و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله . . ..
قصه کودکانه کلاغ و مار- قسمت اول

در جنگل سر سبزی درخت بلندی بود که کلاغی روی آن لانه داشت . کلاغ 5 تا تخم گذاشته و روی آنها خوابیده بود. منتظر بود تا کی جوجهها به دنیا میآیند.
دو هفته گذشت همهچیز بهخوبی پیش میرفت .کلاغ خوشحال بود که آخرای هفته دیگر جوجههای شادش را خواهد دید اما اتفاقی افتاد. متوجه شد که ماری دارد از درخت بالا میآمد. مار گفت اینجا محله من است تو بیاجازه من آمدی حالا هم باید بروی.
کلاغ گفت : الآن نمیتوانم باید جوجههایم به دنیا بیایند.
مار گفت: من سرم نمیشود اگر میخواهی بمانی باید یکی از تخمهایت را به من بدهی.
کلاغ با ناراحتی یک از تخمهایش را به مار داد.
مار از درخت پایین آمد و گفت: یادت باشه فردا میام باید ازاینجا رفته باشی و الا یک تخم دیگرت را باید بدهی . . .

کلاغ که خیلی ناراحت بود رفت سراغ دوستش شغال و داستان را تعریف کرد. شغال گفت چه تصمیمی گرفتهای؟ کلاغ گفت: میخواهم به مار حمله کنم و با نوکم چشمهایش را زخم کنم تا دیگر به من کاری نداشته باشد. شغال گفت تو زورت به مار نمیرسد و ممکن است خودت هم آسیب ببینی من یک نقشه ای دارم. . .
شغال نقشهاش را آرام به کلاغ گفت تا کسی نشنود. کلاغ هم خوشحال شد و به سمت روستای کنار جنگل پرواز کرد.
قصه از کلیله دمنه با اندکی تغییر جهت تناسب با کودکان
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت صوتی- نقشه مرغ ماهیخوار
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان صوتی طوقی و زاغ و دوستان-1-(کلیله و دمنه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان صوتی-انگشتر سلیمان-قسمت اول