجکاوی

علت دوم: ابهام، دواحساسی و چندمعنایی

چند معنایی تجربه بشری:

چیزی, چند معناست یا ایهام دارد که بتوان آن را به دو یا چند صورت تفسیر کرد و معلوم نباشد که کدام یک از آن تفسیر ها درست است

"حمید دوست چهل ساله من است "

تجربه نیز میتواند مانند جمله چند معنا باشد. میتوان از یک تجربه چند تفسیر معقول ارائه دادند و آن هم به این دلیل است که ازخود تجربه هیچ اشارهای صریحی برنمیآید که مشخص کننده تفسیر صحیح آن باشد.

هم چند معنایی وهم کنجکاوی ما را به سمت فلسفه می کشاند.

برای رفع مشکل چند معنایی ،به تمایز میان چند معنایی، دو احساسی و ابهام توجه کنیم.

چیزی چند معناست که دو یا چند تفسیر روشن دارد، اما چیزی که مبهم است هیچ معنای روشنی ندارد.

گاهی تجربیات فلسفی مبهم هستند نه چند معنا.

فصل ۵ :

عقل، فلسفه و دیگر رشته ها:

افزوده ای بر تعریف فلسفه

فلسفه جستجوی است پرشور به یاری عقل در راه دستیابی به معرفت درباره واقعیت و خوبی.

سنجش و مقایسه کارکرد عقل در فلسفه و دیگر فعالیت های عقلانی ماهیت فلسفه را روشن میکند. مقایسه و سنجش دین علم ریاضیات و تاریخ در این زمینه روشنگر است

فلسفه و دین

شباهت فلسفه و دین در این است که هر دو به ماهیت واقعیت و روش شکوفایی و رشد انسان می پردازند.

متدینان هر دینی باور دارند که کتاب مقدس آنها هدیه از جانب موجودی آسمانی است و در آن حقایق مهمی بیان شده که انسان خود به تنهایی قادر به کشف آنها نیست حقایقی که برای فهم ماهیت واقعیت غایی و راه کمال رسیدن انسان مهمند.

فلسفه بر خلاف دین قائل به مرجعیت و فراتر از پرسش بودن کتابهای مقدس نیست و چیزی را مقدس وفراتر از قلمروی تحقیق نمیداند.

اگرچه فلسفه میتواند معارض دین باشد اما این دو لزوماً با هم ناسازگار نیستند. پیشاپیش نمیتوان گفت که فلسفه به لحاظ دینی چه تاثیری بر شخص خاصی دارعلاوه بر این گاهی تاثیر در ابتدا باعث کنار گذاشتن باورهایی که با آن پرورش یافته می شود اما در سالهای بعد موجب میشود که حداقل به برخی از آن ها باورها برگردیم البته با درکی عمیق تر و روش یافته تر.

فلسفه و علم

شباهت فلسفه و علم این است که هر دو به حقایق می پردازند که انسان به تنهایی و نه با کمک چیزی مثل وحی می تواند به آنها پی ببرد ، و هر دو به طریقی منضبط و روشمند حرکت میکنند.

دو تفاوت عمده بین فلسفه و علم:

نخست فلسفه با پرسش های اساسی درباره ارزش و اخلاق سر و کار دارد. علم خودش را به پرسش های تجربی درباره وضعیت چیز ها محدود کرده است.

فلسفه و علم با هم تقریباً همه پرسش های اساسی را که درباره واقعیت مطرح می شود در بر می گیرند درواقع فلسفه و علم دوباره انسان برای جستجوی معرفت های بنیادی هستند .تفاوت روشنگر میان علم و این است که بیشتر دانشمندان ابزار مخصوصی دارند و در مقابل هیچ ابزاری در بهتر شدن فلسفه ورزی کمک به ما نمیکند .گرچه باید برای جستجوی انواع متفاوت معرفت درباره واقعیت روش های متفاوتی به کار رود اما مطلوب این است که جستجوی معرفت امری فراگیر در نظر گرفته شود تا در این میان چیز مهمی مغفول واقع نشود.

بنابراین جا دارد که با خواندن روزنامه مجله ژورنال و کتاب ارتباطمان با فلسفه طبیعی)علم( را همانند ارتباطمان با ما بعد الطبیعه حفظ کنیم.

فلسفه و ریاضیات

فلسفه و ریاضیات شباهت زیادی به هم دارند تاکید عمده هر دو بر استدالل قاطع است و هر دومی خواهند صدق دیدگاهی را که درست میدانند اثبات کنند

یک تفاوت مهم میان ریاضیات و فلسفه این است که ریاضی دانان محض به کاربردی بودن کشفیات ریاضی علاقه ای ندارند. آنها عاشق حقایق انتزاعی هستند. اما علاقه اولیه فیلسوف برخلاف ریاضیدان حقایق انضمامی است. یعنی حقایقی که در شناخت واقعیت و در زندگی ما کاربرد دارند.

فلسفه و تاریخ

هم فیلسوف و هم مورخ به طور معمول با داده ها و شواهد ناکافی مواجهند. مطلوب فلسفه آن است که بتواند صدق ادعایش را به طور قطعی اثبات کند، مورخ سعی میکند از داده های ناکافی اش معقول ترین تبیین یا تفسیر را ارائه دهد.

کشفیات تاریخ محدود می شود به کشف حقایقی درباره گذشته ای از انباشت تجربیات عادی انسان ها دراین جهان ساخته شده است اما فلسفه به مسائل علمی که میتوان آنها را با روش های تجربی حل و فصل کردن نمی پردازد . برخلاف تاریخ دغدغه اساسی اش این نیست که امور چگونه بودند بلکه برایش مهم است که امور چگونه هستند.