و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله . . ..
قصه کودکانه کلاغ و مار- قسمت دوم

کلاغ خوشحال شد و به سمت روستای کنار جنگل پرواز کرد. در آنجا دید در کنار حوض خانه خانمی در حال شستن دست و رویش هست و دستبند طلایش را کنار حوض گذاشته است. کلاغ سریع کنار حوض آمد و دستبند را برداشت و پرواز کرد.
زن متوجه شد و همسرش را صدا زد. همسرش به دنبال کلاغ دوید و مردم روستا هم با چوبدستی حرکت کردند تا کلاغ را بترسانند و دستبند طلا را بیندازد.

کلاغ به سمت خانه مار که خوابیده بود رفت و دستبند را کنار مار انداخت. مردم که آمدند دستبند را بردارند اول مار را با چوبدستی کشتند و سپس دستبند را برداشتند. کلاغ خوشحال به لانهاش برگشت و دیگر برای همیشه از دست آن مار بدجنس و زورگو خلاص شد.
<- بازگشت به فهرست افسانه های قدیم ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان صوتی-انگشتر سلیمان-قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت صوتی بقال و مرد غریب- قسمت سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان صوتی-انگشتر سلیمان-عصر حاضر