نگفتیم، نگفتیم و نگفتیم.
دوباره شرابِ عشق مینوشم.
نیمه شب است
زمان میگذرد
و صراحی شکستهٔ قلب من
دوباره از شرابِ عشق تو لبریز میشود
دوباره جان من فرو میریزد
دوباره به نسیمی خانهام بهم میریزد
گوئیا امشب دوباره پاییز میشود
امشب از شرارِ شوق میسوزم
دوباره و دوباره از تو مینوشم
تیرماه ناگهان زمستان میشود
دوباره جامهٔ گرم میپوشم
یادم میرود که در کنارم نشستهای
باز آغوشت را از خدا تمنا میکنم
ذوقت را، لبخندت را، آرزوهایت را
باز از دیگران جدا تمنا میکنم
یادم میرود که فراغ بر ما حاکم نیست
با گریه و شیون به خدا جان اهدا میکنم
دوباره لباسم سفید است و کنار توأم
دوباره میبوسیام و من میخندم
دوباره میبینمت از دور و لبخند میزدی
دوباره از میبینمت از دور که آرامی
دوباره چشم من و تو در سکوت غوغا میکند
دوباره دل به تو میبندم و دل میبندی
دوباره چرا قصه به اول رسید؟
چرا دوباره دیدمت که گریانی
دست روی صورتت میگذارم، میخندم
"کنارت میمانم عزیزم، چرا پریشانی؟
خستهام، غمگین نشو جانم که میمانم
اگرچه سردم و چون برف میمانم..."
دوباره دیدمت از دور، که گریانی
ستارهای از توی آسمان گذشت و فهمیدم
که عجب پایانی، عجب پایانی...

ستارهٔ قلبِ ما | بماند به یادگار.
خواب میدیدمت!
همدیگر را بغل کنید؛ دنیا بویِ باروت میدهد.