یادها :شاعری که در زنجان منزوی بود

شاید شما هم فهرست افرادی را که چمدان سفرشان دم دست بود و زود ما را ترک کردند در خاطر خود داشته باشید . آیا تا به حال فهرست خودتان را جائی منتشر کرده اید؟ فهرستی از آشنایان، هنرمندان،افراد مشهور یا کمتر شناخته شده ... و چه بد که به مرور زمان فهرست هایمان طولانی تر می شوند.

من تصمیم دارم در چند پُست به برخی از کسانی بپردازم که زود از دستشان دادیم.حسین منزوی اولین نفری است که برایش پست می گذارم، پست شما را چه کسی آغاز می کند؟


حسین منزوی:شاعر عاشقانه ها

حسین منزوی (1383-1325) همان شاعری که برای ستایش عشق به قول خودش از خود گلو پاره کرده بود زاده و ساکن زنجان بود.منزوی با نو آوری و خلاقیت در شعر جان تازه ای به غزل معاصر بخشید. کتاب «با عشق در حوالی فاجعه» یکی از قوی ترین مجموعه های شعر اوست.

پرداختن به عشق در اشعار منزوی موج می زند. هر چه از او می خوانید شعر عشق است


شعر آشنای ذیل را علیرضا قربانی خوانده است:

بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو/ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو/هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو

من که به دریاش زدم ، تا چه کنی با دل من/تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم/رمز میستان همه تو ، راز نیستان همه تو

شور تو ، آواز تویی ، بلخ تو ، شیراز تویی/جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو

همتی ای دوست ! که این دانه ز خود سر بکشد/ای همه خورشید تو و خاک تو ، باران همه تو

تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ! ذوق جنون !/سلسله بر جان همه من ، سلسله جنبان همه تو


******یک شعر باحال دیگر:

شکوفه های هلو رستــه روی پیرهنت/دوباره صورتـــی ِ صورتی است باغ تنت

دوباره خواب مــرا مــی برد کــــه تا ببرد/به روز صورتی ات - رنگ مهربان شدنت

چه روزی ، آه چه روزی! که هر نسیم وزید/گلـــی سپرد بــــه من پیش رنگ پیــرهنت

چه روزی ، آه چه روزی! که هر پرنده رسید/نُکــی بــــه پنـــــــجره زد پیش بـــاز در زدنت

تـــــو آمدی و بهار آمد و درخت هلو/شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت

درخت شکل تو بـود و تو مثل آینه اش/شکوفه های هلو رسته روی پیرهنت

و از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ/شکوفــــه ای زده بودی به موی پرشکنت

پرنده ای کــه پرید از دهان بوسه ی من/نشست زمزمه گر روی بوسه ی دهنت

شکفتــه بودی و بــی اختیار گفتـم :آه !/چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !


شاید غزل ذیل معروفترین شعر منزوی باشد:

  • خیال خــام پلنگ من ، «بـــه سوی ماه جهیدن »بود
  • ... و «ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن »بود
  • پلنگِ من ـ دلِ مغرورم ـ پَرید و پنجــه بـــه «خالی» زد
  • که عشق ـ ماهِ بلندِ من ـ ورایِ دست ،رسیدن بود
  • گلِ شکفته! خداحافظ! اگـــر چــــه لحــظه دیدارت
  • شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
  • من و تو آن دو خطیـــم آری موازیان بـه ناچاری
  • که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود
  • اگر چه هیچ گُل مرده دوباره زنده نشد اما
  • بهار در گل شیپوری ،مدام گــرم دمیدن بود
  • شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
  • فریبکار دغل‌ پیشه ،بهـــــانــــه‌اش نشنیدن بود
  • چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
  • تمام عمر قفس می‌بافت ولــی به فکر پریدن بود




یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟ پروانه ی تاراج گــُلت بند به چند است؟

خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟

یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟

نرخ لب پُر آب تو و شعرِ ترِ من در کشور زیبایی تو چند به چند است؟

با دارونــــدار آمده ام پیش تو، پُرکن! غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟

وقتی که به عُمری بدهی لب گزه ای را در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟

یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عُشاق تا حوصله ی ذوق تو خُرسند به چند است؟

چند ارزدم آغوش تو در هُــــرم کویری ؟ چندین بغل از برف دماوند به چند است؟