نگفتیم، نگفتیم و نگفتیم.
همدیگر را بغل کنید؛ دنیا بویِ باروت میدهد.
بیا گوشهای دور از هیاهوی شهر برویم و فقط باشیم.
"یه چاییمون نشه؟"

بیا تا زمانی که مردم قائدهء پاییز را زیر پا میگذارند و فراموش میکنند که گرمیِ چای و همصحبتی عزیزتر از گرمی بازار و شلوغیهایش است، روی دو صندلی چوبی روبهروی هم بنشینیم. تو از دردهایت بگو تا مرهم بشوم، از خستگیهایت بگو تا در آغوشت بکشم. هرازگاهی لبخندی تلخ بزن و هنر خدا را به رخم بکش. لیوان چایت را سر بکش و آنقدر بگو تا واژهها به پایان برسند. این میانه هم عزیزم، اگر دلت کشید در آغوشم بکش و یادم بیاور خداوند هنوزهم دوستم دارد. یادم بیاور که اصلاً به درک که هوا دارد سرد میشود، آغوشت همیشه برای من گرم خواهد ماند؛ چه از دور، چه از نزدیک.

فرصت کوتاهاست. خیلی کوتاه. بگذار تا پیش از مرگم صدایت در گوشم عاشقانه نجوا کند، جای دستم روی شانهات خالی نباشد که مبادا نگویی "نبود."...
همدیگر را بغل کنیم. دنیا، بویِ باروت میدهد.
بعد مدتها، سلام به روی ماهتون.🫠❤️🩹
خیلیوقت بود ننوشته بودم، عذرمیخوام. تابستون دردناک و پرمشقتی رو پشتسر گذاشتم. دنیای دیجیتالهم آخرین راه فرار از غمها بود، که متاسفانه من رو از زیستن هم فاصله میداد که خداروشکر این هم پشتسر گذاشته شد.
امیدوارم پائیزتون مملو از لبخند باشه و قلبهاتون علیرغم پائیز، گرم باشه.
دوستدارتون، پریزاد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوباره شرابِ عشق مینوشم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قاصدک .
مطلبی دیگر از این انتشارات
جانم نخکش شدهاست.