یک نویسنده تازهکار، کتابخوان نیمهحرفهای و مشاهدهگر حرفهای؛ گاهی دلی مینویسم، گاهی کتابی؛ خاطره، تجربه، آموزش، نقد و نظر.
آیا ما درک متقابل داریم؟
«تو منو نمیفهمی»، «ما همدیگه رو درک نمیکردیم»، «ما حرف همو نمیفهمیم»، «ما همو دوست داشتیم ولی حرفای همدیگه رو نه».
این جملات را چقدر در زندگی روزمرهمان شنیدهایم؟، چقدر خودمان این جملات را در مواجهه با دیگران بهکار بردهایم؟، چندبار این جملات را از کسانی که دوستشان داریم شنیدهایم؟، اگر تجربه شنیدن و گفتن این جملات را نداشتهاید که چه بهتر، ولی اگر این جملات را حتا یکبار هم که شده شنیدهاید، چند دقیقهای برای خواندن این متن وقت بگذارید.
درک متقابل موضوعیست به فراخی تاریخ بشر، از نخستیها که با زبان اشاره و بعدتر نقاشی روی صخرهها توانستند به یکدیگر مفهوم گرسنگی یا خطر یا شکار را بفهمانند تا انسان امروزی که نه تنها زبان تعامل با سایر همنوعانش را به کمال رسانده بلکه به دنبال یاد دادن آن به رباتها و ماشینها هم هست، در تلاش برای حل مسایل و چالشها ما واقعا بهدنبال چه هستیم؟، به کمال رساندن زبان گفتاری یا رسیدن به آن چه که به آن درک متقابل میگوییم؟ اصلا درک متقابل را چطور تعریف میکنیم؟، صرف اینکه شخص مقابل ما بتواند معنای کلماتی که از دهان ما خارج میشوند را بفهمد؟، یا اینکه ایده و منظور پشت مجموع این کلمات را متوجه شود.
نخستین چالش در درک متقابل دقیقا اینجا هویدا میشود، زبان گفتاری و زبان معنایی، بگذارید قبل از پرداختن بیشتر به این موضوع چند بیتی از مولانا بخوانیم:
« همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست »
بیت دوم را مجدد بخوانیم: « ای بسا هندو و ترکِ همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان »، این بیت تقریبا هرآنچه که تا الان گفتهام و پس از این خواهم گفت تماموکمال بیان میکند. دو همزبان که حرف یکدیگر را نمیفهمند، با اینکه با یک زبان مشترک صحبت میکنند، اما دو غیر همزبان که کمترین اشتراکی در زبان گفتار ندارند ولی معنای حرف یکدیگر را به خوبی میفهمند و درک میکنند.
پس تفاوت را در کجا باید جست؟ ظاهرکلام یا معنا؟ یا شاید همصحبت؟ به نظر در اینجا آنچه به عنوان حلقه گم شده میتوان در نظر گرفت همان همصحبت است، زمانی که با شخصی دور از دنیای فکریمان، دور از شباهتهایمان و دور از هرچه در ما است همکلام میشویم چطور انتظار درک متقابل داریم، بله میگویم درک متقابل، اما چرا؟ همانطورکه او از دنیای شما دور است، شما هم از او، تفکر، انتظارات و علایقش دور هستید، اینکه در ارتباط انسانی دو طرفه فقط طرف مقابل را ببینیم و رفتارهایش را بدون در نظر گرفتن رفتارهایمان تحلیل کنیم، بیراهه است، بیراههای بیپایان.
گاهی با کسی همصحبت میشویم در حد یکی دو جمله و احساس میکنیم چه دنیای نزدیکی با اون و تفکرش داریم، در طرف مقابل با کسی به اندازه مثنوی هفتاد من صحبت میکنیم و در نهایت از دور بودن دنیایش از خودمان شگفت زدهایم و میپرسیم چرا؟
صرف وقت با فرد اشتباه، این فرد اشتباه لزوما آدم بدی نسیت، لزوما کلاهبردار، خائن، یا نابودکننده زندگی ما نیست، فقط در دنیای دیگری زندگی میکند، علایق و باورهایی دارد که ما آنها را نمیفهمیم و کلامی میگوید که معنایش را نمیدانیم، دوستمان، شریک زندگیمان، خانوادهمان و هرکسی که به نحوی با او در ارتباطیم میتواند این فرد باشد، اینکه ما تصمیم بگیریم چگونه با او در ارتباط باشیم، نشان دهندهی نگرش و برخورد ما به زندگی است، درست که که نمیتوانیم برخی از آنها را تعویض کنیم، اما آنهایی که خودمان میتوانیم انتخاب کنیم چه؟
اگر در برخورد با افراد مختلف در زندگی بتوانیم مدیریت رفتار و توانایی درک دنیای فکری او را داشته باشیم، بدون مشکل میتوانیم با هر فردی ارتباط بگیریم، درکش کنیم و کاملا مسالمت آمیز با وی هم زیستی کنیم، اما اینکه چگونه به درک متقابل برسیم و بتوانیم مرزها را شکل دهیم و روابط را براساس آن تعریف کنیم، قضیهای است مفصل که در این چند خط نمیگنجد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیایید گاهی فقط کنار بکشیم و نظاره کنیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا سختکارکردن ارزشش را دارد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
در دنیایی مصرفگرا، میتوانیم قناعتپیشه باشیم؟