کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
مدرسه 1: نه به استارتاپ!
نوشته ای که در ادامه میخونید، متن اپیزود اول از پادکست مدرسه کارکسته.
یه سوالی که برای خیلی از شنوندههای پادکست کارکست وجود داشت این بود که: ما میخوایم استارتاپ خودمون رو شروع کنیم، باید چیکار کنیم؟ ما هم همیشه میگفتیم ما دانش کافی برای اینکه بهتون بگیم چیکار کنید رو نداریم.
چندوقت پیش اما به یه مجموعهی جالب به اسم Start-up School برخوردیم که اصلا برای این درست شده بود که به آدمها کمک کنه استارتاپشون رو شروع کنن. ما با استفاده از این محتوا و دانش خودمون، یه پادکست جدید درست کردیم به اسم مدرسه کارکست، که به همین سوال شما جواب بده.
مدرسه ی کارکست دوتا فصل داره و فصل اول در مورد اینه که اگه یهروزی فکر میکنیم که میخوایم استارتاپمون رو شروع کنیم، چیکار کنیم و از کجا شروع کنیم.
با کلیک روی این لینکها میتونید این اپیزود رو توی پلتفرمهای مختلف بشنوید:
وبسایت کارکست، ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای
چرا نباید یه استارتاپ شروع کنید؟
توی این قسمت از مدرسه ی کارکست میخوایم به یه سوال جواب بدیم، چرا "نباید" یه استارتاپ شروع کنید؟ به قول نویسنده مقالهی این قسمت آقای Paul Graham موسس Y combinator، درسته که هدف ما اینه که اعتماد به نفس شما رو زیاد کنیم برای اینکه یه استارتاپ شروع کنید؛ ولی به نفع نویسنده نیست که مثل این سخنرانهای انگیزشی، انگیزهی الکی بهتون بده. چرا؟ چون اولا نویسنده خودش شغلش شناسایی استارتاپهای خوبه که چند هفته یا چند ماهه شروع به کار کردن، و اگه آدمهای نامناسب رو تشویق کنه کار خودش سخت میشه برای اینکه بتونه اون استارتاپ های خوب رو بین هزاران استارتاپ پیدا کنه. نکته ی دوم اینه که همینطوری از اول این اپیزود باید فهمیده باشید نگاهمون بهجای مثبت منفیه. میخوایم بگیم چه سختیهای وحشتناکی داره استارتاپ درست کردن و کدوم هاش رو باید بهشون اهمیت بدید و کدوم هاش رو نباید بهش اهمیت بدید. با وجود اینکه نویسنده باور داره تعداد خیلی زیادی از آدما میتونن استارتاپ خودشون رو شروع کنن، با دید منفی میره سراغ موضوع و همه ی سختیها رو سعی میکنه بهتون از همین اول نشون بده!
این نوشته توی سال 2007 نوشته شده. 2 سال بعد از اینکه y combinator شروع به کار کرد. توی دوره ی اول y combinator هشت تا دونه استارتاپ شروع به کار کردن که از این هشت تا چهارتاشون موفق شدن. یکیشون reddit بود. البته که معلومه نرخ موفقیت استارتاپ های y combinator قرار نیست 50% باشه! ولی میشه گفت 2 سال بعد از شروع کارکردن 50% موسس های دوره ی اول y combinator الان حسابی پولدارن!
ولی نکته این نیست.
نکته اینه که حتی اونایی که شکست خوردن هم به نظر نمیاد از زمانی که روی استارتاپشون کار کردن پشیمون باشن! بعد 2 سال سه تا از هشت تا استارتاپ اولیه y combinator کلا از عرصه ی روزگار محو شدن. 2 تا از این 3 تا تیم ته دوره ای که توی y combinator بودن اصلا بیخیال شدن و رفتن سراغ کار خودشون. یکیشون که از همه بدشانستر بود تیمی بود که kiko رو میساخت. کیکو چیه؟ یه نرم افزار مثل تقویم گوگل. چی شد که بیخیال مجبور شدن بشن؟ هیچی گوگل شش ماه بعد از اینکه این تیم کار کرد اومد و تقویم خودش رو اضافه کرد به محصولاتش و خب دیگه کیه که بتونه با گوگل رقابت کنه؟ میدونید بعدش چی شد؟ این تیم اومد و کدش رو روی ebay فروخت به یه شرکتی به 250 هزار دلار. هم پول سرمایه گذارهارو پس دادن هم قدر یه سال حقوق برای خودشون موند. بد نیست دیگه. ولی اتفاقی که بعدش افتاد جالبه. یه محصولی رو شروع کردن به اسم justintv. چی کار میکردن؟ یه دوربین گذاشته بودن توی خونه ی خودشون و زندگیشون رو برای مردم دنیا زنده پخش میکردن! میدونید اسم justintv الان چیه؟ اسمش هست twitch. اگه نمیدونید چیه برید از یکی از نوجوون های دور و برتون بپرسید! مهم ترین جایی که الان میشه زنده بازی کردن بهترین کسایی که بازی های ویدیویی بازی میکنن توی دنیا رو دید اونجاس! جالبه، نیست؟ اونی که بدترین شکست رو خورد هم اونقدری شکست نخورده.
پس ما داریم یه ادعای عجیب میکنیم. میگیم 0% آدمهای توی گروه اول y combinator پیشمون شدن از اینکه استارتاپ خودشون رو شروع کردن! چه بردن، چه شکست خوردن! این حرفیه که پاول گراهام خیلی محکم و قاطع میگه من مطمئنم که درست در میاد. میگه حدودا 0% آدما حاضرن این تجربه رو با تجربه ی یه کار معمولی کارمندی کردن عوض کنن. حتی اونایی که بعدش برگشتن به کارمند بودن! حالا شما شاید بگید آقا اگه انقدری که تو میگی خوبه، چرا آدمای بیشتری استارتاپ راه نمیندازن؟ چرا انقدر تعداد کسایی که میرن سمت استارتاپ کمه؟ اگه تو میگی هرکسی که رفته سمت استارتاپ ها راضی بوده و کلی از آدما هم پولدار شدن، خب چه منطقی داره که آدما نرن سمت راه انداختن استارتاپ خودشون؟ همه داریم میبینیم که هرروز استارتاپ های جدید درست میشه ولی بازم خیلیامون سمت راه انداختن استارتاپ نمیریم. حتی اونایی که به نظر میاد توانایی ساختن استارتاپ دارن هم خیلیاشون نمیرن سمتش. مثلا اکثر مهندس های کامپیوتر که بلدن نرم افزار بسازن جذب شرکت ها میشن. خب این آدما که تواناییش رو دارن احتمالا که یه محصول جالب بسازن. چی میشه که اینکارو نمیکنن؟ بعد حواسمون هست دیگه داریم حرف آمریکا رو میزنیم، سیلیکون ولی. بحث این قانون و مشکلات اینجوری مثل ایران نیست.
جوابش یه چیزه. همه میگن ما مطمئن نیستیم که میخوایم کار خودمون رو شروع کنیم. هفت هشت تایی هم دلیل داریم واسه خودمون که حتی نمیدونیم کدومشون مهم تره. حتی نمیدونیم کدومشون درسته کدومشون غلطه! واقعیت اینه که نه تنها شما و ما، بلکه حتی اونایی که موفق شدن هم همینطورین. خیلیاشون گفتن ما اصلا چند ساعت قبل از اینکه مهلت ثبتنام y combinator تموم بشه شروع کردیم به پر کردن فرم. آخرشم ته دلمون مطمئن نبودیم که میخوایم استارتاپ خودمون رو شروع کنیم. این کاملا معقوله. چیز عجیبی نیست اصلا. راهی که باید با عدم اطمینان برخورد کرد اینه که بشکنیم این عدم اطمینان رو به بخش های مختلف و هر بخش رو جدا جدا بررسی کنیم. چون نمیدونیم که این نامطمئن بودنمون چه بخشاییش منطقیه و چه بخشهاییش نیست، برا همین باید هر بخش رو جدا بررسی کنیم و بفهمیم چرا منطقیه یا چرا غیر منطقیه. از اینجا به بعد میخوایم بریم هر دلیلی که Paul Graham تا الان شنیده رو بررسی کنیم و بگیم کدوم هاشون واقعین، کدوم هاشون بیخودیان. اول این اپیزود هم گفتیم که قراره با دید منفی به موضوع نگاه کنیم نه دید مثبت!
از اینجا به بعد میخوایم سراغ 16 تا دلیل که ممکنه توی ذهن شما هم باشه و بگیم کدوماشون مهم و واقعین و کدوم هاشون نیستن!
یک
خب شاید بگید من خیلی جوونم برا همین وقتش الان نیست. به صورت جهانی بگیم که 50% آدمهایی که استارتاپ راه میندازن از 27 سال بزرگترن. خب واقعا میشه گفت که 30% جمعیت کل دنیا زیادی جوونن. ولی باید تعریف کنیم بیش از حد جوون بودن یعنی چی؟ سرمایه گذارها دنبال استادهای دانشگاه و کسایی که دکترا دارن و اینا میگردن در حالی که باید دنبال کسایی که ارشد و لیسانس دارن بگردن! به نظر میاد زیر 16 سال دیگه نمیشه کسب و کار شروع کرد واقعا دیگه آدمها زیادی جوونن. زیر 18 رو هم که ما قرار نیست بررسی کنیم چون به سن قانونی نرسیدن. گراهام میگه به طرز عجیبی موفقترین کسی که من روش سرمایه گذاری کردم 19 سالش بود ولی خب از اون 19 ساله هایی بود که انقدر پخته هستن که 40 ساله به نظر میان! شرط اصلی اینه که آدمها بالغ شده باشن از نظر ذهنی. بعضی آدما زودتر بالغ میشن بعضیا دیرتر. یه آزمون ذهنی طراحی کرده گراهام که باهاش بتونه بفهمه کی بالغه کی نیست.
اولیش بازخوردیه که وقتی یه چیز سخت ازمون میخوان نشون میدیم. بچه ها معمولا شروع میکنن گریه و زاری کردن و این نجاتشون میده. یعنی بزرگترا میگن باشه حالا بچهاس ولش کن. آدمای بالغ این گزینه رو ندارن که از زیر کار دربرن وقتی که سخته. باید هرچقدر که سخت باشه هم یه راهی برای انجامش پیدا کنن.
تست دوم اینه که وقتی با آدما مخالفت شدید میشه چطوری برخورد میکنن. مثلا فرض کنید یه ایده دارید بعد برای یکی تعریف میکنید. اون بهتون میگه، ببین، ایدهات خیلی احمقانهس! بچه ها توی این شرایط یا ناامید میشن و میرن یا میخوان تلافی کنن و یاغی بازی در میارن. یه آدم بالغ توی این شرایط میگه چرا به نظرت این ایده احمقانهس؟
پاول گراهام میگه البته که خیلی از بزرگسال ها وقتی به مشکلات برمیخورن مثل بچه ها باهاش برخورد میکنن ولی وقتی یکی بالغانه با موضوعات برخورد میکنه شما میفهمید این آدم بالغه و ربطی به سن و سالش نداره!
دو
خب بعدش ممکنه یکی بگه، آقا من تجربه ندارم که! پاول گراهام میگه من قبلا فکر میکردم موسس های استارتاپ باید حداقل 23 ساله باشن. ولی بعد از یه مدت به این نتیجه رسیدم که اشتباه میکنم. دلیلش هم اینه که یه سری استارتاپ اومدن که ما روشون سرمایه گذاری کنیم و 23 سالشون نبود و انقدر خوب بودن که کلا نظر من به موضوع رو عوض کردن. البته که پاول گراهام میگه که به نظر من 23 هنوزم از 21 سن بهتریه ولی چیزی که توی ذهنم عوض شده اینه که باید 21 تا 23 سالگی رو چطوری طی کرد! پاول گراهام میگه ممکنه که شما تجربهتون کم باشه ولی راهی که تجربهتون زیاد میشه این نیست که برید یکی بهتون بگه فلان چیز رو بساز و بسازید، راهش اینه که استارتاپ خودتون رو شروع کنید و تجربهش کنید. درسته که شانس شکست خوردن زیاده ولی هیچ راه دیگهای وجود نداره که بیشتر از اینکه استارتاپ خودتون رو شروع کنید، بهتون کمک کنه که در آینده استارتاپ های موفق راه بندازید.
یادتونه kiko رو اول این قسمت؟ همونایی که شبیه تقویم گوگل رو درست کرده بودن. پاول گراهام میگه اونا تازه از دانشگاه در اومده بودن. توی اون استارتاپ اول حسابی اشتباه کردن ولی اون سال اول که گذشت چنان پخته شده بودن که باور کردنی نبود. پاول گراهام میگه بیاید فرض کنیم اونا اصلا این یک سال رو رفته بودن برای گوگل کار کرده بودن. تهش میشدن مثل یکی از هزاران برنامه نویس گوگل که 1 سال تجربه داره. برنامه نویس های کم تجربه! تفاوتش رو میبینید الان؟ پیشنهاد پاول گراهام اینه که آقا بیاید به محض فارغالتحصیلی استارتاپتون رو شروع کنید. هیچ وقت دیگه ای توی زندگیتون انقدر ریسک پذیر نخواهید بود. البته ما میدونیم که سربازی توی ایران اوضاع رو سخت میکنه، اونم باید توی این مسیر استارتاپی لحاظ کنیم!
پاول گراهام میگه من سرمایه گذارم، یهکمی باعث میشه از حرفای خودم بترسم که دارم بهتون میگم استارتاپ راه بندازید و با پول منِ سرمایه گذار شکست بخورید و پول رو از بین ببرید. ولی دارم این حرف رو میزنم چون باور دارم حقیقت کاری که باید بکنید همینه!
سه
سومی اینه که ممکنه شما بگید من به اندازه کافی مصمم نیستم. یعنی کارهارو شروع میکنما ولی زود ول میکنم. این اگه دلیلتونه احتمالا باید بیخیال استارتاپ درست کردن بشید. تحقیقات نشون میده احتمالا مهمترین چیزی که میتونه پیشبینی کنه موفقیت یه استارتاپ رو همینه که تیم استارتاپ شدیدا مصمم باشن برای اینکه استارتاپشون رو بسازن. البته حالا توی اپیزود های بعدی میبینیم که این مصمم بودن چه تناقضی ممکنه ایجاد کنه با بقیه ی کارایی که لازمه بکنیم. بگذریم. ولی باید حواستون باشه که خیلی از مهندس ها این مصمم بودن خودشون رو دست کم میگیرن. چرا؟ نمیدونیم؛ ولی مشاهده نشون داده آدما استارتاپشون رو که شروع میکنن معمولا از قبل مصمم تر میشن. ولی خب اگه خیلی کم مصمم باشید این مسئله مشکل اساسی میشه!
ما نمیدونیم چجوری میتونید بفهمید که به اندازه ی کافی مصمم هستید وقتی که موسس های گوگل یا موسس های یاهو یا خیلی های دیگه اون اول پر از شک و شبهه بودن. تستی که پیشنهاد میشه اینه که ببینید وقتی یه پروژه ای رو برای دل خودتون شروع میکنید چقدر تلاش میکنید که تمومش کنید. اگه حد خوبی از تلاش رو میذارید یعنی خوبه.
چهار
"آقا تعارف که نداریم، من به اندازه کافی باهوش نیستم!"
تحقیقات دوباره نشون میده که احتمالا باید به نسبت متوسط جامعه باهوش تر باشید ولی این معنیاش این نیست که لازمه نابغه ای چیزی باشید! همین که نگرانید که به اندازه ی کافی باهوش نباشید یکی از نشونههاییه که احتمالا به اندازه ی کافی باهوش هستید که دارید به این موضوع فکر میکنید! بعضی استارتاپها لازمه که خیلی باهوش باشید که بتونید بسازیدشون ولی اکثرشون اینطوری نیستن. نویسنده میگه اگه فکر میکنید لازمه که خیلی باهوش باشید تا بتونید پولدار بشید برید جاهای گرون شهری که زندگی میکنید و یه کمی با مردم همکلام بشید. حرف بزنید. اون موقع است که میفهمید همچین هوش سرشاری هم لازم نیست داشته باشی که پولدار بشی!
یه حکم کلی خیلی باحال هم میده. میگه ببین، اگه فکر میکنی به اندازه کافی باهوش نیستی بزن توی کار نرمافزار های سازمانی نوشتن. توی این نرم افزارها فقط باید یه عالمه پروسه ی حوصله سر بر درست انجام بشن. هیچ چیز پیچیده ی عجیبی نداره. این شرکتهایی که نرم افزار سازمانی مینویسن در واقع شرکت تکنولوژی نیستن، شرکتی هستن که متخصص فروشن چون کاری که میکنن رو تقریبا همه میتونن انجام بدن!
پنج
پنجمین چیز اینه که ممکنه بیاید بگید، من هیچی در مورد کسب و کار و بیزینس بلد نیستم.
پاول گراهام خیلی محکم میگه این جزو اون چیزاییه که اهمیتش باید صفر صفر باشه. اول کار شما قرار نیست کسب و کار درست کنید که، قراره یه محصولی بسازید که مردم عاشقش باشن. محصول ساختن هم که کسب و کار بلد بودن نمیخواد. مرحله ی بعدی اینه که حالا که یه چیز خوب ساختین چجوری ازش پول دربیارین که اینم مسئله نیست، انقدر راحته از محصول خوب پول درآوردن که اینو توی چند ساعت میتونید یاد بگیرید. درسته توی ایران آدمی که خوب کسب و کار استارتاپی رو بفهمه و بلد باشه انگشت شماره ولی خب اصلا این مدرسه کارکست برا همین درست شد دیگه. یه بخشی از مدرسه در مورد همینه که اگه یه روزی یه محصول خوب داشتین چهجوری ازش پول در بیارید. اون موقع لازمش داشتید اینجا توضیحاتش هست که کارتون راه بیفته!
شاید از خیلی از سرمایه گذارها یا آدما بشنوید که خب چجوری میخوای پول در بیاری؟ این رو کلا بذارید کنار. تقریبا 100% استارتاپ هایی که یه چیزی میسازن که مردم عاشقشن، موفق میشن ازش پول هم دربیارن. حتی سرمایهگذارهای بزرگ هم اینو خوب میدونن. همین میشه که توییتری که 12 ساله ضرر داره میده انقدر ارزش داره. انقدر سرمایه گذار ها براش پول میدن. یا Uber هم اینهمه ساله داره میلیون یا میلیارد دلاری هرسال ضرر میکنه. میبینید ربط زیادی نداره پول در آوردن به اینکه استارتاپتون خیلی ارزشمند باشه.
میدونید این که نیاز ندارید دانش کسب و کار داشته باشید تا بتونید استارتاپ بسازید چیزیه که اکثر آدما باهاش موافق نیستن ولی به قول paul graham مهمترین حقیقت ها اونایی هستن که آدمای کمی باورشون میکنن. خیلی سال بهش گفتن که تو یه دروغگویی که آدمها رو میندازی توی یه راهی که خودت رو پولدار کنن و تعداد زیادیشون نابود بشن ولی بیاید و خروجی y combinator بعد از 14 سال رو ببینید! بعید میدونم دیگه این حرف رو بزنید!
شش
ششمین موضوع اینکه بگید ببین من تنهام، هم تیمی ندارم کار رو شروع کنم.
اینم از اون مشکل های واقعی و اساسیه. شانس موفقیت استارتاپ هایی که یه نفر تنها شروعشون میکنه به طرز معنی داری کمه. خیلی شانس اینکه سرمایه گذارها پول بدن به یه نفر تنها که استارتاپ راه انداخته کمه. حتی اگر هم پول بدن اولین چیزی که بهش میگن اینه که ببین اولین الوویتت باید این باشه که یه کسی یا کسایی رو پیدا کنی که باهم کار رو شروع کنید. هیچ راه دیگه ای نداره.
خب الان ممکنه بپرسید آقا من ندارم هم تیمی یا به قول استارتاپی ها هم بنیان گذار؛ چیکار کنم؟
جوابش اینه: برو یدونه پیدا کن!
هیچ راه دیگه ای نداره. اگه توی شهرتون هیشکی نیست باید برید یه شهر دیگه. اگه توی دوستات کسی نیست، باید دوستای جدید پیدا کنی. اگه ایدهات یه چیزیه که هیشکی حاضر نیست باهات کار کنه ایدهات رو عوض کن. اگه هنوز توی دانشگاه هستید هنوز دور و برتون کلی آدم هست که ممکنه بتونید باهاشون به عنوان همبنیانگذار کار کنید. یه چند سالی که بگذره این آدما همه سرشون شلوغ کار و زندگیشون میشه و دیگه به این راحتی نیست آدم پیدا کردن. پس اگه با دوستاتون توی دانشگاه در مورد ایده هاتون حرف میزدید و کار میکردید حتما ارتباطتون رو باهاشون حفظ کنید. این باعث میشه که بتونید اون روزی که لازم دارید همتیمی، یکیو بتونید پیدا کنید. احتمالش هست که هم تیمی هاتون رو توی ایونت های استارتاپی و اینا پیدا کنید ولی آدم باید واقع بین باشه. راه انداختن کسب و کار مثل ازدواج کردنه؛ لازمه طرف مقابل رو به اندازه کافی بشناسید که بدونید میخواید باهاش استارتاپ راه بندازید.
هفت
مورد هفتمی که ممکنه ذهنتون رو درگیر کنه اینه که من ایده ندارم. این البته دقیق نیست دیگه، احتمالا منظورتون اینه که ایده ای که فک کنم خیلی عالی باشه برا استارتاپ ندارم! این چیز مهمی نیست که ایدهی خیلی خوبی ندارید. پاول گراهام میگه من حدس میزنم حدودا 70% استارتاپ ها اصن اون ایده ی اولیشون رو توی نهایتا 3 ماه عوض میکنن! خیلی وقتا میشه گفت 100% استارتاپها ایدهشون رو ته سه ماه اول عوض میکنن!
تقریبا همه مطمئنن اینکه چه تیمی داره استارتاپ رو میسازه خیلی مهمتر از اینه که چه ایده ای رو دارن میسازن. اگه ایدهشون جواب نداد میگن خب عیب نداره عوضش میکنیم، بهترش میکنیم. هرچی. پاول گراهام میگه این موضوع انقدر برای ما بی اهمیته که وقتی توی فرم ثبت نام ازتون میپرسیم که ایدهتون چیه و میگید نمیدونیم، اگه تیمتون خیلی خوب باشه بازم قبول میشید که بیاید توی y combinator کارتون رو شروع کنید!
هشت
آدما ممکنه نگاه کنن که هرروز یه گوشه داره یه استارتاپ جدید راه میفته، بعد بگن مگه دنیا چقد جا داره برا استارتاپ؟ اینهمه هست، ما دیگه چیکار کنیم این وسط؟
این نظر کاملا غلطه. چرا؟ چونکه آیا همهی مشکل های بشر امروز حل شدن؟ نه. آیا یه روزی میاد که همه ی مشکل های بشر حل شده باشن؟ بعیده. حداقل مطمئنیم که به اندازه 40-50 سال آینده مشکل داریم. اون روز اگه وجود داشته باشه هم بعیده توی دوره ی عمر کاری ما باشه. خب پس اگه مشکل هست، پس یه راهی برای حل مشکل میخوایم و این یعنی استارتاپ میخوایم. به همین سادگی. شاید بگید این مشکل هارو شرکت های بزرگی حل میکنن بعد ما باید بریم برای اونا کار کنیم دیگه. اگه یه شرکت هزار نفری برای این مشکلات نیرو لازم داره، چرا یه تیم 20 نفره جاشون حل نکنه مشکل رو. میبینید نقص این استدلال کجاس؟
نه
یه استدلالی که ممکنه بیارید و منطقیه، اینه که من خانواده دارم نمیتونم کار و زندگیم رو ول کنم که.
ما هم توصیه نمیکنیم به اینکار. نه که به نظرمون کسایی که میخوان استارتاپ درست کنن نباید خانواده داشته باشن ها. نمیخوایم مسئولیت بپذیریم که به کسی که خانواده داره بگیم برو دنبال استارتاپ راه انداختن. پاول گراهام میگه ما حاضریم مسئولیت 22 ساله هایی که استارتاپ راه میندازن رو به عهده بگیریم ولی وقتی کسی خانواده داره نمیشه به این راحتی چیزی رو گردن گرفت. کسی که 22 سالشه استارتاپ راه میندازه فوق فوقش کلی تجربه به دست میاره و هنوز اون موقعیت کاری عالی توی شرکت های بزرگ براش هست. تجربهاش هم بیشتر شده ولی پدری که باید بچه هاش رو غذا رو بده رو نمیشه به این راحتی در موردش حرف زد. اگه خانواده دارید 2تا کار میتونید بکنید. یا اینکه یه کار مشاوره ای برای کسب و کار های دیگه شروع کنید و سعی کنید آروم آروم تبدیلش کنید به یه استارتاپ. اینطوری هیچوقت بدون حقوق نمیمونید ولی خب بعید هم هست که بتونید یه کسب و کار خیلی بزرگ ازش در بیارید. یه کار دیگه که میتونید بکنید هم اینه که برید توی استارتاپهایی که تازه راه افتادن و سرمایه جذب کردن شروع کنید به کار کردن. هم فضای کاری شبیه استارتاپ خودتونه هم اینکه مسئولیت کمتری دارید هم اینکه حقوقتون سر جاشه. اینطوری شاید بشه با خانواده مسئله رو بهتر مدیریت کرد.
ده
مسئله بعدی از این دلیلای لاکچریه ولی خب دلیل خوبیه. اینکه آقا من اصلا پولدارم نمیخوام استارتاپ راه بندازم. این دلیل خوبیه!
بخاطر اینکه تا اینجا گفتیم که استارتاپ راه انداختن نیم بند و بدون باور به اینکه کار رو به نتیجه میرسونید نمیشه. اگه دلتون ته تهش به این نیست که 4-5 سال از عمرتون رو حسابی زور بزنید تا برسید به اون نقطهای که باید، خب دلیلی نداره استارتاپ شروع کنید. پاول گراهام میگه دلیلی که من خودم استارتاپ شروع نمیکنم همینه. استاد منم توی دانشگاه که سرمایه گذار بود همین رو میگفت. میگفت من آدم کنار استارتاپ بودنم، آدم راه انداختن استارتاپ نیستم. خلاصه اگه جیبتون پر پوله و از سر شکم سیری به استارتاپ راه انداختن فکر میکنید شاید شانس شکستتون زیاد باشه. البته بعضی آدما هستن که واقعا مثل هیولا میتونن استارتاپ راه بندازن. اولی رو تموم میکنن میرن سراغ دومی، سومی همینطوری میرن جلو. ولی پاول گراهام میگه ببینید به نظر من به ازای هر 20 تا موسس استارتاپ موفق یکیشون اینطوریه، بقیه میگن یه استارتاپ دیگه شروع کنیم؟ دیوانه ایم مگه؟ همین که داریم بسه برامون!
اون چیزی که باعث میشه آدمای پولدار بیان توی استارتاپا اینه که اون آدمای جالب استارتاپی بچه پولدار نیستن، باید یه راه پیدا کنن که خرجشون رو در بیارن. برا همین اون آدم پولدار ها هم حتی اگه نیاز به پول اون کسب و کار ندارن باید یه طوری کار کنن که انگار به اون پوله نیاز دارن، چون میخوان با این مسئله های استارتاپی و آدمای استارتاپی وقت بگذرونن. یه راهش شاید همین راهی باشه که پاول گراهام رفته. اگه پولدارید سعی کنید بجای استارتاپ شرکت های سرمایه گذاری روی استارتاپ ها رو راه بندازید. اینطوری هم دور و بر استارتاپا هستید هم اینکه پول در میارید هم بهتون خوش میگذره!
یازده
یازدهمین چیز اینه که من آماده ی اینکه متعهد بشم به چیزی نیستم. شاید برای ما مثلا آزادیمون الویت اول باشه، نخوایم خودمون رو گیر کاری بندازیم که بیش از چند ماه لازمه توش بمونیم. بتونیم هرموقع که خواستیم جمع کنیم و بریم سراغ یه کار دیگه. یا سفر کنیم، مهاجرت کنیم، هرچی. یا اینکه بگیم من حاضر نیستم تمام وقتم رو به یه هدفی اختصاص بدم. اینم منطقیه. اگه شما یه استارتاپ موفق شروع کنید حداقل 3-4 سال از زندگیتون رو درگیرش میشید. البته که اگه شکست بخورید خیلی زودتر ازش راحت میشید. اگه آماده ی این سطح از تمرکز و تلاش برای یه هدف مشخص نیستید، هنوز وقتش نشده که یه استارتاپ رو شروع کنید.
دوازده
یه دلیل دیگه که اونم منطقیه اینه که خیلی آدما توی زندگیشون نظم و ترتیب و چارچوب لازم دارن. پاول گراهام یهکم اینجا شاید شدید میشه لحنش، من تایید نمیکنم حرفش رو ولی میگه این یهطوری گفتن اینه که ما تو زندگیمون یکی باید بهمون بگه چیکار بکنیم، چیکار نکنیم. حتی شاید اکثریت باشن کسایی که نیاز دارن بهشون بگن چیکار بکنن و چیکار نکنن. خیلی ها میرن توی ارتش کار میکنن یا حتی عضو گروه های مذهبی میشن. جاهایی که بهشون میگن دقیقا چیکار بکنن و نکنن. به هر حال این آدما هم بخشی از دنیا هستن.
استارتاپ راه انداختن برای این آدما مناسب نیست. دلیلش اینه که استارتاپ یه ملغمه ی بهم ریختهای از همه چیزه که نظم و ترتیبی توش نیست. آدمای استارتاپی باید بتونن خودشون تصمیم بگیرن چیکار کنن و لازم نباشه کسی بهشون کارشون رو بگه. حداقل تا وقتی که شرکت 10-12 نفر میشه. استارتاپ مثل یه تیم فوتباله، همه توی هر لحظه ای کار خودشون رو میکنن ولی کلیت تیم یه چیز بهم پیوسته و منسجمه. فقط یه وقتای کمی هست که لازمه کسی به یکی دیگه بگه که فلان جور رفتار کن یا فلان کار رو بکن. در کمال استقلال آدما نظم و برنامه هم دارن.
سیزده
دلیل سیزدهم به دلیل دوازدهم یجورایی مربوطه. اینکه از عدم قطعیت و نامعلوم بودن آینده بترسیم. وقتی شما توی یه شرکتی کار کنید آینده تا چند سال بعد تقریبا براتون مشخصه. اینکه چه محصولی میسازید، چقدر حقوق میگیرید، چجوریه فضای کارتون، همش قابل پیشبینیه.
تو استارتاپ چی؟ هیچی! نهایتا شما تا چند روز یا چند هفته بدونید اوضاع قراره چطوری پیش بره. بعد وقتی دارید برای یه جایی کار میکنید خب این شرکت بعیده به این زودیا ورشکست بشه، شکست بخوره کلا. ولی توی استارتاپ شما ممکنه چندروز بعد متوجه بشید که شکست خوردید و کار رو باید کلا جمع کنید. توی استارتاپ در بدترین حالت تجربه ی جالبی به دست میارید در بهترین حالت کلی پولدار میشید. ریسک زیاد و سود زیاد.
قدیما اینطوری بود که اگه شکست میخوردید توی استارتاپتون و میخواستید برید سر یه کار کارمندی، این شکست براتون بد بود توی رزومهتون. الان ولی حداقل توی دنیای پیشرفته این موضوع اصلا نکته مثبتیه که رفتید یه کاری رو شروع کردید و شکست خوردید. نشون میده چه تجربه های ارزشمندی دارید. سرمایه گذارها هم اینکه شکست خوردید رو توی دنیای پیشرفته چیز بدی نمیدونن. تنها حالتی که ممکنه شکست براتون بد بشه اینه که از روی تنبلی باشه شکستتون یا از روی یه حماقت وحشتناک. اینم خب در هرکار و موقعیتی براتون گرون تموم میشه دیگه. نه؟
چهارده
موضوع چهاردهم اینه که شما نمیدونید دارید چی رو از دست میدید با کار کردن توی یه استارتاپ. کسایی که تجربه ی کارمندی دارن میدونن که کارمندی چه بدیایی داره و اصلا یه انگیزه استارتاپ زدن اینه که آدم کارمند نباشه.
یکی از مشکلای کارمندی اینه که حوصله سربره. هی کارای تکراری، مسائل تکراری. وقتی از دانشگاه درمیایم داشتیم پول میدادیم که کارای سخت بکنیم.
بعد میریم سرکار اولش خب خوبه دیگه، به نسبت کارا راحتن، پولم میگیریم براشون. چند ماه که گذشت دیگه این لذته میره و چیزی که میمونه حوصله سر بر بودن شغله. در مورد این موضوع حسابی توی اپیزود 17 کارکست حرف زدم. اینکه کار معنی دار چقدر مهمه.
ولی میدونید بدترین بخشش این نیست که کارتون تکراری و حوصله سر بره. کسایی که کارمندی کردن میدونن بدترین بخش چیه. اون روزایی که اصلا حوصله ی کار کردن نداری ولی چون کارمندی مجبوری پاشی بری سر کار و تظاهر کنی به اینکه داری کار میکنی. حتی توی گوگل هم همینطوریه. یعنی کارمندا میدونن که این چقدر حس مزخرفیه که تو اصلا حال کار نداری ولی باید صبح تا عصر ادای کار کردن در بیاری تا روز تموم بشه. وقتی تو عاشق چیزی که میسازی باشی این شکنجهس. اینکه عاشق کد زدنی مثلا ولی امروز باید فقط اداشو در بیاری چون حالشو نداری اصلا.
توی استارتاپ از این خبرا نیست. اصلا ساعت کاری معنی نداره. یه وظیفه داری و به خودت متعهدی که این وظیفه رو انجام بدی. آدمای دیگه هم که دوستاتن. حال نداشتی، کار نمیکنی؛ حال داشتی تا 3 صبح کار میکنی. راحت!
پانزده
اسمش مورد پونزدهم رو جالب گذاشته پاول گراهام:
"پدر مادرتون میخوان شما دکتر بشید!"
میخوان دیگه. اکثر پدر و مادر ها میخوان! ما اصلا در جایگاهی نیستیم که بگیم حرف پدر و مادرتون رو گوش نکنید ها. ما کی باشیم که همچین حرفی بزنیم. ولی یه سری دلایلی میشه آورد که شاید اون دکتر شدنه اصلا چیزی نیست که خانوادهتون براتون میخواد.
اولین دلیل اینه که پدر و مادرها کلا یه کمی محافظهکارن وقتی که بچه هاشون میخوان یه تصمیمی بگیرن. اگه خودشون بخوان بگیرن اوکیه ها ولی بچه ها که بخوان دیگه محافظه کاری نمیذاره که اون تصمیم رو بگیرن. از نظر منطقی هم این درسته. یعنی پدر و مادرها بعدا قراره تبعات اشتباه های بچهشون رو بیشتر بچشن، چون اوضاع که خراب بشه میریم خراب میشیم سر خانواده هامون دیگه! ولی وقتی موفق بشیم خب بیشتر برای خودمون موفقیم، اونا فقط شادی مارو میبینن. اکثر پدر و مادر ها با این موضوع هیچ مشکلی ندارن؛ ولی این باعث میشه که به صورت ناخودآگاه بیشتر دست به عصا باشن موقعی که میخواید برای خودتون تصمیم بگیرید.
توی همه ی کارها سود با ریسک رابطه ی مستقیم داره. سود بیشتر، ریسک بیشتر لازم داره. چیزی که معمولا پدر و مادر ها بهش توجه نمیکنن اینه که وقتی جلوی ریسک بچه ها رو میگیرن دارن در واقع فرصت اینکه سود زیادی بکنن بچه ها رو هم ازشون میگیرن. احتمالا اگه پدر و مادر ها متوجه این موضوع میشدن حاضر بودن که بچه هاشون ریسک های بیشتری بکنن.
مورد دوم اینه که پدر و مادر ها معمولا هدفشون این نیست که شما دکتر بشید چون که کمک کردن به بیمارها خیلی ارزش انسانی بالاییه که. اکثرشون ته دلشون میخوان شما دکتر بشید چون هم باکلاسه هم شغل پردرآمدیه. بعد میدونید اونا زمانی که بزرگ شدن، دکتر بودن خیلی پرستیژ بیشتری داشته از امروز. امروز دیگه اون پرستیژ قدیم رو نداره که. به قول نویسنده 50 سال پیش که بچه بوده، یه مثلث طلایی وجود داشته. دکتربودن، مرسدس بنز آخرین مدل داشتن و تنیس بازی کردن! تقریبا همه ی چیزهای باکلاس دنیا. امروز ولی این سه تا لزوما با دکتر بودن تامین نمیشه. اینه که اون تصویری از دکتر بودن هم که توی ذهن پدر و مادرهای ماست شاید تصویر دقیقی نباشه. برید یکم از بچه های پزشکی بپرسید زندگیشون رو، شاید یکم بهتر درک کنید موضوع رو حتی.
در نهایت پدر و مادر ها شاید راحت درک نکنن که دنیا عوض شده. کدوم پدر و مادری هست که ناراحت بشه اگه بچهشون بشه استیو جابز یا بشه بیل گیتس؟ خوشحال میشن دیگه. بنابراین شاید باید نظر پدر و مادر ها رو به عنوان یه درخواست در مورد آیندهمون ببینیم. اینکه موفق و با پرستیژ باشیم. بدونیم که چی میخوان و اگه یه چیز بهتری بهشون بدیم حتما خوشحال تر میشن.
شانزده
خب رسیدیم به مورد آخر.
شغل داشتن حالت پیشفرضه. امروز همه ی آدما شغل دارن پس همه فکر میکنن باید شغل داشته باشن. اپیزود 8 کارکست در مورد قدرت چیزهای پیشفرض حرف زدیم یهکمی. واقعا پیشفرض ها چیزهای خیلی خیلی قدرتمندین. آدما اونکاری رو میکنن که به صورت پیشفرض بهشون گفتیم که بکنن.
صد سال پیش کارمندی اصلا پیشفرض نبود. مردم یا کشاورز بودن، یا تاجر بودن، یا یه چیزی میفروختن. کارمندی نداشتیم به این معنی. این پیشفرضه اصلا چیز جدیدیه توی دنیا. بعد از انقلاب صنعتی بوده که آروم آروم شروع شده. اگه بریم صد سال قبل بعد به مردم بگیم ببین یه سری آدم از روستاشون پا میشن میرن شهر توی کارخونه کار کنن اصلا آدمه احتمالا وحشت میکرده. هرکی رو میشناسی ول کنی بری، بعد کاری که بلدی رو هم ول کنی بری. یه جایی که نمیشناسیش توی یه شغلی که نمیشناسیش شروع کنی کار کردن. اصلا حیرت میکردن آدما!
یه تصویر ذهنی جالب داره پاول گراهام اینجا. میگه شاید ما روی اون لبه ی تاریخی هستیم که آدما بهجای کارمندی میرن به سمت ساختن کسب و کار های خودشون دوباره. همونطوری که توی یه دوره ی تاریخی از کشاورزی رفتن سراغ کار توی کارخونه. حالا اگه ما اولین نفرها باشیم توی این تغییر خیلی جالبه دیگه نه؟ خیلی جای تعجب نداره که آدما یه روزی بگن یکی بود بهش میگفتن رئیس. بعد صدات میکرد باید میرفتی دفترش. بعد میگفت بفرمایید بشینید تو باید مینشستی. یا یه روزی بود که موقعی که میخواستی کد نرم افزار رو آپدیت کنی باید از یکی اجازه میگرفتی! یا فکر کن یه موقعی بوده آدما جمعه غروب غصهشون میگرفته که باید فردا صبح پاشن برن سر کار!
حواستون هست که احتمالا پدر بزرگهامون یا پدراشون هیچ کدوم اینا رو توی زندگیشون نداشتن دیگه؟
یه جمع بندی و خلاصه کنیم حرفا رو:
حرفمون این بود که چرا نباید استارتاپ خودتون رو شروع کنید. چندین تا دلیل ممکنه توی ذهنتون بیاد که اکثرشون اصلا مهم نیستن. اول بریم سراغ مهم ها:
اولیش اینه که بگید من تعهد لازم رو ندارم که کسب و کار خودم رو راه بندازم. اگه اینطوریه نباید برید سراغ استارتاپ شروع کردن. دومیش اینه که باید خرج خانوادم رو بدم. اگه نتونید این مشکل رو حل کنید با روشهایی، شاید بهتر باشه که توی استارتاپ های دیگه کار کنید تا اینکه استارتاپ خودتون رو شروع کنید. دلیل بعدی این بود که آقا من خیلی پولدارم چه کاریه دردسر درست کنم برای خودم و کسب و کار راه بندازم. اینم چیز درستیه. اگه دردسرش به پولش نمیارزه براتون نباید واردش بشید. یه دلیل دیگه میتونه این باشه که آقا من آماده ی این نیستم که 4 سال آینده ی زندگیم رو صرف یه کار ثابتی بکنم. میخوام آزادیم رو حفظ کنم. اینم دلیل قانع کنندهایه. یا یه دلیل دیگه این میتونه باشه که من نمیتونم توی محیط هایی که چارچوب ندارن کار کنم. باید یکی بهم بگه چیکار کنم، منم انجامش بدم.
دلیل بعدی اینه که شاید اصلا از عدم قطعیت بدتون بیاد. بگید من باید بدونم آینده چی میشه. در این صورت هم استارتاپ جای شما نیست. ولی حواستون باشه به مصیبت های کارمندی. اینکه یادتون نره که یکی از دلایل رفتن سمت استارتاپ ها اصلا فرار کردن از کارمندیه!
دلیل هایی که خیلی مهم نیستن:
یکی میتونست این باشه که فکر کنید زیادی جوونید. گفتیم که کسی که از نظر عقلی بالغ شده و وقتی کار سخت میبینه فرار نمیکنه، مهم نیست چندسالش باشه. دیگه زیادی جوون نیست. بعدیش این بود که شاید فکر کنید زیادی بی تجربه اید. گفتیم اینم درست نیست چون بهترین تجربه برای راه انداختن استارتاپ اینه که استارتاپ راه بندازید.
سومین دلیل این میتونه باشه که فکر کنید به اندازه کافی باهوش نیستید. چهارمین دلیلش این بود که شاید چیزی از کسب و کار ندونید و گفتیم اصلا این مدرسه ی کارکست برای اینه که این خلا رو پر کنه و اینکه اصلا مهم نیست اول کار که از کسب و کار چیز زیادی ندونید؛ یاد میگیرید. اولین هدف اینه که یه محصول عالی بسازیم و محصول ساختن، دانش کسب و کار نمیخواد.
پنجمین دلیل این میتونست باشه که شما هم بنیان گذار ندارید. کسی که بتونید باهاش کار کنید. گفتیم که برید و پیدا کنید. هرچی زمان بگذره سخت تر و سخت تر میشه. دلیل ششم این بود که شاید ایده نداشته باشید. گفتیم که ایده ی عالی داشتن اصلا مهم نیست چون تقریبا همه ی استارتاپ ها ایدهشون رو خیلی زود تغییر میدن. خیلی خیلی زود. دلیل هفتم اینکه که بعضیا شاید فکر کنن که دنیا دیگه خیلی جا نداره برای استارتاپ های جدید. گفتیم تا وقتی مشکل هست، استارتاپ هم لازمه. دلیل بعدی این بود که شاید پدر و مادرتون ازتون میخوان که دکتر بشید. گفتیم که احتمالا هدفشون اینه که پرستیژ و پول داشته باشید و این دوتا رو میشه از راه های دیگه ای هم بدست آورد.
در نهایت گفتیم توی ذهن ما اینکه یه شغل معمولی داشته باشیم پیشفرضه و این پیشفرض ها خیلی قویان. ولی آیا لزوما درسته که باید یه شغل عادی بگیریم؟ احتمالا نه.
منبع
http://www.paulgraham.com/notnot.html
بقیه قسمت های پادکست مدرسه کارکست رو میتونید از castbox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه 3: در جستجوی ایده استارتاپی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 7: مدیریت روابط
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 2: اشتباههای غریزی!