فلسفیدن با ملا نصرالدین

تقریبا میشه گفت همه ما ملانصرالدین رو می شناسیم، شخصیتی طناز با شیرین کاری های عجیب و غریب و صد البته پند آموز ولی آیا کسی فکرش رو می کرد روزی بشه از داستان های او برای بحث فلسفی استفاده کرد؟ حتما از خودتون می پرسید مگه میشه؟ چطوری؟ پس با من همراه باشین تا براتون بگم.

ملا نصرالدین یک شخصیت جهانی است، با تمام ویژگی های انسان، هم می تواند هرکسی باشد هم هیچ کس، قادر است فارغ از خودش به خودش نگاه کند و بخندد. با حکایات او می توانیم به موضوعات مختلفی مثل: دوستی، مرگ، حقیقت، دروغ، شرم، دین، اعتماد و... نزدیک شویم و در خصوص تمام این موضوعات پرسش هایی از خود و کودکان بپرسیم، فارغ از اینکه در چه سنی هستند یا اهل کدام کشور، فرهنگ یا محیط خانوادگی اند.[1]

اسکار برنی فیه بنیانگذار موسسه تمرین فلسفه که به تربیت فیلسوفان عمل گرا و سازمان دهی کارگاههای فلسفه در نهادهای مختلف شامل مدارس، خانه سالمندان، مراکز اجتماعی، شرکت ها، موسسات و ... می پردازد در کنار ایزابل میلون ویراستار و کارورز فلسفه که به تسهیل گری کارگاهها در نقاط مختلف جهان مشغول است با بهره گیری از داستان های ملا نصرالدین این عجوبه شرق که نام او مرزها را در نوردیده و در چین به عنوان افندی، در مراکش به نام جیها و در یونان به اسم نستراذین گوتزاس شناخته می شود، کتابی در زمینه فلسفه برای کودکان نوشته است.

فلسفیدن با ملانصرالدین، نوشته اسکار برنی فیه و ایزابل میلون
فلسفیدن با ملانصرالدین، نوشته اسکار برنی فیه و ایزابل میلون


اسکار و ایزابل با خوانش حکایات ملا نصرالدین با نگرش تأملی، ما را متوّجه غنای فلسفی این داستان ها و تناسب آن ها برای استفاده در حلقه های کند و کاو فلسفی می نمایند. نگاه دقیق و ظریف آنها به داستان های ملا نصرالدین، حاکی از نگرش فیلسوفانه شان است، و بحث و تمرین های کاربردی و مفیدی که در ادامة داستان تدوین کرده اند، نشانگر دانش و تبحر آنها در حوزة هنر پرسشگری برای کودکان و نوجوانان است؛ باید توّجه داشت که نکات فلسفی که در تحلیل های نویسندگان به آنها اشاره می شود. ممکن است در نگاه اوّل کمی بعید به نظر برسند. اما با کمی حوصله و دقت نسبت به آنها با حکایت مورد بحث روشن می شود و با یافتن چنین نسبت هایی می توانید لذت یک درک عمیق فلسفی را درون خود تجربه کنید. نویسندگان اگرچه نکاتی نغز از حکایات استنباط می کنند و در قسمت تحلیل در اختیار ما قرار می دهند، اما راه را بر تفکر ما نمی بندند. با طرح پرسش هایی تلاش دارند ما هم دست به کار شویم و با دقت بیشتر، تأملی فلسفی در داستان داشته باشیم. البته این کتاب و حکایات آن در اصل برای استفاده به عنوان محرکی در حلقه های کند و کاو فلسفی تألیف شده است. به عبارت دیگر، پرسش ها و تمرین ها، راهنمایی برای مربی برای آغاز یک گفتگوی فلسفی غنی با کودکان یا بزرگسالان است.[2]

شاید هنوز هم باورش برای تان سخت باشد که از داستان های این ملای شوخ و بذله گو بتوان برای بحثی فلسفی استفاده کرد، اما باید بدانیم که آنچه که از نظر ما محال است شاید واقعا غیرممکن نباشد، بیایید به یکی از داستان های این کتاب نگاهی بیاندازیم:

« او در طی سفرهای دور و دراز خود، به شهر کوچکی می رسد که امام جماعت آنها به تازگی فوت کرده بود. گروهی از مومنان تصمیم می گیرند از او درخواست کنند تا برای مراسم نماز جمعه آنها بیاید و وعظ کند. اما ملا نصرالدین واقعا نمی خواست این کار را انجام دهد، او احساس خستگی و تنبلی می کرد، به همین خاطر دعوت آنها را رد کرد. اما مردم با پافشاری و ابرام اصرار کردند، آنها واقعا می خواستند که سخنان خوب بشنوند، بنابراین بالاخره ملانصرالدین غر ولند کنان قبول کرد. بار اوّل ملا بالای منبر رفت و پرسید: برادران عزیز می دانید که می خواهم در مورد چه چیزی صحبت کنم؟؛ حاضران برای آنکه مسلمانان خوبی به نظر برسند، یک صدا پاسخ دادند: بله؛ ملا نصرالدین جواب داد: خوب پس هیچ فایده ای ندارد که من اینجا بمانم؛ وآنجا را ترک کرد. اما مردمی که از شنیدن سخنان خوب مأیوس شده بودند بیشتر بهانه گرفتند و اصرار کردند. این بود که ملا بار دیگر بالای منبر رفت و سئوال خود را تکرار کرد و مردم که جریان دفعه قبل را به خاطر داشتند پاسخ دادند: نه؛ این بار ملا با لحنی عصبانی جواب داد: پس من چه کاری می توانم با یک مشت آدم ابله کافر بی ایمان داشته باشم؛ و به سرعت آنجا را ترک کرد اما این افراد مومن دست بردار نبودند و از وی در خواست کردند برای سومین بار بیاید. دوباره تمام افراد خود را برای آن سئوال وحشتناک آماده کرده بودند. ملا با حالتی نمایشی پرسید:خب، آیا می دانید که می خواهم در مورد چه چیزی صحبت کنم؟؛ اما مومنان گیج و سردرگم بودند. نیمی از جمعیت فریاد زدند: بله؛ و نیمی دیگر از مردم فریاد زدند: نه؛ ملا نصرالدین نتیجه گرفت: خب من پیشنهاد می کنم کسانی که می دانند برای کسانی که نمی دانند همه چیز را توضیح دهند؛ و سپس آنجا را ترک کرد.»[3]

این داستان را بخوانید و روی آن تأمل کنید سپس سعی کنید جوابی برای سئوالاتی که برنی فیه و میلون از آن طرح کرده اند بیابید:

1 – آیا بهتر است که ما به طور مستقل امور را بیاموزیم یا از دیگران یاد بگیریم؟

2- چرا تمایل داریم آنچه که از قبل می دانیم، از دیگری بشنویم؟

3- چرا همیشه باید به سئوالاتی که از ما پرسیده می شود، پاسخ بدهیم؟

4- آیا حقیقت همواره نزد افراد خاص است؟

5- چرا ملا از مردم پرسید که آیا آنها می دانند او در مورد چه چیزی صحبت خواهد کرد؟


[1] - فلسفیدن با ملانصرالدین/ اسکار برنی فیه، ایزابل میلون/ روح الله کریمی، مهرنوش هدایتی/ چاپ اوّل پائیز 1395/ نشر کتابهای ستاره (واحد کودک نشر سینا)/ دیباچه ایزابل میلون بر ترجمه فارسی/ صفحه 16

[2] - همان/ مقدمه مترجمان/ صفحه11

[3] - همان / واعظ – آموزش و یادگیری/ صفحه 94

مطالب مرتبط:

https://vrgl.ir/r6jvH


https://vrgl.ir/S81oY