کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
مدرسه استارتاپ 7: مدیریت روابط
اگه یادتون باشه قبلا گفته بودیم که استارتاپ درست کردن مثل ازدواج کردن میمونه، هم با خود استارتاپ هم با همبنیانگذارها. توی این قسمت، میخوایم بریم سراغ اینکه چطوری ارتباطمون رو با همبنیانگذارهامون مدیریت کنیم که مشکلات کمتری برامون پیش بیاد و بتونیم تیم و استارتاپ رو حفظ کنیم!
نوشته ای که در ادامه میخونید، متن اپیزود هفتم از پادکست مدرسه کارکسته. فصل اول "مدرسه کارکست"، در مورد اینه که اگه یهروزی فکر میکنیم که میخوایم استارتاپمون رو شروع کنیم، چیکار کنیم و از کجا شروع کنیم.
با کلیک روی این لینکها میتونید این اپیزود رو توی پلتفرمهای مختلف بشنوید:
وبسایت کارکست، ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای
خب وقتی ما داریم استارتاپ شروع میکنیم، در واقع داریم در مورد یه رابطهای صحبت میکنیم که قراره دهها سال طول بکشه. تنها چیزی که شبیه به این توی جامعه های انسانی وجود داره ازدواجه! ما توی این قسمت، هیچ راهی جز این نداریم که بریم سراغ تحقیقهای علمی در مورد ازدواج و سعی کنیم ازشون نکاتی رو استخراج کنیم که بهدرد استارتاپ بخوره. همینجا بهتون بگم که این کلاس Y combinator رو یکی از بهترین کسایی که من توی زمینه ساده حرف زدن میشناسم درس داده، ولی بازم کلی پیچیدگی ریز و درشت توی مباحثش هست. داریم حرف علمی تا حدی تئوری میزنیم دیگه، البته نه اینکه قرار باشه کاربرد نداشته باشه ها، حرف کاربردش رو هم میزنیم. ولی این اپیزود تا اینجای مدرسه ی کارکست، پیچیده ترین اپیزود از نظر محتواس. خواستم همین اول کار بهتون بگم که اگه جاییش گنگ بود و حس کردید نفهمیدینش، مشکل از شما نیست، مبحث پیچیدهاس، برگردید عقب دوباره دقت کنید که جا بیفته.
بگذریم، حرف اصلی اپیزود رو میخوایم از روی تحقیقات یه آقایی بزنیم به اسم جان گاتمن که متخصص ازدواجه. این آقا یه کار جادویی بلده بکنه. میتونه بشینه 15 دقیقه دعوا کردن یه زوج رو نگاه کنه و با دقت 85% بگه که اینا تا 4 سال دیگه طلاق میگیرن یا نه؟ اگه بهش یه ساعت وقت بدید و بتونه در مورد آرزوها و رویاهای آدما ازشون سوال بپرسه با دقت 94% درست حدس میزنه! همون ویدیوی آدما رو به روان شناس ها نشون دادن، به کشیش ها نشون دادن، به مشاورای خانواده نشون دادن. هیچ کسی نزدیک عدد این آقا هم نمیاد، همه حدود 50% درست حدس میزنن. یعنی اینکه سکه بندازن همینطوری بدون دیدن ویدیو احتمالا همونقدر درست در میاد که حدس اون آدما درست در میاد. پس این آقا یه چیزایی میدونه نه؟ یه روشایی بلده که میتونه بفهمه چه ازدواج هایی به طلاق میرسن، یا توی دنیای استارتاپی ما، چه تیم های استارتاپیای از هم میپاشن!
خب الان ممکنه بگید ببین اون زوج هایی که زندگیشون پایدار میمونه، باهم شاید اصلا دعوا نمیکنن! تحقیق آقای گاتمن میگه که چرا نمیکنن، خوبم میکنن! تفاوت توی شکل دعوا کردنه وگرنه دعوا رو همه میکنن! از قضا همه ی آدما هم در مورد چیزای شبیه به هم دعوا میکنن. پول، بچه ها، روابط زناشویی، زمان، حسادت و پدر و مادر هاشون. حالا همه ی اینا رو توی استارتاپ هم داریم. پول میشه اینکه چقدر موفق شدیم سرمایه جذب کنیم یا چقدر دیگه پول داریم برای اینکه زنده بمونیم. بچه ها مثل مشتری ها یا کارمند ها میمونن. روابط زناشویی میشه اینکه استارتاپمون چقدر خوب داره کار میکنه؟ زمان میشه نقشه راه، توی زمانی که داریم آیا داریم کارهای درست رو انجام میدیم یا نه؟ حسادت میشه رقابت با رقیب هامون توی بازار، آیا ما بهتریم یا اونا؟ نهایتا هم پدر و مادر ها میشه اینکه با شرکت های دیگه چطوری همکاری میکنیم. میبینید، از قضا توی استارتاپ هم موضوع پشت دعواها انگار از همین جنسه، اینکه چطوری خودش رو نشون میده مسئلهاس.
خب پس ما میدونیم همه دعوا میکنن، میدونیم دعوا اون چیزیه که از روش با دقت 94% میشه گفت یه رابطهای دووم میاره یا نه. پس منطقیش اینه که قبل از اینکه دعوا کنیم برای دعوا کردنمون برنامه داشته باشیم، که بتونیم جلوی خراب شدن رابطه رو بگیریم. حالا اول باید بفهمیم که چه چیزهایی هستن که اگه وجود داشته باشن، شانس زنده موندن رابطه یا همون استارتاپ مارو کم میکنن.
چهارتا چیز هست که باید جلوشون رو بگیریم.
اولیش انتقاد بیجا اس. یعنی چی؟
یعنی اینکه شما فرض کنید من میام بهتون میگم که آقا من نگرانم این مشکلی که داریم توی نرم افزارمون سر وقت حل نشه و برامون مشکل درست کنه. بعد طرف مقابل میاد میگه میدونی من با چی مشکل دارم؟ اینکه تو هردفعه ظرفهات رو که میذاری توی سینک نمیشوری! میدونید مشکل چیه؟ مشکل اینه که در مورد یه چیز ثابت دعوا نمیکنیم. داریم همه ی چیزای مختلف رو میاریم وسط. چیزای نامربوط. ظرف نشستن من به اینکه باگ رو سر وقت نمیتونیم حل کنیم ربطی نداره که. میتونیم جدا جدا در موردش حرف بزنیم.
دومیش اینه که یکی از طرفین میخواد به اون یکی توهین کنه. یعنی مثلا من میام میگم که آقا اون باگه رو نمیرسیم سر وقت حل کنیم. طرف مقابل میگه تو اصلا خیلی بیشعوری. هدفش اینه توهین کنه، حرفی نمیزنه در مورد موضوع مشکلی که سرش داریم بحث میکنیم. اینم خیلی خطرناکه.
سومیش اینه که یکی قبول نمیکنه که یه مشکلی هست. اصلا میخواد ذات مشکل رو کتمان کنه. انگار که داره از خودش دفاع میکنه که کار غلطی نکردیم.
آخریش هم اینه که یکی کلا از حرف زدن اجتناب میکنه. یعنی بهش میگی آقا به نظرم من فلان مشکل هست، اصلا ول میکنه بدون هیچ حرفی میره، انگار داری با دیوار حرف میزنی.
این 4 تا چیز، اون چیزایین که میخوایم برنامه داشته باشیم برای اینکه جلوشون رو بگیریم.
حالا میخوایم 4تا روش یاد بگیریم که جلوی این مشکل هارو میگیره.
اولین روش تقسیم کاره. یعنی از روز اول معلوم باشه توی هرکدوم از موضوعات که به مشکل میخوریم کی وظیفه داره مشکل رو حل کنه. حالا چرا این مهمه؟ چون باید یه راه حلی برای اینکه یکی مشکل رو قبول نمیکنه داشته باشیم. اگه کسی مسئول یه بخشی باشه، دیگه این مسئله پیش نمیاد که یکی بگه اصلا مشکلی نیست؛ چون از اول توافق کردیم کی تعیین میکنه توی یه بخشی مشکلی داریم یا نداریم. مثلا چه بخش هایی؟ همونایی که گفتیم ریشهی مشکلن دیگه، جذب سرمایه، ارتباط با کارمندا و مشتریا و... .
حالا وقتی این کارا رو تقسیم کردیم، باید یه معیار برای موفقیت یا شکست هرکدومشون تعریف کنیم. چرا؟ چون اگه اون آدمی که مسئوله کاره ناموفق باشه، باید یه راهی داشته باشیم که بفهمیم ناموفق بوده و یه نفر دیگه رو بیاریم جاش. پس میایم برای هرکدوم از اون عامل هایی که گفتیم یهدونه حد موفقیت و شکست تعریف میکنیم.
مثلا برای بحث پول، اگه پولی که داریم باعث میشه تا 3 ماه دیگه ورشکست بشیم، باید زنگ خطر توی گوشمون صدا کنه یا اینکه مثلا در مورد رشد استارتاپ چندتا فیچر آخری که ساختیم رو هیشکی استفاده نمیکنه، باید زنگ صدا کنه. پس میایم موضوع هارو معلوم میکنیم. آدمای مسئولش رو معلوم میکنیم. میگیم اگه چی بشه اوضاع بده و باید حتما در موردش حرف بزنیم و اون کسی که مسئوله هم که میتونه هرموقعی که حس کرد یه مشکل اساسی وجود داره بیاد و حرف بزنه در موردش. حواسمون باید باشه که میخوایم این کار هارو اول کار انجام بدیم که هنوز از نظر احساسی ناراحتیای وجود نداره. کم کم که ناراحتی ها به وجود بیاد و روی هم جمع بشه، انجام دادن این کار خیلی سخت میشه. به قول همین آقای Hale که این قسمت رو درس داده، ما میخوایم وقتی مسائل رو حل کنیم که از نظر احساسی عادی هستیم، وقتی از عصبانیت حالتمون شبیه مستی شده، وقت خوبی برای حل کردن مشکل ها نیست. پس داریم همون اول کار یه برنامه ای میسازیم که موقع عصبانیت بهش رجوع کنیم، بدون اینکه لازم باشه فکر کنیم. در نهایت توی مشکلات اونی که حرف آخر رو میزنه CEOه. مدیرعامل. یادتونه توی اپیزود قبلی گفتیم اینا اسمن همشون، ولی باید اول کار تکلیفش رو روشن کنیم. یکی از جاهایی که این اسم ها مهم میشن همینجاس. اگه موسس ها به این نتیجه رسیدن که مدیرعامل داره اشتباه میکنه، آخرین قدم اینه که رای میگیریم و هرچی اکثریت گفتن انجام میدیم.
کار دومی که باید بکنیم اینه که خودمون رو بهتر بشناسیم. درواقع بدونیم که چطوری توی روابط رفتار میکنیم. اینکار رو که بکنیم میتونیم جلوی اینکه هرموقع بحث شروع میشه، یکی ول میکنه میره رو بگیریم.
حالا چطوری؟
یه تحقیقی در مورد اینکه آدم ها توی روابطشون چطوری هستن انجام شده که میگه سه تا دسته ی اصلی وجود داره توی آدما. دسته ی اول کسایین که Secure هستن توی رابطه. یعنی اینکه من با اینکه به دیگران اتکا کنم و دیگران به من اتکا کنن مشکلی ندارم. میتونم به دیگران وابسته باشن و دیگران هم میتونن به من وابسته باشن.
نوع دوم، نوع نگرانه. این آدما همیشه حس میکنن توی رابطه داره بهشون کم لطفی میشه و میخوان بیشتر و بیشتر توی رابطه عشق دریافت کنن. انگار که دنبال طرف مقابل هستن که هی بیشتر و بیشتر بدستش بیارن. لازمه که هی آدم مقابل بهشون نشون بده که دوست داره کنارشون باشه.
گروه آخر کسایی هستن که از رابطه فرار میکنن. میگن که خیلی سخته و اصلا ترسناکه.
حالا اینجا لازمه ما بدونیم که نوع رابطه ای که همبنیانگذارمون با ما داره، چیه. چون این نوع اتصال چیزیه که تعیین میکنه رابطهی ما چه شکلی باشه. حالا نکته ی جالب اینجاس که اون دستهای بودن که هی بیشتر و بیشتر میخواستن و اون یکی دسته بود که از رابطه میترسید، این دوتا گروه احتمال اینکه باهم باشن خیلی زیاده. اکثریت آدما هم همین دوتا دسته هستن. بعد خب معلومه خوب کار نمیکنه رابطه دیگه، یکی داره فرار میکنه از رابطه، اون یکی دنبال اینه که هی بشنوه تو برام مهمی. توی استارتاپ میشه اینکه یه دسته ای از آدما لازمه فاصله بگیرن و فکر کنن که چطوری مشکل رو حل کنیم، یه دسته ی دیگه کسایین که هی لازمه بهشون اطمینان داده بشه که مشکل رو داریم حل میکنیم. یکی رفته فکر کنه، اون یکی هم که حس نمیکنه کسی داره روی مشکل کار میکنه! میشه ریشه همه ی بدبختی ها. باید حواسمون باشه پس که هممون باید همدیگه رو بشناسیم و مداوم به خودمون بگیم که طرف مقابل چطوریه و لازمه که یه وقتایی از اون چیزی که خودمون راحتیم باهاش، بگذریم که کل تیم بتونه بره جلو.
در مورد این نوع ارتباط کلی کتاب نوشته شده ولی یه ویدیو ی خوبی هستش توی youtube از یه کانالی به اسم School of life، اگه بهتر میخواید بفهمید مسئله رو، برید سراغش:
https://www.youtube.com/watch?v=2s9ACDMcpjA
کار سوم اینه که پروسه درست کنیم. این باعث میشه که مشکلات مختلف رو باهم قاطی نکنیم. قبلا هم گفتیم دیگه، اینکه یه برنامه برای مواجه شدن با مشکل داشته باشیم چیز مهمیه. وقتی عصبانی هستیم ممکنه چیزی بگیم که پشیمون بشیم، یا اینکه منظورمون رو بد برسونیم، ولی وقتی پروسه داریم میدونیم که همهمون باید با یه روش مشخص بحث رو جلو ببریم. یه روشی وجود داره که شرکت matter درستش کرده، اینم لینکش:
https://matterapp.com/blog/decision-disagreement-framework-how-we-encourage-disagreements-at-matter/
یه روش خوب میتونه همین باشه. یکی از مهم ترین ابعاد این روش اینه که باید همه چیز رو بنویسیم. نوشتن باعث میشه هم دقیقا معلوم باشه در مورد چی داریم حرف میزنیم، هم اینکه بتونیم خیلی راحت همه ابعاد بحث رو توی ذهنمون نگه داریم. توی این روش اول میگیم کی حس کرده یه مشکلی وجود داره و مشکلی که دیده چیه؟ بعدش میگیم کی مسئول تصمیم گیری بوده و کیا درگیرن. مرحله ی بعدی اینه که کارهای مختلفی که میتونیم بکنیم و خوبیا و بدی هاشو لیست میکنیم. در نهایت مینویسیم که کدوم گزینه رو انتخاب کردیم و کل پروسه رو آرشیو میکنیم. روش خیلی سادهاس ها ولی خوبیش اینه که وقتی که میدونیم یه پروسه داریم دیگه وقتی مشکلی پیش میاد نگران نیستیم. مهم نیست که همین روش مارو استفاده کنید. مهم اینه که یه روشی براش داشته باشید.
خب تا اینجا سه تا کار رو گفتیم، بریم سراغ آخری.
مورد چهارمی که باید یاد بگیریم اینه که چطوری بدون خشونت کلامی ارتباط برقرار کنیم. حالا قدم به قدم در موردش مفصل صحبت میکنیم ولی اصل داستان مال یه کتابیه به اسم:
"non-violent communication: a language of life."
توی این متد باید در مورد چهارتا چیز حرف بزنیم با یه ترتیب مشخص. اول درمورد مشاهدهای که کردیم، بعد درمورد اینکه اون مشاهده چه حسی توی ما به وجود آورده، بعدش مورد اینکه ما چه نیازی داریم و نهایتا اینکه از طرف مقابل چی میخوایم. این روش قراره جلوی اینکه به هم بی احترامی کنیم رو بگیره.
خب اولین بخشش بود مشاهده در مقابل قضاوت کردن عملکرد دیگران. هدفمون اینجا اینه که حرفمون رو از یه جایی شروع کنیم که مو لای درزش نمیره. یه چیزی که قابل رد کردن و کتمان کردن نیست. نه قراره چیزی بگیم که نظرمونه، نه میخوایم یه چیز قطعی و جهان شمول بگیم. مثلا "مشاهده"، میشه اینکه بگیم، تو گفته بودی فلان فایل رو هفته ی پیش برام میفرستی ولی هنوز من نگرفتمش. در مقابل، قضاوت کردن و نظر دادن میشه اینکه تو آدم تنبل و بی خاصیتی هستی. یا اینکه به یکی بگیم تو موقع کار کردن حواست رو جمع نمیکنی. این دوباره قضاوت کردنه. مشاهده میتونه این باشه که جمع و تفریق های این فایلی که برای من درست کردی غلطن! دوباره مثلا ممکنه بگیم تو همیشه دیر میکنی ولی اینکه مشاهده نیست، داریم یه چیزی رو میگیم که همیشه برقراره. به جاش باید بگیم، تو دیروز 10 دقیقه دیر رسیدی به جلسه.
پس میگیم من فلان چیز رو مشاهده کردم. بعدش قراره احساسمون رو بگیم نه نظرمون رو. مثلا احساس میتونه این باشه که اعصابم خورد شد. در مقابلش نظر میشه اینکه بگیم من حس میکنم تو کار رو جدی نمیگیری.
این احساس و نظر ممکنه راحت نباشه تشخیصش چون جفتش رو میتونیم میگیم من حس میکنم فلان اتفاق رو. برای اینکه نظر و احساس رو قاطی نکنیم یه تستی میتونیم انجام بدیم. نظر رو جای "حس میکنم" میشه با "فکر میکنم" هم گفت. یعنی مثلا میتونیم بگیم من فکر میکنم که تو کار رو جدی نمیگیری. ولی احساس رو با فکر میکنم بگیم عجیب میشه. مثلا عجیبه بگیم "من فکر میکنم اعصابم خورد شد." یا شده یا نشده دیگه، فکر کردن که نداره که. یه سری احساس ها هستن که یه احساس دیگه پشت خودشون دارن. مثل خشم، یا احساس قضاوت شدن. مثلا اگه شما بگید من حس کردم که سرزنش شدم، یه احساسه ولی احتمالا احساس اصلی پیشتش اینه که من ترسیدم، یا استرس گرفتم. خود سرزنش شدن یه طوری حس نیست. در مورد خشم هم همینه، خشم یه عالمه احساس رو میتونه پشت خودش داشته باشه. مثلا همین من عصبانی شدم، میتونه دلیلش دوباره ترس باشه. باید وقتی داریم این نوع احساس ها رو در موردشون حرف میزنیم خیلی حواسمون رو جمع کنیم. حواستون هست دیگه، ما یه ناراحتیای داریم، بعد توی شرایط ناراحتی میخوایم احساسمون رو بگیم و باید اینهمه جزئیات رو رعایت کنیم. سالها تمرین لازم داره تا بتونیم عالی انجامش بدیم ولی جزو چیزاییه که لازمه یاد بگیریم. لینک پایین یه لیست سه صفحه ای از احساساتی که ریشهشون احساسات دیگه هستن؛ خوبه که یادشون بگیریم.
https://www.slideshare.net/nonviolent/evaluative-words-list-nonviolent-communication
حالا هرکدوم این احساسات به یه نیازی وصل هستن، که بین همه ی آدما مشترکه. نکته ی سخت اینجا دوباره اینه که ببینیم داریم در مورد یه نیاز اساسی و اصلی حرف میزنیم یا یه چیزی که روش بدست آوردن یه نیازیه، استراتژیه. مثال سادهاش میشه اینکه بگیم من ناهار لازم دارم. یا مثلا بگی من ناهار لازم دارم که قند خونم رو بیاره بالا. اینم دوباره نیاز اساسی نیست. بیشتر شبیه یه روشه برای رسیدن به نیاز. حالا یه مثال بزنیم که حال خوبش رو توضیح دادن راحت باشه.
ممکنه بگید من لازم دارم که تو همه ی ایمیل هات رو به منم بفرستی. این نیاز اساسی همه نیست که، اون نیاز اساسی اینه که من لازم دارم که توی کارمون شفافیت داشته باشیم. نگاه کنید هی میخوام تاکید کنم دوباره که کار راحتی نیست این کارهایی که میگیم ها، ولی لازمه که تمرین کنیم و یادشون بگیریم! مثلا یه نیاز دیگه کمک خواستنه. میشه گفت من نیاز به کمک دارم ولی اگه بگیم من نیاز دارم که تو بهم کمک کنی، در واقع حرف درست رو نزدیم. تا اینجا گفتیم که اول میگیم چی مشاهده کردیم، بعد چی حس کردیم، بعد چه نیازی داریم، آخر هم قراره بگیم که از طرف مقابل چی میخوایم. حواسمون باشه که قرار نیست دستور بدیم، قراره دعوت کنیم طرف مقابل رو که نیاز ما رو برطرف کنه. اول از همه اینکه باید خیلی دقیق حرفمون رو بزنیم. یعنی نمیشه بگیم که من ازت میخوام که به من احترام بذاری. تعریف من از احترام گذاشتن با تعریف شما فرق میکنه، پس طرف مقابل درست متوجه نمیشه چی ازش میخواید. به جاش باید اون چیزی که اصل قضیهاس رو درست بگیم. اینکه مثلا من ازت میخوام که سر وقت بیای سر جلسه. اشتباه دومی که اینجا رایجه اینه که اون چیزی رو که نمیخوایم بگیم. در حالی که باید چیزی که میخوایم رو بگیم! مثلا به جای اینکه بگیم من ازت میخوام ایده آدمها رو دور نندازی. باید بگیم، ازت میخوام که وقتی کسی توی تیم یه ایده ای میده اول ازش 2-3 تا سوال بپرسی که ابعاد قضیه رو درست متوجه بشی بعد نظرت رو بگی.
آخر سر هم ممکنه همه ی اینکارا رو که کردید طرف مقابل تهش بگه نه. به همین راحتی، نه. به جای اینکه فکر کنید که این روش کار نمیکنه، باید سعی کنید یه طوری مطرح کردنتون رو تغییر بدید که برای همه ی اعضای تیم درست بودن خواسته تون درک بشه.
پس شد چی؟ اول میگیم چی مشاهده کردیم، بعد میگیم چه حسی داشتیم، چه نیاز اساسیای داریم که برآورده نمیشه و آخر سر چه درخواستی از طرف مقابل داریم!
تحقیقای ازدواج نشون میدن اون زوجهایی که رابطه ی پایدار دارن اینطوری نیستن که فقط در مورد چیزای مهم دعوا کنن. برعکس، نمیذارن مشکلات کوچیک تبدیل به مشکلات متوسط بشه، بعد تبدیل به مشکلات بزرگ بشه و آخرش رابطهشون رو نابود کنه. کوچکترین چیزها رو هم سعی میکنن توی وقت مناسب توی همون روز به طرف مقابل بگن. اینطوری روی هم جمع نمیشن ناراحتی ها. اسمش رو گذاشتن بدهی احساسی، emotional debt. توی استارتاپ هم ما میخوایم این بدهی احساسی رو حداقل ممکن نگه داریم و تنها راهی که میتونیم توش موفق باشیم اینه که تمرینش کنیم. برای تمرین خوبه که در مورد چیزایی حرف بزنیم که فکر نمیکنیم الان مشکل اساسی هستن ولی مکالمه های حساسی هستن. مثل اینکه، الان اهداف کوتاه مدتمون برای شرکت چیه؟ یا اینکه به نظرت داریم معیار های درستی رو برای اندازه گیری عملکردمون استفاده میکنیم؟ یا اینکه به نظرت داریم به هدفامون میرسیم؟
جمعبندی:
اول از همه گفتیم که همه دعوا میکنن، پس خوبه که یه برنامه داشته باشیم برای دعواهامون. چهارتا چیز هستن که باعث میشن دعوا منجر به بههم خوردن رابطه بشه. یکی اینکه بحث های مختلف رو توی یه دعوا باهم قاطی کنیم، یکی اینکه به هم توهین کنیم، یکی اینکه اصلا یه نفر نپذیره مشکلی وجود داره و آخریش هم اینکه یکی موقعی که بحث پیش میاد ول کنه و بره. گفتیم قبل از دعوا باید معلوم کنیم که هرکسی نقشش چیه، اهدافمون چیه و با چه پروسهای دعواها رو حل میکنیم. چیز دیگه ای که یاد گرفتیم مکالمه ی بدون خشونت بود. اینکه وقتی میخوایم موضوعی رو که سرش بحث داریم مطرح کنیم، از این شروع کنیم که چه مشاهده ای کردیم، بعد بگیم چه حسی داریم، چه نیازی داریم و آخرشم اینکه چی از طرف مقابل میخوایم. گفتیم نباید بذاریم بدهی احساسیمون زیاد بشه؛ چون باعث میشه رابطهمون بعدا ضرر زیادی ببینه.
منبع:
https://www.ycombinator.com/library/6n-how-to-work-together
بقیه قسمت های پادکست مدرسه کارکست رو میتونید از castbox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 4: درست بپرس، درست گوش کن!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 2: اشتباههای غریزی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 9: جمعبندی