مقدمه ای بر شعر

تعریف شما از شعر چیست؟ شاید بگویید شعر کلامی است موزون ( آهنگین)که قافیه و ردیفی هم در انتها دارد. ولی این طور نیست.

بیت های ذیل را ببینید :

این هر دو شعر نیستند بلکه باید «نظم » نامیدشان. یعنی « گفته ای منظم و آهنگ دار».

در حقیقت شعر سخنی ست موزون و خیال انگیز . شاید این بهترین تعریف از شعر باشد. منظور از وزین بودن یعنی آهنگ داشتن کلام و منظور از خیال انگیزی یعنی استفاده از صنایع مختلف ادبی در شعر که آن را از حالت عادی خارج و وهم انگیز یا رازگونه اش کند:


راستش را بخواهید هنوز کسی تعریف کامل و مانعی از شعر نکرده است و اگر از شاعران تعریف آن را بپرسید می گویند: «چه سوال سختی می پرسید! خودمان هم دقیقا نمی دانیم شعر چگونه کلامی ست. فقط این را می دانیم که چه گفته ای شعر است و چه چیزی شعر نیست»! خوب است بدانید شعر در هیچ عصر و زبانی تعریف پذیر نبوده و ربطی هم به زمان و زبان ما ندارد. البته این دلیل نمی شود که هیچ بزرگی تعریفی از شعر ارائه ندهد؛ هر کس سعی کرده بر این اسب سرکش لجامی زده و درتعریفی رامش کند با این حال هیچ تعریفی از شعر، جامع و مانع نیست.

لزوم قد کشیدن شعر فارسی

با ظهور جنبش مشروطیت در ایران و ارتباط بیشتر هموطنان با خارجه و لزوم حرکت از سنت به مدرنیته خواست و گرایشات جامعه عوض شد و شاعران احساس کردند باید شعرشان را بیشتر با زندگی مردمان تطابق دهند. شیوه ی کلاسیک سرودن چیزی نبود که آنان و مخاطبانشان را راضی نگه دارد.ایشان ظرف شعر کلاسیک را برای بیان احساس و دیدگاه های خود کوچک می دیدند و از طرفی رو به هر مضمونی می کردند کهنه و از قبل بیان شده بود. اگر قرار بود از عشق بسرایند قبلا بهترش را حافظ یا سعدی گفته بودند و اگر می خواستند حالشان را بیان کنند شعر کلاسیک نمی توانست آن را خوب تصویر کند.《منصور》بسیار بارها بود که توسط شاعران بالای دار رفته بود و اعدام مجددش لزومی نداشت.《دیوانه》هم فراوان بار با 《پروانه،《 همخانه》و همقافیه شده بود.شاعر دوست داشت از چیز دیگر و با زاویه ی دید دیگری بگوید. جام و ساغر و مغبچه و این چیزها هم که دیگر به کار نمی آمد.راستش شعر قدیم در حال و هوای قدیم گفته شده بود و این مضمون های تکراری و موضوعات نخ نما دیگر توان اقناع مخاطب عصر جدید را نداشت.سراینده ی شهر نشین، دیگر در اطرافش ساربانی را نمی دید که به او بگوید آهسته ران ،چون آرام جانم مسافرت شده. ده زبان داشتن نرگس هم در عصر خبر زیاد به در نمی خورد .با آمدن برق و روشنائی به شهر ها دیگر پروانه ها از حضور شمع تا حدود زیادی محروم شده بودند و وسایل ارتباط جمعی با سرعتی که آورده بودند غم مجنون در فراق لیلی را می کاستند. پس از آنجائیکه احتیاج مادر اختراع است باید کسی می آمد و حرکتی می زد. بالاخره با انتشار کتاب «افسانه» نیما یوشیج شعر نو متولد شد. شعری که به تبعیت از شعر اروپا خود را از دام قافیه و ردیف آزاد کرده .شعر نو شعری است موزون که آوردن یا نیاوردن قافیه در آن اختیاری ست.بدین صورت کار شاعران راحت تر و ظرف بیان احساساتشان بزرگتر شد.با ظهور نیما سالها دعوا بین موافقان و مخالفان نوع شعر پیشنهادیش داغ بود .البته به نظر می رسد این دعواها پس از انقلاب 57 به نفع شعر نو پایان پذیرفته و همگان این کلام بی تعریف را در ظرف نیمایی و نوینش و در کنارگونه ی قدیمی تر قبول کرده باشند.

این رشته سر دراز دارد...

کار نو آوری به همینجا ختم نشد و یک چهره ی جنجالی گام دوم بسط شعر را بلافاصله پس از نیما برداشت. احمد شاملو را می گویم. او << شعر سپید>> را بنیان نهاد. کاری که مخالفان زیادی برای وی دست و پا کرد؛ از جمله خود مرحوم نیما. شاملو در شعر سپید که از «شعر سپید فرانسوی »اقتباسش کرده تیر دوم انقلاب شعری را رها کرد. تیر اول را نیما با کم قافیه کردن شعر و نوشتن سطرها زیر هم انجام داده بود و اکنون شاگردش شعر را «بدون وزن»ارائه می داد. راستی آیا سپید هم شعر است؟ شاعران کنونی که متفقاً می گویند «هست »ولی جالب است بدانید خود شاملو گفته «این چیز ها اسمش شعر نیست».یکی از نقادان شعر شاملویی استاد محمد رضا شفیعی کدکنی است.

احمد شاملو:

د‌ل‌های ما که به هم نزدیک باشند

دیگر چه فرقی می‌کند

که کجای این جهان باشیم

دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم

سال 1325 بود که شعرسپید در قفای شعر نیمایی متولد شد ولی کار نوآوری در کلام به همینجا خاتمه نیافت . انگار دو بچه برای گردانندگان کارگاه خیال کافی نبود که به سرعت سر و کله ی باقی موالید ساحت شعر هم پیدا شد. می توان در یک کلام همه ی این جدید تر از سپید ها را شعر «موج نو» نامید.هایکو(شعرژاپنی)،شعر کوتاه،طرح،کاریکلماتور، حرکت، شعر آزاد، حجم،کلمات قصار،آنک و ترانک اسمهایی است که به انواع متفاوت این شعر ها اطلاق شد. نیما قافیه را برداشت .شاملو وزن را و افرادی مانند نصرت رحمانی و احمد رضا احمدی علاوه بر این که وزن را به مرخصی فرستادند ، تا توانستند شعر را کوچکتر و موجزتر نوشتند و پیچیده اش کردند طوری که همزمان با انتشار شعرهاشان باید خودشان را هم به صفحه منگنه کرد تا متوجه شد منظورشان از هر سطر چه بوده است. تعریف اینان از سروده هایشان این است که شعر آن چیزی ست که شعریت دارد و تفاوتش با نثر همین است.من در اینجا اسم دو نفر را آوردم ولی موج نو کودکی ست که هنوز معلوم نیست چه کسی او را زاده .

احمد رضا احمدی:

شتاب مکن

که ابر بر خانه ات ببارد

و عشق

در تکه ای نان گم شود

هرگز نتوان

آدمی را به خانه آورد

آدمی در سقوط کلمات

سقوط می‌کند

و هنگام که از زمین برخیزد

کلمات نارس را

به عابران تعارف می‌کند

آدمی را توانایی

عشق نیست

در عشق می‌شکند و می‌میرد

چه موافق باشیم و چه مخالف شاعران هم روزگارمان به استقبال تمام گونه های ذکر شده رفته اند و تکریمشان می کنند و در یک کلام «آن را شعر می دانند». این ها همه شعرند حتی اگر تن شاملو هم در گور بلرزد.


در این بازار داغ امیدوارم گونه ی بعدی شعر را شما تولید کنید.



در پایان این را اضافه کنم که «غزل» به عنوان نجیب ترین صورت از شعر فارسی پس از این تغییرات گستره در شعر،گردی از خود تکاند، به شکل به روز شده اش به صحنه آمد ،خودی نشان داد و الحق که در این آوردگاه خوش درخشید.عشقی که دیروز با غزل نشان داده می شد امروز هم جاریست البته متناسب با تمایلات انسان امروزی.

غزلی از استاد محمد علی بهمنی:

این جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!

اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال؛ ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشیِ خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!؟


https://virgool.io/@hajiagha/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D9%87%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%87%D9%85-%D9%86%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%AF-d9avtnmfziwm