کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
مدرسه استارتاپ 2: اشتباههای غریزی!
توی این اپیزود میخوایم چیزهایی رو بهتون بگیم که قبل از شروع کردن یه استارتاپ باید بدونید. پاول گراهام که توی قسمت قبلی نظرشو در مورد دلایل شروع نکردن یه استارتاپ گفته بود، ایندفعه با نگاه به اینکه میخواد قبل از شروع یه استارتاپ به بچههاش (که بزرگترینشون موقع نوشتن اون متن 2 ساله بوده) نصیحت کنه، یه کلاس توی استنفورد برگزار کرده توی سال 2014.
میخوایم ببینیم نصیحتاش به ماهایی که توی ذهنمون هست که استارتاپ خودمون رو راه بندازیم چیه و چیا میشه ازش یاد بگیریم!
نوشته ای که در ادامه میخونید، متن اپیزود دوم از پادکست مدرسه کارکسته. فصل اول مدرسه کارکست در مورد اینه که اگه یهروزی فکر میکنیم که میخوایم استارتاپمون رو شروع کنیم، چیکار کنیم و از کجا شروع کنیم.
با کلیک روی این لینکها میتونید این اپیزود رو توی پلتفرمهای مختلف بشنوید:
وبسایت کارکست، ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای
پاول گراهام میگه وقتی که بچه دار میشی، نصیحت کردن آسون میشه. چون میتونی تصور کنی بچههات رو داری نصیحت میکنی؛ هرچند که خیلی کوچیک باشن. توی این متنی که میخوایم تعریف کنیم، پاول گراهام فرض کرده میخواد به بچه هاش چیزهایی که باید قبل از شروع استارتاپ بدونن رو بگه و رفته این حرف ها رو توی استنفورد زده.
حرف محوری این اپیزود یه چیزه. یعنی توی کل اپیزود قراره همین یه جمله رو شاخ و بست بدیم پس با دقت گوشش کنید:
"استارتاپها شدیدا با شهود ما آدمها در تناقض هستن."
دلیلش رو کسی شاید درست ندونه ولی حدس اینه که هنوز فرهنگ استارتاپ توی جامعههای ما منتشر نشده؛ برای همین بیشتر فرهنگ و تجربهمون از دنیای کارمندی میاد. یه کمی که توی دنیای استارتاپ بریم جلو تازه میفهمیم که سازوکار این دنیا با دنیای کار معمولی فرق های اساسی داره. به قول پاول گراهام اصلا شغل Y combinator این بوده که به موسس های استارتاپها چیزهایی رو بگه که میدونه انجام نمیدن و بعد یه سال میان میگن: "کاش حرفتون رو گوش کرده بودیم"! همه ی حرفایی که با شهود ما در تناقض باشن همینطوریان. یه جوری انگار ته دلمون حس میکنیم این حرف حس درستی نمیده. حالا مفصل میریم سراغ این موضوع.
مقاله میگه، استارتاپ راه انداختن شبیه اسکی کردنه. شاید شما هم مثل من تاحالا اسکی نکرده باشید ولی مثال خوبیه بازم. دقیقا چون مثل اسکی کردن برامون ناشناختهاس، احتمالا برخلاف شهودمونه. آدما اولش که میخوان اسکی کنن برای اینکه سرعتشون رو کم کنن به عقب خم میشن، این باعث میشه شدیدن سرعت بگیرن، تعادلشون رو از دست بدن و بخورن زمین. اصلا نکته ی مربی اسکی داشتن همینه دیگه، که بهمون بگه چیکارا بکنیم، کارایی که خلاف بدیهیات توی ذهنمونه. کسی برای دوییدن مربی نمیگیره که؛ همهمون غریزی بلدیم بدویم.
خلاصه، وقتی که افتادیم توی سراشیبی استارتاپ یه چیزایی هست که خلاف غریزهمونه و اگه کسی از قبل بهمون نگفته باشدشون با کله میخوریم زمین. هدف از این اپیزود پادکست هم اینه که از قبل بدونیم این چیزها رو که حداقل اگه میخوایم خلافش رو انجام بدیم، یه لحظه قبل از انجام دادنش با خودمون فکر کنیم.
یک. در مورد آدما چی فکر میکنید؟
اولین چیزی میخوام بگم از قضا از اون چیزایی نیست که نباید به غریزهتون اتکا کنید؛ اون چیزیه که در موردش باید به غریزهتون اعتماد کنید. اینکه در مورد آدما چی فکر میکنید. همهمون توی زندگی کلی آدم زیر کار در رو و خالیبند و کلاه بردار حتی دیدیم. اون چیزی که باید در موردش به حسمون اتکا کنیم همینه که حسمون در مورد آدمی که میخوایم باهاش کار کنیم یا کسی که میخوایم استخدام کنیم چیه. شاید اشتباه کنیم ها، حرف من این نیست. ولی بیشتر از اینکه اشتباه کنیم درست حدس میزنیم رفتار آدما رو؛ پس بهتره ریسک اینکه یه آدم نامناسب رو بیاریم توی تیممون انجام ندیم. آدما رو با حسمون قضاوت کنیم. انقدر ریسک توی استارتاپ هست که بهتره ریسک اینکه با آدمی که فکر میکنید نامناسبه کار کنید رو به موضوع اضافه نکنید!
دو. چی از کسب و کار میدونید؟
چیز دومی که باید حواستون بهش باشه اینه که لازم نیست شما متخصص دنیای استارتاپ ها باشید تا بتونید استارتاپ خوبی رو راه بندازید. مثلا به مارک زوکربرگ موسس فیس بوک فکر کنید. اون روز اولی که شروع کرد به ساختن فیس بوک هیچ ایدهای در مورد استارتاپ نداشت. کاملا در مورد استارتاپ ها بیسواد بود. فقط یه چیز رو میدونست. اینکه کاربرهای فیس بوک چی میخوان!
مثلا اینکه شما هیچ چیزی نمیدونین در مورد اینکه angel investor کیه و چیکار میکنه، هیچ اهمیتی نداره، چون وقتی لازمش داشتید یادش میگیرید و بعدش هم فراموشش میکنید. توی قسمت قبلی هم گفتیم همین موضوع رو دیگه.
واقعیت اینه که اینکه شما زیاد از دینامیک استارتاپها بدونید نه تنها خوب نیست، بلکه ممکنه بد هم باشه. اگه مثلا کسایی که هنوز استارتاپشون رو شروع نکردن میدونن Convertible Note چیه یا اینکه خدایی نکرده میدونن که سهام class FF چطوری کار میکنه، باعث نمیشه که من سرمایه گذار فکر کنم: "وای چقدر این آدم خفنه! حتما موسس استارتاپ خوبی میشه!"
از قضا این اطلاعات باعث میشه که فکر کنم که نکنه این موسس شروع کنه ادای استارتاپهای موفق رو در بیاره بهجای اینکه واقعا سعی کنه استارتاپش موفق بشه! یعنی چی؟ یعنی یه ایده ای درست کنه که به نظر خیلی خوب میاد ولی توخالی و فیک باشه. بعد بره با همون ایده و عدد و رقم هایی که درست کرده که دوباره خوب به نظر بیاد از یه سرمایه گذار پول حسابی بگیره. آخر سر هم بره یه دفتر باحال درست کنه، توش از این صندلیهای bean bag بذاره، (از این کیسه ها که میفتید توش!) بعد چمیدونم یه پلی استیشن و اینجور چیزا. خلاصه شروع کنه ادای این محیط های کول رو در آوردن. بعدم یه مشت آدم استخدام کنه. بعد که شد وقت پول درآوردن از محصول، بفهمه اوه اوه چه افتضاحی شد! این محصول مارو که اصلا کسی نمیخواد! همش ادا بود! هم وقت و پول خودم رو نابود کردم، هم سرمایهگذار رو! خلاصه موسس استارتاپ لازم نیست متخصص استارتاپ باشه، باید متخصص محصول خودش باشه، اون محصولی که همه عاشقش میشن.
تا اینجا سهتا نکته ی اساسی گفتیم. اول گفتیم استارتاپ ها برخلاف غریزه و شهودمون هستن. گفتیم البته یه فضایی هست که استارتاپ ها با شهودمون جور در میان و اونم در مورد آدماس. بعد گفتیم ادای استارتاپهای موفق رو در آوردن برخلاف خیلی جاهای دیگه که ادای آدمای موفق رو در بیاریم جواب میده، توی استارتاپها جواب نمیده. حالا بریم سراغ مورد سوم!
سه. دنبال میانبر نگرد!
بحث سوم ادامه ی همون بحث قبلیه. اینکه ما شروع کردن استارتاپ رو ممکنه از همون دریچه ای ببینیم که بقیه ی کارهای زندگیمون رو از اون دیدیم. ما توی تمام طول مدرسه و دانشگاه برای این تربیت شدیم که یه سری آزمون رو موفق بگذرونیم. نتیجهاش برای اکثرمون شده اینکه یادگرفتیم از روش های میانبری استفاده کنیم که بتونیم اون امتحان رو موفق بدیم. همیشه وقتی داریم یه آموزشی میدیم یه بخشیاش دروغیه. یعنی نمیشه که همه چیز رو 100% مطابق دنیای واقعی انجام داد. یه بخش هاییش رو باید اداش رو در بیاریم. خلاصه، همه ی ما توی دانشگاه از این واقعی نبودن سو استفاده کردیم. تقریبا همیشه معلومه که از موضوعهای اصلی درس، چیا هستن که توی امتحان میان. اکثر دانشجوها هم متمرکز میشن همون چندتا بخش رو میخونن که بتونن توی امتحان نمرهی خوبی بگیرن. درواقع دانشگاه رفتن یه بازیه که بهمون یاد میده چطوری با ادای یادگرفتن نمره ی خوب بگیریم! پاول گراهام میگه من خودمم همینکار رو میکردم. رفتن سر امتحان یه بازی بود که ببینم چقدر خوب تونستم سوال های امتحان رو حدس بزنم. یه لحظه اینجا ذهنتون رو نگه دارم و بگم لیسانسش رو توی دانشگاه کورنل بوده و ارشدش رو از هاروارد گرفته. در مورد دانشگاه های درجه 3 و 4 صحبت نمیکنیم ها. داریم حرف بهترین دانشگاههای دنیا رو میزنیم!
خب، حالا آدمایی که اینجوری آموزش دیدن که یه سری موضوع محدود رو یادبگیرن و بعد نتیجه فوقالعاده بگیرن دنبال چی میگردن توی زندگی استارتاپی؟ دنبال همین راه های میانبر که بتونن موفق بشن و البته که این راه های میانبر هیچکدوم وجود ندارن. وقتی دنبال این راه های میانبر میگردیم و فکر میکنیم که خوب بودن یه استارتاپ رو با مقدار سرمایه ای که جذب کرده میسنجن، نتیجهاش میشه اینکه یه سری سوال خاص و ثابت رو میپرسیم. مثل اینکه: "چطوری میشه سرمایه گذار ها رو متقاعد کرد که بهمون پول بدن؟" جواب خیلی معلومه. استارتاپ خوب، استارتاپیه که خوب رشد کنه، پس اگه نشون بدید به سرمایه گذارها که استارتاپتون خوب رشد میکنه، دیگه چیز دیگه ای لازم ندارید. برای اینکه استارتاپتون خوب رشد کنه چی لازم دارید؟ یه محصولی که مردم عاشقش باشن. برای ساختن یه محصولی که مردم عاشقش باشن لازمه کاربرهاتون رو خوب بشناسید. چی شد؟ برگشتیم سر نقطه ی اول. کاربرهامون رو بشناسیم و یه محصول عالی براشون بسازیم. راه میانبر وجود نداره. جواب همیشه همین چیزیه که گفتیم. محصول خوب برای کاربری که به خوبی میشناسیمش!
میدونید نکتهی جالب کجاست؟ نکته اینجاس که توی خیلی از شرکت های بزرگ این ادای کار رو درآوردن خیلی خوب جواب میده. هرچی شرکت ساختارش افتضاح تر باشه، خب بهتر هم جواب میده این ادا درآوردن. شاید یه زنگی توی گوشتون در مورد محیط کار ایران الان صدا کنه. نمیدونم. خلاصه، توی محیط کاری که خوب درست نشده، فقط کافیه بچسبی به آدم درست و ادای کار مفید کردن در بیاری. به همین سادگی. توی استارتاپ ها اصلا از این خبرا نیست، بارها گفتیم تا اینجا بازم هم میگیم. فقط و فقط کاربرها هستن که مهمن و هیچجوری نمیشه کاربرها رو گول زد که محصولمون مناسبشون هست یا نه. حتی اگه گولشون هم بزنی چند روز بعد متوجه میشن و از دست میدیشون.
نکته ی ترسناک اونجاس که ادا درآوردن تا یه حدی روی سرمایهگذارها کار میکنه. اگه بلد بشید یه طوری وانمود کنید که انگار میدونید دقیقا دارید چیکار میکنید، میتونید سرمایه گذار ها رو گول بزنید. شاید حتی تا مثلا 2 سال موفق باشید توی این موضوع ولی این به ضرر همهاس. شما دوسال از عمرتون رو از دست دادید و اعتبارتون و پول و وقت سرمایه گذار ها رو. همه چی به سمت نابودی میره.
پس رها کنید دنبال حقه و میونبر گشتن رو. درسته، حقه و میونبر وجود داره توی استارتاپ ها هم؛ ولی تاثیرشون بارها و بارها کمتره از میونبرهای جاهای دیگه. اصلا ارزشش رو نداره که زندگیتون رو بذارید روش. موسس استارتاپی که نمیدونه سرمایه جذب کردن چطوریه ولی میتونه یه محصول بسازه که مردم عاشقشن خیلی براش راحت تره اون سرمایه رو جذب کردن، تا کسی بلده جذب سرمایه چطوریه ولی محصولش رو کسی نمیخواد.
درسته که شاید الان حس خوبی نداشته باشید از اینکه باید یکی از قدرتمند ترین ابزارهاتون یعنی همین که بلدید توی دانشگاه یا محیط کار میونبر بزنید رو بذارید کنار، ولی به نظر ما این اصلا جذابیت استارتاپه. دیگه جای حقه و کلک نیست! کار خوب، نتیجه ی خوب هم داره؛ برعکس خیلی دیگه از جاها. فکر کنید چقدر دنیا جای تیره و تاری میشد اگه همه ما همش مجبور بودیم توی شرکت های بزرگ و دانشگاه حقه بازی کنیم. زندگی این نیست دیگه. دانشگاه های خوب هم کمکم یادگرفتن که از این حقه بازی فرار کنن و برسن به اون نقطه ای که دانشجوها کار واقعی معنی دار انجام بدن.
چهار. کِی شروع کنی؟
نکته ی چهارم که توی اپیزود قبلی هم کمی حرفش رو زدیم اینه که استارتاپ ها همه چیز موسس هاشون رو میبلعن. زمان، امکان انجام خیلی از کارها. اون هم نه برای یه مدت کوتاه، اگه موفق بشید برای سال ها یا شاید حتی دهه ها! مثلا لری پیج موسس گوگل رو تصور کنید. توی 25 سالگی گوگل رو شروع کرد، مثل یک دونده ای که توی شروع مسابقه داره با تمام توانش میدوه. از اونروز تا الان بیش از 15 سال گذشته و لری پیج هنوز داره با همه توان میدوه و حتی فرصت نکرده یه نفسی تازه کنه وسط راه! هرروز یه مشکلی جدیدی توی گوگل پیش میاد که تنها کسی که میتونه حلش کنه مدیرعامله. این پایان داستان نیست، فرض کنید حالا یه مسافرتی هم بره لری پیج. یک هفته. تمام مشکلاتی که توی اون هفته پیش اومده جمع میشه روی هم و وقتی برمیگرده حتی از قبل هم بیشتر کار برای انجام دادن داره! تمام اینکار ها رو هم باید بدون هیچ غر زدنی انجام بده، چرا؟ چون کسی که پدر کمپانیه هیچوقت حق غرزدن نداره. هیچ پدری در واقع حق غر زدن نداره! علاوه بر این، وقتی شما به عنوان یه مولتی میلیاردر غر بزنید کسی باهاتون همدردی نمیکنه، میگن یارو میلیارد ها دلار پول داره، غر هم میزنه!
مجموعه این دلایل میرسه به نقطه ای که تقریبا همه از یه استارتاپ خوب سود میبرن، بجز کسی که اون روزهای اول ساختتش! Y combinator چند ده تا از این کمپانی های چند میلیارد دلاری رو توی درست کردنشون دخیل بوده و همه ی موسس ها بدون هیچ شکی یه چیز رو میگن:
"هیچ روزی نمیاد توی استارتاپ که از دیروزش کار راحت تر بشه."
شکل مشکل ها عوض میشه فقط. بجای اینکه مشکل این باشه که کولر شرکت خرابه و بخاطر گرما کسی نمیتونه کار کنه، مشکل تبدیل میشه به اینکه یه سری مشکل توی فرآیند ساخت دفتر شرکت توی لندن پیش اومده! صرفا جنس نگرانی عوض میشه، مشکل سر جای خودش میمونه!
به قول پاول گراهام، استارتاپ درست کردن مثل بچه دار شدنه. وقتی شروعش کردی دیگه دکمه غلط کردم نداره. تا آخر زندگیت باهاته.
حالا وقتی نوبت استارتاپ میشه، خیلیا بهتون میگن موقعی که دانشجو هستید شروعش کنید. این احتمالا دیوانهوار ترین پیشنهادیه که میشه کسی بهتون بکنه. دانشگاه ها چی فکر میکنن؟ اونا هم میگن وقتی توی دانشگاه هستید وقت خوبیه برای شروع. چرا؟ چون همه ازشون انتظار دارن که بتونن استارتاپ درست کنن.
درسته که اولش که کار رو شروع میکنید ممکنه که دانشجو باشید؛ ولی وقتی که یه کمی جلو رفتید در بهترین حالت فقط روی کاغذ دانشجو هستید نه در واقعیت؛ و چند وقت بعدش حتی دیگه روی کاغذ هم دانشجو نیستید!
حالا که شرایط رو گفتیم شاید با خودتون بگید که خب الان کدوم کار رو باید انجام بدم؟ برم دانشگاه یا اینکه استارتاپم رو راه بندازم. جوابش سادس. در حین دانشگاه استارتاپ رو شروع نکنید. اینکه یه استارتاپ شروع کنید یا نه در واقع یه بخشی از یه سوال اساسی تره؛ اینکه چه جور زندگیای بهتون خوشحالی میده؟ هرچیزی که بهتون خوشحالی بده، اینکه توی 20 سالگی استارتاپ راه بندازید احتمالا تصمیم خوبی نیست، باید سعی کنید بیشتر دنیا رو بشناسید تا مطمئن بشید که استارتاپ راه انداختن براتون انتخاب خوبیه. تجربه کردن چیزهای مختلف احتمالا نتیجه بهتری داره توی اون سن تا اینکه بدون دیدن چیزها یه مسیر رو به سرعت سعی کنید تا تهش برید. بهترین اتفاقی که ممکنه براتون بیفته وقتی استارتاپ رو شروع میکنید اینه که موفق بشید. اگه توی 20 سالگی شروع کنید و موفق بشید کلی کار توی دنیا هست که میتونستید تجربه کنید و نکردید. علاوه بر اینکه نکردید احتمالا هیچوقت دیگه توی زندگیتون هم این فرصت رو پیدا نمیکنید که تجربهشون کنید. پس بهتره اگه به سمت استارتاپ میرید قبلش کمی جهانبینیتون باز تر شده باشه.
زاکربرگ که توی این اپیزود حرفش رو زیاد زدیم دیگه هیچوقت نمیتونه مثل یه جوون خوشحال با یه کوله پشتی راه بیفته و دنیا رو بگرده. شاید بتونه با جت اختصاصیاش هرجایی که دلش میخواد بره ولی هیچوقت نمیتونه اون تجربه ی زندگی با کوله پشتی رو تجربه کنه. درسته که گفتیم خیلی عالیه کار توی استارتاپ ها ولی فقط وقتی که انتخابش با آگاهی کامل باشه. احتمال اینکه پروژه شما مثل فیس بوک بگیره خیلی کمه، چون در اکثر موقعیت ها کسی که باعث میشه یه پروژه موفق بشه موسسهای استارتاپ هستن که با تلاش زیاد موفق میشن کل سیستم رو از روی زمانی بلند کنن و به پرواز دربیارن. اگه مثل زاکربرگ این شانس بهتون رو کنه که یکی از پروژه هاتون خودش شروع کنه به پرواز کردن، انتخاب خودتونه که ادامهاش بدید یا نه ولی احتمالا خیلی منطقی نیست وقتی که دنیا رو به اندازه کافی ندیدید شروع کنید به تلاش زیاد برای به پرواز درآوردن پروژهتون!
خب ممکنه الان با خودتون بگید که اینجوری که تو گفتی استارتاپ ها به نظر خیلی سخت میان. اگه هنوز حس میکنید که نگفتم بذارید بگم که استارتاپ راه انداختن واقعا خیلی خیلی سخته! حالا سوال اینه که باید اصلا هیچ موقعی شروع کنیم یه استارتاپ رو؟
پنج. هیچکس نمیتونه بگه موسس استارتاپ خوبی میشی یا نه!
نکتهی پنجمی که خلاف شهود ماس همینه. کسی نمیتونه بهتون بگه که اصلا باید استارتاپ شروع کنید یا نه. توی اپیزود قبلی دلایلی که نباید شروع کنید رو گفتیم ولی آخرش هیچکس حتی خودتون نمیتونه بگه که آدم مناسب استارتاپ راه انداختن هستید یا نه. اگه مثلا برنامهتون این باشه که استاد دانشگاه بشید یا اینکه فوتبالیست حرفه ای، میتونید بدونید که شانستون چقدره. بالاخره کلی تجربهاش کردید ولی وقتی میریم سراغ استارتاپ خیلی بعیده کاری توی زندگیتون کرده باشید که شبیه استارتاپ درست کردن باشه. نتیجهاش میشه اینکه به جای اینکه مجبور باشید بفهمید چجور آدمی هستید باید حدس بزنید وقتی دارید توی آینده رشد میکنید چقدر خوب میشید توی استارتاپ راه انداختن و تخمین رشد آینده توی یه حوزه ی ناشناخته تقریبا غیرممکنه!
پاول گراهام میگه، وقتی دارم این نوشته رو مینویسم، 9 ساله کارم اینه که حدس بزنم چه کسایی موسسهای استارتاپ خوبی میشن. میگه راحته حدس بزنم کیا به اندازه ی کافی باهوشن. راحت میتونم بگم تقریبا تمام کسایی که این نوشته رو میخونن به اندازه کافی باهوش هستن. سوال اصلیای که باید جواب بدم ولی اینه که این آدما چقدر محکم و جاهطلب قراره باشن. میگه پیشبینی من به اندازه ای که پیشبینی یه متخصص میتونه خوب باشه، خوبه و جواب اینه که چیز زیادی نمیدونم ازینکه چه کسی میتونه محکم و جاه طلب بشه. ما سالی 24 تا استارتاپ رو انتخاب میکنیم و من یادگرفتم که پبیشبینیام درمورد اینکه کدومشون موفقتر میشن، هیچ دقت خوبی نداره!
موسس ها خودشون بعضی وقتا فکر میکنن که میدونن؛ ولی اونا هم اشتباه میکنن. بعضیاشون وقتی وارد میشن اطمینان به نفسی که دارن برای اینکه حتما موفق میشن، واقعا سر به فلک میکشه. ولی بعضیاشون یه طوری وارد میشن که با خودشون فکر میکنن کاش Y combinator نفهمه که مارو اشتباه انتخاب کرده. درنهایت ولی تحقیق Y combinator نشون میده این اعتماد به نفس و موفقیت استارتاپ ها هیچ ربط معنی داری به هم ندارن. حتما شنیدید که در مورد ارتش هم موضوع همینه. خیلی نمیشه از روز اولی که آدما وارد میشن حدس زد که کدوما موفق میشن و کدوم شکست میخورن. دلیل این موضوع هم مثل استارتاپاس. کاری که آدما قبل از رفتن به ارتش کردن، ربط زیادی به اتفاقاتی که توی ارتش قراره براشون بیفته نداره.
فقط یه چیز رو میتونیم بهتون بگیم. اگه وحشت دارید از شروع استارتاپ احتمالا آدم مناسبی نیستید برای شروع استارتاپ و بهتره شروعش نکنید؛ ولی اگه یه کم شک و شبهه دارید تنها راهی که میتونید بفهمید نتیجه چیه اینه که امتحانش کنید، هیچ راه میانبری نداره!
شش. دنبال ایده استارتاپی نگرد!
نکتهی ششم که بازم خلاف شهود ماست در مورد ایده هاس. اگه یه ایده ی استارتاپی خوب میخواید نباید دنبال ایده ی استارتاپی بگردید. این دیگه خیلی عجیب بهنظر میرسه ولی بازم واقعیه.
در مورد ایده ها مفصل حرف میزنیم بعدا. ولی یه حرف کوتاهی اگر بخوایم در موردش توی اپیزود دوم کلاسمون بزنیم، باید بگیم که مشکل اینکه به ایده های استارتاپی فکر کنید فقط این نیست که ایده های بدی به ذهنتون میاد. مشکل اینه که علاوه بر اینکه ایده ها بد هستن، به نظر خیلی هم خوب میان! یعنی هم بدن، هم گمراه میکنن همه رو که ایده های خوبی هستن. نتیجهاش میشه اینکه کلی کار باید بکنید تا تهش بفهمید ای بابا عجب ایده ی بدی بود!
راه حل این مشکل اینه که یه طوری برید سراغ ایده پیدا کردن که ناخودآگاه باشه. یعنی این ایده ها انقدر باید ناخودآگاه باشه که اولش حتی حس نکنید این ایده، ایده ی استارتاپیه. شاید بگید بابا بیخیال این امکان نداره. میخوام بگم نه تنها امکان داره، بلکه همه ی شرکت های فوق العاده مثل اپل، یاهو، گوگل و فیس بوک همینطوری شروع کردن. هیچکدومشون حتی قرار نبود اولش استارتاپ باشن. همشون یه پروژه ی فان بودن برای موسسهاشون. این ایده های عالی چنان با روتین زندگی هامون متفاوتن که اگه بخواید به صورت خودآگاه پیداشون کنید، احتمالا ذهنتون اصلا ردشون میکنه و میگه خیلی احمقانه به نظر میاد.
شما مثلا بیل گیتس رو بهش فکر کنید. موقعی که کامپیوتر قد یه اتاق بود و فقط شرکت های چند ملتی مولتی میلیاردر به داشتنش فکر میکردن، رویای این رو داشت که روی میز خونه ی هرکسی کامپیوتر باشه و بیا و ببین که امروز هست. یا آمازون، اونروزی که شروع کرد 1% مردم آمریکا اینترنت داشتن، هیچ سیستم پرداخت آنلاینی هم وجود نداشت ولی رویای فروختن جنس اینترنتی با جف بزوس بود و امروز با ارزش ترین شرکت دنیاس اون شرکت!
خب حالا میگید باشه، چطوری من ذهنم رو ببرم سمت این ایده ها؟ 3 تا پیشنهاد داره پاول گراهام. میگه اولا درمورد چیزهایی که اهمیت دارن یاد بگیرید، بعد روی مشکلاتی که براتون جذابن کارکنید و در نهایت آدمایی که دوست دارید و خوشتون میاد ازشون رو هم بیارید که باهاتون روی همون مشکل ها کار کنن. شاید یکی از راههایی که بتونید یه موضوعی که اهمیت داره رو یادبگیرید اینه که توی تکنولوژی خبره بشید ولی لزوما این درست نیست. میتونید طراح های خوبی باشید مثلا. مثالهاش زیاده، توی یه حوزه ای باید خوب دانش داشته باشید.
حالا شاید بگید چجور مشکلی رو باید حل کنیم؟ از کجا بفهمیم که مشکل خوبی رو داریم بهش فکر میکنیم؟
تاریخ پر از آدماییه که حتی پدر و مادرشون فکر نمیکردن دارن سوال درستی رو حل میکنن ولی داشتن دنیا رو تکون میدادن و چندین برابر این پدر و مادر ها، پدر و مادر هایی هستن که درست فکر میکردن و اون مسئله، مسئله ی مهمی نبوده. پاول گراهام میگه من فقط میتونم بگم خودم چطوری مسئله های مهم رو پیدا میکنم. مسئله های مهم جالبن. همین. انگار یه قطب نمایی درونی دارم که بهم میگه چی خوبه، چی نیست.
درسته که نمیشه یه راه مشخص گفت برای اینکه چه مسئله هایی خوبه چه مسئله هایی بده. ولی یه جایی هست که مسئله های خوب توش زیاده. کجا؟ لبه های تکنولوژی. وقتی شما یه تکنولوژی جدید رو از دانشگاه یاد میگیرید که تازه اومدن میتونید انگار آینده رو ببینید و چیزهایی توی ذهنتون ممکن به نظر میاد که برای بقیه غیرممکنه. اونجاس که میتونید اون ایده های عالی رو پیدا بکنید. البته که این تنها راه نیست ولی یه راه خوبه.
یه مثال جالبی که از زندگی خودش میزنه پاول گراهام مال زمان دانشجوییشه. میگه حدود سال 1990 بود و تازه اینترنت اومده بود. هزینه ی تماس بین المللی خیلی زیاد بود و یکی از بچه های هاروارد میخواست بتونه با دوست دخترش که توی هنگ کنگ زندگی میکرد تلفنی صحبت کنه. کاری کرد این بود که سرویس VoIP رو برای خودش و دوست دخترش ساخته بود. همون سرویسی که همه ی تماس های اینترنتی الان بر اساس اون کار میکنن. اون موقع اون دوستشون توی هاروارد تصمیم نگرفت که این کار رو تبدیل به استارتاپ کنه ولی به وضوح میتونسته ببینه که آینده ی دنیا کجا میره!
لری پیج هم وقتی داشت سرچ گوگل رو اون روز اول میساخت هدفش راه انداختن استارتاپ نبود، صرفا از روی کنجکاویش داشت میرفت سراغ ساختن یه چیزی که باهاش بشه اینترنت رو جست و جو کرد. خلاصه که اگه بخوایم یه توصیه به کسایی که میخوان در آینده موسس استارتاپ بشن بکنیم اینه که، فقط یادبگیرید. همین!
اینجا یکی از جاهاییه که توی پادکست میخوام یه پرانتز از طرف خودم باز کنم. پاول گراهام تمام عمرش رو توی سطح اول تکنولوژی توی دنیا زندگی کرده، معلومه که توی اون دنیا شما نمیتونید از بیرون ایده های خوب پیدا کنید. تجربهی من توی ایران و اروپا میگه مشکلاتی هستن که توی آمریکا یا اروپا حل شدن ولی توی ایران هنوز وجود دارن. یه راهی که میشه ایده های خوب پیدا کرد اینه که برید و به استارتاپ های 10 سال گذشته نگاه کنید توی دنیا. این استارتاپ ها ممکنه دقیقا خودشون بهدرد ایران نخورن ولی شاید یه مشکلی رو بهتون نشون بدن که حل نشده و شما میتونید حلش کنید. یا اینکه برای یه مشکلی که توی ذهنتون راه حلی نداره بتونید یه راه حال خوب از اونجا پیدا کنید. به استارتاپ های بزرگ ایرانی هم نگاه کنید همینطوریان دیگه، همشون تقریبا یه مشابه خارجی دارن، تا جایی که من میدونم کسی چیزی نساخته که حقیقتا نو باشه و هیچکس قبل از اون توی دنیا نداشته باشدش. پس من توصیه میکنم هم به درون نگاه کنید به روش پاول گراهام، هم به بیرون از روش استارتاپهای موفق ایرانی.
منبع
http://www.paulgraham.com/before.html
بقیه قسمت های پادکست مدرسه کارکست رو میتونید از castbox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه 1: نه به استارتاپ!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 6: همبنیانگذار
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 10: ساخت MVP