مدرسه 3: در جستجوی ایده استارتاپی

توی دو قسمت قبلی مدرسه کارکست در مورد این حرف زدیم که چرا نباید یه استارتاپ رو شروع کنیم و قبل از شروع کردن یه استارتاپ چی باید بدونیم. اولین قدم از یک استارتاپ همیشه ایده‌اس. توی این اپیزود از مدرسه کارکست قراره بفهمیم ایده ی خوب رو از ایده ی بد چطوری تشخیص بدیم. ایده های خوب از کجا میان و چطوری از دست ایده های بد فرار کنیم!


نوشته ای که در ادامه می‌خونید، متن اپیزود سوم از پادکست مدرسه کارکسته. فصل اول "مدرسه کارکست"، در مورد اینه که اگه یه‌روزی فکر می‌کنیم که می‌خوایم استارتاپ‌مون رو شروع کنیم، چیکار کنیم و از کجا شروع کنیم.

با کلیک روی این لینک‌ها می‌تونید این اپیزود رو توی پلتفرم‌های مختلف بشنوید:

وبسایت کارکست، ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای


بذارید با این جمله بخش اصلی رو شروع کنیم. هیچکس، مطلقا هیچکس، توی دنیا نمیتونه به صورت قطعی بگه یه ایده ی استارتاپی خوبه یا بد. ولی وقتی چندین هزار استارتاپ رو بررسی کنیم میشه روش هایی رو دید که از نظر آماری شانس موفقیت بیشتری دارن. توی این اپیزود قراره همین‌کار رو کنیم. در نهایت شانس شکست استارتاپ ها بسیار بیشتر از موفقیتشونه. هیچکس نمیتونه ادعا کنه راهی رو بلده که همیشه به موفقیت توی استارتاپ ختم میشه. ولی چیزی که میتونیم بگیم اینه که میشه تلاش کرد که شانس موفقیت رو بالا برد و در نتیجه‌اش با تعداد شکست کمتری بتونیم استارتاپی بسازیم که موفق بشه.

قبل از اینکه بگیم از کجا ایده بیاریم، میخوایم بگیم معمولا آدما چه اشتباه هایی می‌کنن توی روند ایده پیدا کردن.

چه کارهایی "نباید" بکنیم؟

اشتباه اولی که معمولا آدما انجام میدن، اینه که میگردن دنبال یه ایده ی فوق العاده. این باور که استارتاپ های خیلی موفق نتیجه ی ایده های خارق العاده بودن یه اشتباه شدیدا رایجه. این باور غلط باعث میشه آدمها سالها و سالها دنبال اون ایده ی فوق العاده ای بگردن که دنیا رو قراره زیر و رو کنه. این اشتباه خیلی ساده ایه که امروز که به شرکت هایی مثل گوگل یا فیس بوک نگاه میکنیم بگیم این ایده هایی که این آدما داشتن اصلا انگار از یه دنیای دیگه ای اومده بود! حواسمون باید باشه قبل از گوگل ده ها موتور جستجوی توی اینترنت وجود داشت یا قبل از فیس بوک شبکه های اجتماعی زیادی ساخته شده بود. دلیل موفقیت این استارتاپها این نبوده که ایده شون بی نظیر بوده، دلیلش این بوده که یه ایده اولیه ای که به اندازه ی کافی خوب بوده رو برداشتن و بسیار عالی اجراش کردن.

دومین اشتباه دقیقا نقطه ی مقابل اشتباه اوله. اینکه اولین ایده ای که به ذهنمون رسید رو شروع کنیم ساختن. توی اپیزود های قبلی گفتیم که وقتی داریم یه استارتاپ رو شروع میکنیم قراره چند سال از عمرمون رو صرف اون کنیم. اگه مثل مارک زاکربرگ و جف بزوس باشه میشه چند ده سال! منطقیه وقتی میخوایم چند سال عمرمون رو روی یه چیزی بذاریم، چند هفته‌ی اول فکر کنیم به ایده ای که میخوایم عمرمون رو روش بذاریم بعد بریم سراغ راه انداختنش. خیلی جای تعجب داره که تعداد موسس های استارتاپی که قبل از شروع چند وقتی به ایده‌شون فکر کردن خیلی خیلی کمه.

در نهایت اگه یه محور نمودار رو تصور کنیم که یه سرش صبر کردن برای ایده ی عالیه و یه سر دیگه‌اش ساختن اولین چیزی که به ذهنمون میرسه، ما میخوایم یه جایی اون وسطا باشیم. درستش اینه که به ایده اولیه‌مون به چشم یک نقطه ی شروع خوب نگاه کنیم.

مثلا AirBnB رو تصور کنید. اولش فکر می‌کردن قراره تشک بادی اجاره بدن به آدمایی که حاضرن شب رو خونه یکی دیگه بمونن. امروز تبدیل شدن به جایی که هرکسی میخواد بره مسافرت به این فکر میکنه که شاید خوب باشه از اونا یه خونه رو اجاره کنه.

مشکل سوم رایج ترین اشتباهیه که من دیدم. Y combinator هم میگه یکی از رایج ترین چیزاییه که دیده. این اشتباه اینه که جای اینکه دنبال یه مشکل برای حل کردن بگردیم، دنبال یه مشکل میگردیم برای راه حلی که توی ذهن‌مون داریم. یعنی مثلا یه پیچ‌گوشتی رو توی ذهن‌مون میخوایم بسازیم. بعد به خودمون میگیم خب این پیچ گوشتی شاید چون لبه‌اش تیزه بدرد بریدن کاغذ بخوره. یا اینکه چون مثلا محکمه شاید بشه اهرمش کرد باهاش لولای در رو در آورد. ولی خب پیچ‌گوشتی به‌درد این کارا نمی‌خوره. اول باید بفهمیم مشکل چیه، بعد سعی کنیم یه راه خوب برای مشکله پیدا کنیم.

مثلا شاید توی ذهن شما بیاد که یه چیزی درست کنیم مثل اسنپ و تپسی برای لوله کش ها. یه دکمه رو بزنی، لوله کش بیاد خونه‌تون. این یه راه حله. برای چه مشکلی؟ شاید برای مشکل سخت بودن پیدا کردن لوله کش، نمیدونم. شاید واقعا لوله کش پیدا کردن سخت باشه ها، ولی بحث ما چیز دیگه ایه. بحث ما اینه که ما با راه حل شروع کردیم مسیر رو نه با مشکل. از کجا معلوم یه مشکلی هست که این راه حل ما حلش میکنه؟ بعد اصلا گیریم که باشه، کدوم مشکل؟ آدمایی که اون مشکلی که نمیدونیم چی‌ان رو دارن، از کجا پیدا کنیم؟ به این نوع از ایده ها میگن: راه حل در جستجوی مشکل. این ایده ها معمولا ایده های خوبی نیستن، چون معمولا آدما در نهایت یه مشکلی رو پیدا نمی‌کنن که این راه حل ها حل‌شون کنن.

آخرین اشتباه رایج اینه که فکر میکنیم ایده های استارتاپی پیدا کردنشون خیلی سخته. از قضا اصلا اینطوری نیست. ایده های خوب برای استارتاپ همه جای دنیا فراوونن؛ فقط باید یادبگیریم چجوری پیداشون کنیم. تا وقتی مشکل توی دنیا هست، جا برای استارتاپ جدید هم هست. یادتونه از اپیزود اول دیگه. پس باید ذهن خودمون رو تربیت کنیم که مشکل های واقعی توی دنیا رو پیدا کنه و بعد حل کردنش میشه استارتاپ. به همین سادگی.

خب تا اینجا 4 تا اشتباه اساسی رو گفتیم. اولیش این بود که هی بگردیم دنبال ایده ی ایده آل. گفتیم از این خبرا نیست، باید ایده ای رو پیدا کنیم که به اندازه ی کافی خوبه. مشکل دوم برعکسش بود. اینکه اولین چیزی که به ذهنمون رسید رو بدو بدو بریم شروع کنیم به ساختنش. این هم غلطه. خوبه که چند هفته ای به خودمون وقت بدیم که به ایده‌مون فکر کنیم و ببینیم آیا به اندازه ی کافی خوب هست؟ اشتباه سوم این بود که یه راه حل رو بگیریم براش دنبال مشکل بگردیم. یه میخ بگیریم دستمون بگردیم دنبال یه سوراخی توی دیوار که این میخه بره توش. این غلطه. باید از مشکل شروع کنیم، بعد برای اون مشکل خاص راه حل پیدا کنیم. آخرین اشتباه هم اینه که فکر کنیم ایده های استارتاپی خیلی کم‌ان. گفتیم از قضا خیلی هم زیادن، اگه فکر میکنید کم‌ان هنوز یاد نگرفتید پیداشون کنید.

از کجا بفهمیم ایده خوبه یا نه؟

ویدیوی آموزشی میگه که اصلا ما یه فرمول درست کردیم برای اینکه بفهمیم ایده خوبه یا بده. فرمول شامل چهارتا بخشه. بخش اولش در مورد بزرگی بازاره، بخش دومش در مورد اینه که موسس ها چقدر در مورد بازاری که میخوان واردش بشن اطلاعات دارن، بخش سوم اینه که مشکلی که حل قراره بشه چقدر بزرگه و در نهایت بخش چهارم اینه که خودتون در مورد این مشکل خاص چی میدونید که کس دیگه ای نمیدونه. به هرکدوم از این بخش ها بین 1 تا 10 امتیاز بدید بعد میانگین بگیرید. امتیازتون هرچی بیشتر بشه یعنی بهتره ایده تون. حالا بذارید بریم دونه دونه این بخش ها رو باز کنیم.

اولین چیزی که باید بهش فکر کرد بزرگی بازاره. فرض کنیم اصلا این ایده گرفت، ترکوند. نهایت پولی که میشه از این بازار در آورد چقدره؟ مثلا اگه شما میخواید وارد یه بازاری بشید که بانکها توش هستن خب همین الان چندین و چند بانک خیلی بزرگ وجود داره. میشه حدس زد یه بانک چقدر گنده میشه. یا مثلا 10 سال پیش اگه میخواستید وارد بازار ارز های دیجیتالی بشید کسی نمیدونست که ارز های دیجیتالی چقدر ممکنه بزرگ بشن ولی بعضی ها بودن که باور داشتن ممکنه پول دیجیتال (چیزایی مثل بیت کوین و اینا) جای پول واقعی رو بگیره. پس اگه این اتفاق بیفته بازار خیلی بزرگ میشه. پس ما میخوایم یا وارد بازارهایی بشیم که ممکنه بزرگ بشن، یا بازارهایی که الان بزرگن. یکی از نشونه های اینکه بازار به اندازه کافی بزرگه اینه که اصلا کس دیگه‌ای توی بازار وجود داره. یعنی بالاخره اگه یه مشکلی وجود داره و بازار بزرگی هم براش هست، یکی باید باشه تا امروز تلاش کرده باشه توی دنیا که این مشکل رو حل کنه دیگه. اگه هیچکس توی بازار نیست، معمولا این حدس رو میشه زد که بازار به اندازه ی کافی قابل توجه نیست. پس یا باید یه پتانسیلی وجود داشته باشه که بازار خیلی بزرگ میشه یا اینکه همین الان رقبایی توی بازار هستن که قدر هستن.

دومیش اینه که شما چقدر توی این بازار تجربه دارید. مثلا من هیچی از بازار دارو نمی‌دونم. بخوام برم یه استارتاپ بسازم که دارو تولید میکنه. تجربه و دانشم از بازار میشه 1 از 10. ولی مثلا یه شرکتی درست شده توی Y combinator که برای شرکت های مختلف از جاهای مختلف دنیا وسایلی رو که نیاز داشتن وارد می‌کرده. کسی که شرکت رو شروع کرده 10 سال توی صنعت حمل و نقل دریایی بوده. زیر و روی کل بازار رو می‌شناخته. اینطوری میشه 10 از 10. چیز پیچیده‌ای نیست دیگه، توضیح زیادی هم نمی‌خواد.

مسئله‌ی سوم اینه که مشکلی که میخواید حل کنید اصلا چقدر واقعیه. مثلا اگه مشکلی که میخواید حل کنید مشکلیه که خودتون هم توی زندگی باهاش درگیرید هرروز، خب معلومه دیگه مشکل واقعیه. ولی مثلا پاول گراهام تعریف میکنه که می‌خواسته یه استارتاپ بسازه توی سال 1995 که گالری‌های هنری رو آنلاین کنه. بعد میگه من 6 ماه داشتم نرم افزار می‌نوشتم که این گالری ها آنلاین بشن. یه دنیایی توی ذهن خودم ساخته بودم که این دنیا اصلا وجود نداشت. کسی توی دنیای هنر نمی‌خواست اصلا آنلاین بره توی یه گالری. میخواستن حضوری برن اونجا. پس فکر می‌کرده یه سری آدم دیگه یه مشکلی رو دارن؛ نه اون آدما مشکل رو داشتن نه اینکه خود پاول گراهام داشته مشکل رو!

منم اولین تجربه ای که دارم توی ایده پردازی همینطوری بود. دنبال این بودیم که یه ابزاری بسازیم که به آدما کمک کنه کمتر توی شبکه های اجتماعی باشن. یه کمی که رفتیم جلو فهمیدیم اکثر آدما درسته که غر میزنن که وقت زیادی توی شبکه های اجتماعی صرف میکنن، ته دلشون فکر میکنن به اندازه دارن وقت صرف میکنن و اصلا نمیخوان کمتر وقت بذارن توی شبکه های اجتماعی. اونایی هم که میخوان، خودشون مشکلشون رو حل میکنن. نیازی به کمک کس دیگه ای ندارن. بعد که بین تیم خودمون هم پرسیدیم، دیدیم همه‌مون فکر میکردیم دیگران میخوان استفاده‌شون از شبکه های اجتماعی رو کم کنن ولی ما که نمیخوایم.

پس مهمه مطمئن بشیم که مشکل واقعیه. اصلی ترین دلیل شکست استارتاپ ها طبق آمار همینه که کسی مشکلی که استارتاپ فکر میکنه داره حل میکنه رو اصلا نداره. حدود 45% استارتاپ ها یکی از دلایل شکست‌شون همینه.

حالا گفتیم مشکل خوبه مشکل خودمون باشه، بذارید ازش مثال بزنیم. موسس های شرکت Doordash که مثل اسنپ فود توی ایران غذا از رستوران میاره در خونه، ایده‌شون اولین بار اونجایی به ذهنشون رسید که توی حاشیه شهر که زندگی می‌کردن نمی‌تونستن غذای تایلندی سفارش بدن. دور و برشون رستورانی نبوده که غذای تایلندی بیاره در خونه. یه روز که خیلی دلشون غذای تایلندی میخواسته با خودشون گفتن، چه خوب میشد اگه از یه جایی آنلاین سفارش می‌دادیم غذا رو و می‌آورد جلوی در خونمون. خوبیِ این که مشکل برای خودمون باشه اینه که خودمون تجربه ی مشکل رو داریم پس لازم نیست حدس بزنیم راه حل مشکل اگه چجوری باشه خوبه. خودمون میتونیم ارزیابی کنیم که این ایده ای که داریم مشکل‌مون رو حل میکنه یا نه. ولی وقتی داریم مشکل دیگران رو حل می‌کنیم، لازمه حدس بزنیم که راه حل‌ مشکل رو حل میکنه یا نه؟ البته که حرفمون این نیست که مشکل دیگران رو حل کردن کار غلطیه ها. حرفمون اینه که اگه مشکل خودمون باشه، کار راحت تره.

یه جای دیگه که میشه ازش ایده ی خوب پیدا کرد کاراییه که قبلا نمی‌شد انجام داد و تازگی امکانش اومده. مثلا چی؟ استارتاپ های جدید ایرانی مثل اسنپ و تپسی و اسنپ فود رو مثلا نگاه کنید. اینا وقتی ساختنشون ممکن شده که اینترنت موبایل اومده توی ایران. قبلش راننده ی تاکسی حتی اگر گوشی هوشمند هم داشت نمی‌تونست این سرویس رو ارائه بده. نمونه خوب این ایده هارو میتونیم کجا پیدا کنیم؟ کشورهایی که از ما پیشرو ترن. مثالش همین تاکسی اینترنتی. اوبر سال 2009 درست شد. 11 سال پیش. اسنپ ولی اوایل سال 2014 میلادی شروع کرد به کار کردن. اواخر سال 93. شش سال پیش. می‌بینید این فاصله ی زمانی رو. یا مثلا آمازون 1994 شروع کرد. 26 سال پیش. دیجی کالا ولی سال 2006 میلادی شروع کرده. 14 سال پیش. این یعنی یه جایی که میشه دنبال ایده ی خوب گشت، استارتاپ هایی توی دنیان که 5 تا 10 سال پیش راه افتادن. نمونه های مختلفی همه جای دنیا هم وجود داره. توی اروپا به آمریکا نگاه میکنن. توی آمریکای لاتین به اروپا. همینطور بگیر برو جلو. پس اگه یه مشکلی داریم میتونیم ببینیم توی کشورهای پیشرفته تر از ما چطوری حلش کردن؛ ما ازشون ایده بگیریم. بعد خب اون شرکت ها رشد کردن دیگه، معلومه بازار خوبی دارن، فقط باید حواسمون به تفاوت های قانونی و فرهنگی باشه.

اینجا میخوام یه چیزی از خودم اضافه کنم. 3 تا سایت میخوام بهتون معرفی کنم و لینکشون رو هم توی توضیحات میذارم که بدردتون میخوره توی پیدا کردن این استارتاپ های کشورهای دیگه. اولیش که از همه مهم‌تره اسمش هست Crunchbase. کرانچ بیس یه دیتا بیسه که اطلاعات یه تعداد خیلی خیلی زیادی از استارتاپ های دنیا رو با جزئیات جمع آوری میکنه. همه ی استارتاپ های خوب دنیا بدون استثنا اطلاعاتشون توی این سایت هست. با گشتن این سایت میتونید توی حوزه ای که ایده دارید، راه حل های موفق توی دنیا رو ببینید. البته که سرویس مجانی‌اش خیلی امکانات زیادی بهتون نمیده ولی یه هفته میتونید رایگان از سرویس پولیش استفاده کنید که سرویس خیلی خوبیه. دومین سایت اسمش هست Angel.co. این سایت مخصوص آمریکاس و توش میشد قبلا در مورد استارتاپ ها خیلی خوب سرچ کرد. الان که این پادکست ضبط میشه این سرویس سرچ رو دارن باز طراحی میکنن توی این سایت. چون معلوم نیست شما کی گوش میکنید پادکست رو بهتون معرفیش کردم، برید چک کنید سایتشون رو و اگه بخش Companies وب‌سایتشون فعال بود، ازش میشه خیلی استفاده کرد. آخرین جایی هم که خوبه ببینید اسمش هست Tech crunch. توی تک کرانچ اخبار و اطلاعات مربوط به استارتاپ های حوزه ی تکنولوژی رو میتونید ببینید. ایده های خیلی جالبی ممکنه توش پیدا کنید. مصاحبه و تحلیل های خوبی هم در مورد استارتاپ های موفق داره.


چهارمین و آخرین فاکتور امتیازدهی این بود که خودتون چه چیز ویژه ای درمورد این مشکل میدونید که دیگران نمیدونن. مثلا داستان AirBnB رو زیاد ازش استفاده می‌کنیم دیگه. توی اپیزود 20 کارکست هم در موردش حرف زدیم. توی AirBnB اگه خاطرتون باشه گفتیم موسس هاش انقدر فقیر شده بودن که تشک های بادی توی خونه‌شون رو شروع کرده بودن به اجاره دادن قبل از ساختن سایتشون. همه فکر میکردن بابا کی یه غریبه رو راه میده توی خونه‌ش، هم خطرناکه، هم اینکه خب اصلا شاید یارو آدم بیخودی باشه. نمیشه که هرکسی رو راه بدیم توی خونمون. ولی خب موسس های AirBnB چون خودشون تجربه کرده بودن این رو که آدما بیان خونه‌شون میدونستن اتفاقا خیلی هم باحاله و خوش میگذره. این دونستن چیزی بود که احتمالا هیچکس دیگه‌ای توی دنیا نمی‌دونستش. برای همین این یه چیز ویژه ای بود که فقط موسس های AirBnB داشتنش. اینم مثل بقیه از 10 امتیاز باید بهش امتیاز بدید.

پس یه مرور کنیم اینکه چطوری ایده‌مون رو ارزیابی کنیم. گفتیم اول ببینیم بازار چقدر میتونه بزرگ بشه و کلا پتانسیل مالی ایده‌مون چطوریه؟ بعدش تجربه‌مون توی این بازار بخصوص چقدره، اینکه مشکلی که میخوایم حل کنیم رو چقدر مطمئنیم که یه مشکل واقعیه و در نهایت ما چی میدونیم که دیگران نمیدونن برای حل کردن این مشکل. به هرکدوم از این مورد ها بین 1 تا 10 امتیاز میدیم و میانگین میگیریم. هرچی امتیازمون بالاتر، ایده بهتر.

بحث آخری که در مورد سنجش خوبی یا بدی ایده ی استارتاپی باید بگیم مربوط به فیلترهای ذهنی‌مونه. فیلترها دلیل های بدی هستن که بخاطرشون ما یه ایده رو حذف میکنیم. اونم نه به صورت خودآگاه، معمولا به صورت ناخودآگاه. از قضا این ایده ها اونایی هستن که معمولا خیلی خیلی خوب هستن. ولی خب ما توجه نمیکنیم بهشون دیگه. چهار تا فیلتر وجود داره که اکثر آدما اونا رو دارن. برای اینکه بتونیم ایده های خوبی پیدا کنیم باید بفهمیم این فیلترها چی‌ان و سعی کنیم توی ذهنمون خاموش‌شون کنیم.

فیلترهای ذهنی

اولین دسته از فیلترها، فیلتر کردن ایده هاییه که انجام دادنشون سخته. ما توی ذهنمون معمولا عادت داریم سراغ مشکل های سخت نریم. مثالی که میزنن یه شرکتیه به اسم Stripe. استرایپ یه ابزاریه که اجازه میده توی سایت های مختلف درگاه پرداخت های خارجی رو بذارید. روزی که استرایپ شروع به کار کرده اولش باید میرفته کلی مطلب حوصله سر بر میخونده در مورد استاندارد های پروتکل های ارتباطی بانکی. بعد باید سعی میکرده یه سری بانک رو قانع کنه که وصل بشن به سیستم استرایپ و در نهایت یه نرم افزاری میساخته که همه بتونن روی سایتشون بیارنش بالا. این بالا آوردن نرم افزار روی سایت انقدر سخت بوده که اولش که شروع به فروش سیستمشون کردن خودشون باید میرفتن دفتر شرکتی که بهش فروخته بودن، به کد اونها مسلط میشدن بعد کد خودشون رو بهش اضافه میکردن! از اون‌روزی که استرایپ شروع کرده تا الان 10 سال گذشته. ارزش گذاری شرکت رو 100 میلیارد دلار ارزیابی میکنن که تبدیلش میکنه به یکی از ارزشمندترین کمپانی های Y combinator.

چی استرایپ رو متمایز میکنه از چندین هزار برنامه نویسی که تا اون‌روز مشکل پرداخت رو دیده بودن ولی حلش نکرده بودن؟ اینکه تیم استرایپ تنها تیمی بوده که حاضر بوده اون‌همه زحمت و ریزه کاری رو انجام بده تا بتونه یه محصول بسازه. 100 میلیارد دلار توی 10 سال رو یه‌بار دیگه تصور کنید؛ متوجه میشید چه اشتباه بزرگی کردن دیگران که فکر کردن این کار سخته ولش کن!

دومین فیلتر، مربوط به کارای حوصله سر بره. اسم استارتاپ که میاد همه دنبال کارهای باحال هستن ولی همه مشکلای دنیا که باحال نیست. بعضیاشون هم حوصله سر برن. ولی مشکلن به هر حال. یه شرکتی رو مثال میزنه دوباره که نرم افزار محاسبه و پرداخت حقوق مینویسه. دوباره هزاران نفر توی دنیا دیده بودن که نرم افزار های پرداخت حقوق مزخرفن ولی هیچکس نرفته بوده سراغ این فضا. پس یه سری موقعیت توی حوزه های حوصله سر بر هست که نباید از دستشون داد!

فیلتر سوم، مربوط به ایده های بزرگه، چیزایی که زیادی جاه طلبانه به نظر میاد. ولی معمولا همین ایده ها هستن که استارتاپ های بزرگ رو می‌سازن. شما مثلا مایکروسافت رو نگاه کنید، ایده‌اش این بود که یه کامپیوتر توی خونه ی هرکسی باشه. اون موقع فقط شرکت هایی با درآمد های چندین میلیون دلاری میتونستن کامپیوتر بخرن. اکثر استارتاپ های بزرگ اصلا از این جنس ایده ها هستن. اگر میخواید خیلی بزرگ بشید باید جاه طلب هم باشید.

آخرین فیلتر هم اینه که آدمها نمیخوان وارد فضاهایی بشن که رقابت توشون زیاده. شما مثلا ممکنه کتاب اقیانوس آبی رو خونده باشید. اولا اون تئوری تقریبا میشه گفت که اصلا تئوری محکمی نیست، ولی حرف ما این نیست، نمیخوایم این کتاب رو نقد کنیم. حرفمون اینه که معمولا اگه یه مشکلی به اندازه ی کافی بزرگ باشه، یه سری شرکت هستن که دارن با روش هایی این مشکل رو حل میکنن. پس وقتی رقابت زیاده یعنی یه جایی هم برای شما با راه حل بهترتون هست ولی معمولا وقتی رقابتی نیست، ته قضیه رو که در بیارید، می‌بینید که اصلا بازاری نیست یا اصلا مشکلی نیست که رقیبی باشه. معمولا ما جاهایی که رقابت زیاده رو ازشون فرار میکنیم، درحالی که نباید فرار کنیم! مثال خیلی خیلی معروفش شرکت دراپ باکسه. دراپ باکس کار تیمی رو برای آدما راحت میکنه. چون میتونن فایل‌هاشون رو به صورت هم زمان به اشتراک بذارن روی اینترنت و ادیت کنن، اینطوری دیگه ورژن ها قاطی نمیشه و مشکلات زیاد مربوط به یکی کردن فایل ها پیش نمیاد. قبل از دراپ باکس ده ها شرکت بودن که چیزهای مشابهی تولید میکردن ولی کسی ازشون استفاده نمیکرد. وقتی دراپ باکس محصول بهترش رو لانچ کرد همه اومدن سراغش و خیلی سریع تبدیل شد به یه شرکت چند صد میلیون دلاری!

خب تا اینجا حرف از این زدیم که چه اشتباه های رایجی توی ایده پردازی هست و بعد چطوری یه ایده رو امتیاز دهی کنیم. حالا احتمالا رسیدیم به اون بخشی که شاید برای خیلی ها جذاب باشه:

ایده از کجا بیاریم؟

بالاخره رسیدیم به بخشی که احتمالا منتظرش بودید. اینکه ایده ی خوب از کجا بیاریم. احتمالا میشه بشینیم توی اتاق‌مون و در مورد ایده های استارتاپی فکر کنیم و ایده پیدا کنیم. راه هایی هم داره که در موردش صحبت میکنیم؛ ولی بهترین راه ایده پیدا کردن این نیست که بشینیم توی اتاق‌مون و ایده درست کنیم. اتفاقا این راه باعث میشه معمولا که ایده هایی درست کنیم که خوب به نظر میان ولی افتضاحن. حالا چرا نگفتم بدن، گفتم افتضاحن؟

چون ایده ی بد رو آدم انجام نمیده ولی ایده ی افتضاح هم جوری به نظر میاد که انگار ایده ی خوبیه پس خودمون رو گول میزنیم که انجامش بدیم، هم اینکه تهش عمر و پولمون رو هدر میده و هیچی ازش در نمیاد! پس این روش های تنها خودمون فکر کنیم و اینا معمولا ایده های افتضاح بهمون میدن. چجوری ایده ی خوب پیدا کنیم؟ به صورت ارگانیک. دیدین میگن میوه هم ارگانیکش بهتره و این صحبتا، ایده هم همینه!

قبل‌تر هم گفتیم که باید سعی کنیم ذهن‌مون رو تربیت کنیم که توی دنیای روزمره‌مون موقعیت های استارتاپ ساختن رو ببینه. این ایده ها که از نگاه کردن به دنیا به صورت طبیعی سراغمون میان معمولا ایده های خیلی بهتری‌ان. پس اگر مجبور نیستین که به سرعت استارتاپ خودتون رو راه بندازید به خودتون زمان بدید که این ایده های ارگانیک رو پیدا کنید.

اگر بعدها میخواید استارتاپ کنید کار خوبی که میتونید بکنید اینه که فعلا توی یه حوزه ی تکنولوژی متخصص بشید. برنامه نویسی که اصلا عالیه. چرا؟ چون بجای اینکه وقتی یه ایده ای دارید بگردید دنبال یکی که بتونه کمکتون کنه بسازیدش می‌تونید با دونستن تکنولوژی خودتون شروع کنید به ساختن یه سری روش برای تست کردن ایده‌تون. اینطوری شانس موفقیت‌تون بیشتر میشه.

البته که مثلا جف بزوس که آمازون رو درست کرد یه خط کد بلد نیست بنویسه، یعنی این چیزی که میگم اینجوری نیست که فقط و فقط تنها راه باشه. ولی اگه تکنولوژی یاد بگیریم خب چیزیه که میتونه کمکمون کنه!

اینکه توی یه استارتاپ دیگه کار کنید هم توی پیدا کردن ایده های خوب کمکتون میکنه. خیلی از استارتاپ های موفق ایده‌شون وقتی پیدا شده که یه نفر داشته توی یه استارتاپی کار میکرده و اونجا یه مشکل جدید دیده که استارتاپ خودشون حل نمیکرده. این شده که جدا شده از شرکت و رفته سراغ یه استارتاپ جدید.

حالا که این توصیه های بلند مدت رو کردیم بریم سراغ هفت تا روش که میتونن کمک‌تون کنن ایده تولید کنید. این روش ها رو از بهترین به بدترین مرتب کردیم و تعریف می‌کنیم. اولیش بیشترین شانس رو داره که یه ایده خوب براتون درست کنه، آخریش کمترین شانس رو. البته نمونه های موفقی از هرکدوم این روش ها وجود داره ولی اینکه شانس موفقیت بیشتره یا کمتر توشون فرق می‌کنه. دیگه بریم سراغ روش ها.


خب اولین روشی که بیش از نیمی از استارتاپ های موفق Y combinator ازش استفاده کردن اینه که چیزی رو بسازید که به صورت غیرعادلانه ای توش از بقیه بهتر هستید. یعنی گفتیم که اگه تجربه ی خوبی داشته باشید توی یه حوزه ی خاصی مهمه توی امتیازدهی، الان داریم سعی میکنیم که بریم سراغ اون ایده هایی که توی این فاکتور نمره ی بالایی میگیرن. پس این شد که ببینید چه کاری رو بلدید و تجربه دارید که خوب انجام بدید، بعدش بیاید توی همون حوزه ایده بزنید که مشکل هارو حل کنید. خیلی ساده‌اس ولی خب احتمال موفقیت بالایی داره.

برای اینکه خوب بتونید ایده بزنید بشینید به تمام شرکت هایی که توش کارکردید فکر کنید. ببینید چیکار کردید، چی یاد گرفتید. بعد ببینید چه مشکلی اونجا وجود داشت که الان یادتون میاد. چه چیزی یاد گرفتید که بقیه بلد نیستنش. وقتی متوجه مشکله شدید فکر کنید به اینکه توی شرکت شما چه راه حلی برای اون مشکل پیدا شده بود؟ آیا ممکنه همون راه حل بدرد دیگران هم بخوره؟ یا اینکه میشه مشکلات اون راه حلی که توی شرکتتون پیدا کرده بودید رو یه طوری حل کنید که کار خیلی بهتر و راحت تر انجام بشه؟

از تک تک این سوال هایی که پرسیدم کمپانی های خوبی در اومده. یه بار دیگه مرورشون کنیم چون مهمن. اولیش اینکه ما چی میدونیم که دیگران نمیدونن. چه تجربه ای داریم که اکثر آدمها ندارن. دومیش این بود که وقتی اونجا کار میکردم حس میکردم چی اوضاعش خیلی خرابه؟ چیه که درست کار نمیکنه؟ آخرین سوال هم این بود که راه حلی که برای یکی از این مشکل های توی شرکت پیدا کردیم آیا ممکنه بدرد دیگران هم بخوره؟ این 3 تا، سوالهایی هستن که کمک میکنن از تجربه‌مون به نتیجه های خوبی برسیم.

روش دوم اینه که به چیزایی فک کنید که آرزو میکنید کاش یکی براتون بسازه. مثال شرکت doordash رو زدیم که غذا میاره جلوی خونه دیگه. دلشون غذای تایلندی میخواست و امکانش نبود. راه راحتیه، توضیح زیادی هم نمیخواد.

روش سوم اینه که به چیزایی فکر کنید که به نظرتون جذابه براتون ده سال روش کار بکنید، حتی اگه به هیچ نتیجه ی مثبتی هم نرسه. مثالش شرکت Boomه که داره تلاش میکنه هواپیماهای مسافربری مافوق صوت بسازه. موسس این شرکت مهندس هوا فضا نبوده، هیچوقت توی صنعت هوافضا کار هم نکرده بوده، ولی عاشق این ایده بوده که بشه به صورت مافوق صوت سفر کرد. البته اینجا باید حواستون رو به دوتا نکته جمع کنم. خیلی وقتا این روش به ایده هایی میرسه که نیازی توی بازار براشون نیست یا اینکه اصلا بازارشون به اندازه کافی بزرگ نیست که بشه توش استارتاپ درست کرد. مثلا اگه شما عاشق جمع کردن تمبر هستید، خب خوبه، حاضرید عمرتون رو هم روش بذارید ولی بعیده از توش استارتاپی در بیاد که بازار بزرگی داره.

روش چهارم اینه که به این فکر کنید که توی دنیا چه تغییراتی اتفاق افتاده جدیدا و چه ایده هایی الان ممکنه که انجام بشن ولی قبلا نبودن. در مورد اینترنت موبایل و تاکسی های اینترنتی توی همین اپیزود حرف زدیم، یا اینکه بخاطر اینترنت فروش اینترنتی ممکن شد. این اتفاقات جدید میتونه یه تکنولوژی جدید باشه، میتونه یه قانون جدید باشه، میتونه یه مشکل جدید باشه. هرکدومشون میتونن یه فرصتی باشن که ازشون استفاده کنید و یه استارتاپ راه بندازید. مثلا یه شرکتی هست به اسم Plan Grid که میاد نقشه های ساختمانی رو دیجیتال میکنه. موقعی تونستن شروع به کار کنن که اپل اولین بار Ipad رو ساخت. بدون تبلت ها اینکار غیر ممکن بود ولی الان دیگه ممکنه.

روش پنجم اینه که به کمپانی های موفق نگاه کنیم و ببینیم نمیشه این ایده رو توی حوزه ی دیگه ای استفاده کرد؟ یه مثالش شرکت Standard Cognitiveه. آمازون یه سوپر مارکت هایی ساخته که خودش حساب و کتاب میکنه که چه چیزهایی برداشتید و اتوماتیک از حسابتون کم میکنه. دیگه صندوق لازم نداره. شرکت Standard Cognitive متوجه شده که سوپرمارکت های دیگه ای هم هستن که این تکنولوژی رو میخوان پس شروع کرده به ساختن این تکنولوژی برای بقیه ی سوپرمارکت ها و موفق شده. موقع استفاده از این روش خیلی خیلی باید مراقب باشید. گفتیم که یکی از اشتباه های رایج اینه که یه راه حل پیدا میکنیم و براش دنبال مشکل میگردیم. مثال اسنپ برای لوله کش هارو یادتونه؟ اون مشکل ممکنه اینجا پیش بیاد. وقتی همچین ایده ای پیدا میکنید، حتما باید حواستون باشه که باید بدبین باشین به اینکه آیا دارید یه مشکل واقعی رو حل میکنید یا نه؟

روش ششم اینه که با آدمهای مختلف در مورد مشکلهاشون حرف بزنید. این کار به خصوص وقتی خوب جواب میده که آدمها از صنایع مختلفی باشن و بتونن مشکلی که توی محیط کارشون دارن رو بهتون بگن. این آدمها ممکنه ایده ای بدن که جالب باشه. مشکل این روش اینه که همونطوری که اول اپیزود گفتیم اکثر آدمها خیلی خوب بلد نیستن ایده های استارتاپی رو ببینن. این باعث میشه اکثرا ایده هاشون به‌درد نخور باشه. این روش وقتی خوب جواب میده که کسایی که باهاشون حرف میزنید خودشون آدمهایی باشن که استارتاپ خودشون رو راه انداختن. ایده های اونا معمولا خوبه بخاطر اینکه بلدن چطوری ایده های استارتاپی رو ببینن.

روش هفتم و آخرین روش هم اینه که دنبال صنایعی باید گشت که به نظر درست کار نمیکنن. این صنایع احتمالا دیگه وقتشون شده که تغییر اساسی توش ایجاد بشه. مثلا دوباره مثال تاکسی دربست توی ایران رو بزنیم. همه‌مون میدونیم که تاکسی ها خیلی وقتا هرچقدر دلشون میخواست از مسافر دربست پول میگرفتن چون میدونستن طرف عجله داره. قیمت مشخصی نداشت تاکسی دربست. آژانس ها هم معلوم نبود که ماشین رو سر موقع بفرستن یا نه، دردسر های خودش رو داشت. می‌بینید کلی مشکل بود و صنعت سالها بود که هیچ تغییری نکرده بود. تقریبا از زمان ورود تلفن به ایران دیگه عوض نشده بود و وقتش بود که پیشرفت کنه. این روش هم میتونه ایده های خوبی بهتون بده. مشکل این روش اینه که اگه شما خیلی کم در مورد یه صنعتی بدونید بعیده که این روش براتون خوب کار کنه. نیاز به یه حداقل دانشی هست که بشه مشکلات این صنعت هارو دید.


منبع

https://www.ycombinator.com/library/8g-how-to-get-startup-ideas
http://www.paulgraham.com/startupideas.html

سایت‌هایی که معرفی کردیم:

https://www.crunchbase.com/
https://techcrunch.com/
https://angel.co/companies


بقیه قسمت های پادکست مدرسه کارکست رو میتونید از castbox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/3%3A-در-جستجوی-ایده-استارت‌آپی-id3740298-id355320474?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=3%3A%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D9%87%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%AA%E2%80%8C%D8%A2%D9%BE%DB%8C-CastBox_FM?utm_source=virgool