زن این است؛ نه کسی که بخواهد دائما جلوی آینه بایستد.

زن‌های ژاپنی مثل اغلب زن‌های کشورهای جهان عادت دارند که شب‌ها بدون همراه در خیابان‌ها تردد نمی‌کنند. مهم نیست که فیلم‌ها و سریال‌های سرشار از صحنه‌های شب‌های روشن زیر نور چراغ‌ها و نورپردازی‌های شهری هستند؛ زنان در دنیای واقعی؛ در تاریکی قدم می‌زنند.

اگر فکر می‌کنید قرار است در این متن درمورد روشنایی آگاهی برای زنان حرف بزنم و نقش پیر خردمند را ایفا کنم که می‌داند چطور باید از این تاریکی‌ها گذشت؛ نگران نباشید. من آن پیر دانا نیستم. اصولا حرف زدن درمورد واقعیت‌های بدیهی و مشخص؛ همیشه سخت‌تر از حرف زدن در مورد مسائل بغرنج علمی است. مثلا خیلی راحت می‌شود در مورد حق و باطل حرف زد و حتی مسائل بغرنج ریاضی را توضیح داد اما «زن بودن» یعنی چه؟ هرچقدر بیشتر در جهان می‌چرخی جواب کمتری دستت را می‌گیرد!

در رساله اول پولس چنين آمده:

«مرد از زن نيست، بلكه زن از مرد است و نيز مرد به جهت زن آفريده نشده، بلكه زن براي مرد آفريده شده است.[1]»

صفحات تورات و انجیل را ورق می‌زنید. داستان‌های آفرینش، گزارشات تاریخی، نامه‌های رسولان، زندگی‌نامه قدیس‌ها و سخنرانی‌های کشیش‌های فرق مختلف در طول تاریخ... فرقی نمی‌کند مسیحیت و یهودیت (آنچه از آن‌ها موجود است) جواب یکپارچه و سر راستی برای این سوال ندارند.

در بخش‌هایی از اوپانیشاد‌ها[2]زن و مرد را نیمه‌هایی برابر دانسته‌اند و الهه‌هایی نیز پرستش می‌شوند؛ اما درنهایت برای تعالی و رسیدن به نیروانا؛ باید آخرین تناسخ‌ها را در جسم مردانه؛ تجربه کنی‌[3]! وضع در سایر ادیان شرقی نیز به همین منوال است.

حتی نوری که با مبعث رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر زندگی زنان جهان تابید؛ با تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سالیان بعد به باریکه‌ی ضعیفی تبدیل شد. گرچه همان باریکه؛ همان شمه از حقیقت تا حدودی وضعیت را برای زن مسلمان قابل تحمل‌تر کرد؛ اما هر چقدر از مبانی اصیل فاصله گرفت؛ به همان میزان تسلط اندیشه‌های خرافی سابق و اعمال آن‌ها در فرهنگ رفتاری و اجتماعی جامعه؛ بیشتر شد. جایی که با تاکیدات فراوان اهل بیت علیهم السلام و اسلام بر یکسان بودن زن و مرد در محضر خداوند[4]؛ آنچه عملا در جامعه مسلمین رخ می‌دهد؛ جنس دوم بودن زن است.

البته در همه‌ی آیین‌های محلی آفریقایی، آمریکایی و هر تمدنی که روزی در جایی پا گرفته و رشد کرده؛ داستان همین است. زن در همه‌ی نظامات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... در طبقه‌ی پایین‌تری از مرد قرار دارد.

گروهی معتقدند این تفاوت‌ ناشی از نظام اقتصادی و قدرت تولید اقتصادی در مردان است. نقش‌ها را بر اساس توانمندی‌های ذهنی و جسمی چیده‌اند و جایی که مرد فهمید در تولد و ازدیاد نسل نقش دارد؛ زن جایگاه قدرتمند خود را از دست داد و به رتبه ی دوم انسان بودن؛ و در خیلی جاها به سطحی نازل‌تر از انسان؛ سقوط کرد. دیگرانی هم هستند که ریشه‌های روانی، دینی، اجتماعی و... را برای این تفاوت درجه و ارزشمندی؛ عنوان می‌کنند.

به هر حال تاریخ باید به حیات خود ادامه دهد و حداقل نیمی از این حیات بر شانه‌های زن استوار است. مدرنیته فرا می‌رسد. عصر باز تعریف همه چیز و اینبار مردان اندیشمند و فرهختگان غرب؛ بالاخره می‌خواهند زن را ببینند و آن را فارغ از کلیشه‌های قدیمی به بشریت معرفی کنند.

بعد از نظریه «وضعیت اولیه طبیعی»ِ ژان ژاک رسو[5]که در آن اساسا قدرت و تسلط منحصر در مردان است و عشق و احساس ترفند و حیله‌ی زن برای رهایی از این سلطه می‌باشند[6]؛ جان لاک[7]به شکلی جدید و استدلال‌های نو «پدرسالاری» را نهادینه و طبیعی می‌داند. او معتقد است حتی اگر حق تسلط مطلقه برای افراد در جامعه نامشروع باشد؛ این حق در نهاد خانواده به پدر اعطاء شده است[8]!

با آنکه اختلاف نظرهای سیاسی و فلسفی کانت[9] با دو نفر قبلی مشهود است اما او نیز مانند (تقریبا) اغلب مردان عصر خود اصرار می‌ورزد که برترى طبیعى مردان، حق تحکّم شوهران بر زنان را براى مردان و وظیفه اطاعت از شوهران را براى زنان به همراه دارد. کانت بر این اعتقاد است که زنان با پا نهادن به چهارچوب ازدواج؛ بر خلاف مردان؛ استقلال مدنى خویش را منکر می‌شوند[10]!

نظریاتی که شاید در مقایسه با «انسان نبودن زن» متعالی به نظر برسند اما نمی‌توانند مرحمی بر روح زنان زخم خوردهِ تاریخ باشند. زنی که به اندازه تاریخ حیات بشر بر روی زمین مورد ظلم واقع شده؛ می‌خواهد قیام کند. چه راه حلی بهتر از مالکیت، بهتر از سرمایه داری؟ زن مدرن ایستاد تا حقش را از مادیات عالم ازآنِ خود کند اما نمی‌دانست حتی فطرتش دستخوش تغییر خواهد شد!

وولف[11]سال‌ها قبل از خودکشی می‌نویسد:

«و به راستی جالب است که یک درآمد ثابت چه تغییری در روحیه آدم به وجود می‌آورد. هیچ نیرویی در دنیا نمی‌تواند پانصد پوندم را از من بگیرد. خوراک، مسکن و لباسم برای همیشه تامین است. بنابراین نه تنها تلاش و کار، بلکه نفرت و تلخکامی نیز به پایان می‌رسد. لازم نیست از مردی متنفر باشم؛ او نمی‌تواند آسیبی به من برساند. لازم نیست تملق مردی را بگویم؛ او چیزی ندارد که به من بدهد.»[12]

جمعیت‌های فیمینیستی سفر دور و دارازی را آغاز کردند تا شعار/هدف زندگی بهتر برای زنان و پایان تسلط بی‌چون وچرای مردانه را رقم بزنند. سفری که متاسفانه دستاوردی جز فریب و مشکلاتی جدید به جای مشکلات قدیمی به ارمغان نیاورد. زن امروز، زن دنیای پست مدرن همانقدر تحت ظلم است و همانقدر آزار می‌بیند که زن قرون وسطی! تفاوت در نوع آزارهاست... اذیت‌های جسمی؛ به زخم‌های روانی و از هم گسستگی هویتی تبدیل شده است. بهم ریختگی نقش‌های اجتماعی، نه مادران شادتری را روانه‌ی اجتماع کرده و نه آرامش ذهنی او در خانه را تضمین کرده است. در میان همه‌ی ادعاها، فریب‌های رسانه‌ای، خودفریبی‌های دسته‌جمعی، غرق شدن در فساد و تباهی جنسی و روحی و در نهایت آلت دست بودن به شکلی نوین؛ زنی برخاسته که خود را نمی‌شناسد. او در آینه‌ها، خرید از مراکز تجاری لاکچری و مطب‌های پزشک‌های زیبایی به دنبال شناختن خود است. زنی که خود را در آینه می‌بیند اما نمی‌داند کیست، برای چه زندگی می‌کند و در نهایت چه چیزی از او انسان بهتر، یا حداقل انسان شادتری می‌سازد!

شاید این‌ها اغراق‌آمیز به نظر برسد یا تصاویر غیر واقعی از بخش کوچکی از آنچه زنان هزاران سال با آن دسته پنجه نرم کرده‌اند. شاید فکر کنید قطعا زنان اینقدرها هم بدبخت نبوده‌اند. مگر می‌شود چنین ملالت و فلاکتی را قرن‌ها کش داد؟ پس بگذارید واضح‌تر بگویم: البته که می‌شود! ماجرای «خاله سوسکه» را که بلد هستید؟ آنچه رخ داده و آنچه در حال رخ دادن هست؛ همین داستان است... ما را با ابزار کم‌ دردتری زده‌اند! ما را با مخدر لذت‌های آنی، فریفته‌اند.

فرض کنید در یک زندگی معمولی هستید. در یکی از کشورهای جهان که به لطف رسانه و مدرنیته تا حدود زیادی شبیه هم هستند. از همان بچگی یاد گرفته‌اید که زیبایی ظاهر یکی از ملاک‌های اصلی مورد توجه بودن است. هوش و تلاش فقط وقتی به کارتان می‌آید که با ثروت یا زیبایی آمیخته باشد. البته که شعارهای زیادی از اهمیت اخلاقیات، دین‌داری و منبع عشق و آرامش بودن شنیده‌اید اما ته دلتان می‌دانید زندگی واقعی اینطور نیست. می‌دانید برای موفقیت باید با چنگ و دندان بجنگید و متاسفانه اگر عاقل باشید؛ خیلی زود می‌فهمید نمی‌دانید اساسا موفقیت یعنی چه؟

اگر جزء آن دو نفر خوشبخت از هر سه زن در آمریکا یا هفت نفر خوشبخت از هر ده زن در اروپا باشید که مورد تعرض و آزار جسمی مستقیم نبوده‌اند؛ یا آنقدر خوشبخت بوده باشید که در کشورهای تحت اشغال نظامی و جنگ‌های داخلی به دنیا نیامده باشید و اگر جزء صد میلیون نفر از یک میلیارد و خرده‌ای کشورهای هند و پاکستان باشید که در کاست[13]اجتماعی بهتری به دنیا آمده‌اند و یا در کشورهایی که تفکرات سنتی هنوزهم مردان را بهتر و ارزشمندتر از زنان می‌دانند نباشید؛ که البته با یک حساب سر انگشتی کل دنیا می‌شود؛ شاید دردسر کمتری را در طول زندگی معمولی خود کشیده باشید.

در چنین شرایطی لازم نبوده در تمام دوران کودکی و نوجوانی دغدغه‌ی زیبایی داشته باشید. نیاز نبوده برای به دست آوردن دل پسران در کالج یا دبیرستان یا دانشگاه؛ رژیم‌های سخت بگیرید تا کمی بیشتر شبیه آن باربی لعنتی باشید. اگر اینقدر شانس آورده باشید نیازی نبوده با انواع و اقسام جراحی‌های زیبایی؛ فک زاویه دار، گونه برجسته، لب‌های تزریقی، ناخن‌های کاشت شده و هزار و یک اقدام تهاجمی؛ کاری کنید که آن دوست پسر کذایی بالاخره زحمت بکشد و از شما خواستگاری کند و بعد از همه‌ی این‌ها حتی ندانید چطور می‌شود مادر، همسر، شاغل و کدبانو بود. ندانید «زن معیار» کیست و چطور می‌شود بدون اینکه روح و شخصیتتان پاره پاره بشود؛ احساس کفایت کنید.



«نورا»[14] یک دختر ژاپنی است. درواقع دوستِ «آرمان» از بچه‌های گروه کتابخوانی که بعد از انتشار متن‌های بلند و البته سانسور نشده در مواجهه با نقدها و تذکرات مختلف؛ گروه را ترک کرد. تجربیات دست اولی از زندگی در شرق و غرب دارد. از تلاش برای تبدیل شدن به زن معیار ژاپنی تا تجربه زندگی به عنوان فیمینیست غربی و حضور در ایرانِ مدعی الگوی سوم!

می‌گوید بعد از دیدن زندگی زنان زادگاهش، مادر و خاله‌ها و عمه‌هایش که برای به دنیا آوردن بچه نیازمند اجازه از کارفرمایشان هستند و در برابر سوء استفاده‌های مداوم مردان بالادستی، به سکوت عادت کرده‌اند؛ از زندگی دلسرد شده است. وقتی همین زن‌های اطراف و تفکر حاکم بر زن ژاپنی او را تشویق کرده تا تعرضات جنسی معلم دبیرستانش را «مدیریت» کند؛ برای همیشه الگوی زن شرقی را رها کرده است.

سفرش به اروپا با آرزوی ادامه تحصیل و زندگی به عنوان زن مستقلی که می‌تواند خود را تامین کند و قوی باشد نیز با سختی‌های فوق‌العاده اقتصادی، رفتارهای نژادپرستانه مدعیان برابری انسان‌ها و انتظارات عجیب و غریب و البته قانونی پارتنرهای مذکر یا تعرضات و درخواست‌های متعدد دوستی زنان هم‌جنسگرا به سرشکستگی و افسردگی انجامید. جایی که خبری از آزادی و اختیار، عشق و علاقه نیست و به بهانه برابری و تساوی، نورا مانند زنان دیگر مجبور است به کارهای سنگین مردانه تن دهند و یا زنانگی خود را به شرکت‌های مختلف بفروشد.

آشنایی او با آرمان در همین شرایط رقم خورده است. مردی که احتمالا خیلی از زنان ایرانی حاضر نیستند با او هم‌کلام شوند؛ برای نورای آشنا با مردان فرهنگ‌های دیگر، شبیه یک معجزه است. این تعبیری است که خودش استفاده می‌کند. آرمانی که از نظر تقیدات مذهبی شیعی و فرهنگ ایرانی در پایین‌ترین مرحله قرار دارد؛ از بسیاری از مردان جهان معقول‌تر و قابل اتکاءتر است. اغلب ویژگی‌های آرمان که موجب دلبستگی و اشتیاق نورا شده است و در نوشته‌هایش تکرار می‌شود همان‌هایی است که فقط می‌توان در مکتب اسلام و نگاه اهل‌بیت به آن‌ها رسید. مدارا، تساهل، تسامح، مهرورزی، ایثار، بخشش و زن را لایق دوست داشتن دانستن و اورا فراتر از ابزاری در خدمت خود دیدن؛ چیزهایی هستند که نورای محروم از کرامت انسانی به سادگی دیده و پذیرفته است. همین چیزهای به ظاهر ساده!




مسلما منظور من از روایت این زندگی این نیست که بگویم قدر مردان ایرانی مسلمان را بدانید. چرا که اگر کمی با فضای زندگی زنان سایر کشورها آشنا باشید؛ متوجه می‌شوید که به طور عمومی وضعیت زن ایرانی با همه‌ی سختی‌ها و تلخی‌ها چند پله‌ای بالاتر از زنان سایر کشورهاست. پس نکته‌ی اخلاقی این ماجرا در چیست؟

در ناکامی همه‌ الگوهای ارائه شده برای زن بودن! هیچ کدام از الگوهای غربی و شرقی؛ از هیچ کدام یکی از مکاتب فلسفی یا جامعه شناسی قطعیت و آسودگی خیال را به همراه نداشته‌اند و آنچه به عنوان الگوی سوم زن دربرابر زنان جهان قرار دارد؛ هنوز از مرحله‌ی انتزاع وارد مرحله مهندسی فرهنگی-اجتماعی و حضورتمدنی نشده است. ابعاد آن نامشخص و مصادیق عملی و الگوهایش تبیین نشده باقی مانده‌اند! هنوز هم زن؛ هیچ تصویری از هویتی که باید داشته باشد؛ ندارد!

ایده‌ی اصلی این نوشته؛ گفتن دردها و ناکامی‌های زنانه نیست. نمی‌خواهم بگویم الان که هیچ مکتب و اندیشه‌ای مسئولیت تعریف «زن بودن» و «زن مطلوب بودن» را؛ آن‌طور که با روح درونی، فطرت و عدالت طلبی ذاتیِ زنان همه‌ی جهان تطابق داشته باشد؛ نمی‌پذیرد؛ پس بیایید بدون آن‌ها زندگی کنیم. پس بیایید رها از هر قید و بندی به آن‌چه در درون خود حس می‌کنیم پای‌بند باشیم و از هرچه ما را در قالبی مختص به خود تعریف می‌کند؛ فرار کنیم. نه این را نمی‌خواهم بگویم چون حقیقت دیگری هم وجود دارد. در زندگی واقعی انسان‌ها چیزی به اسم بی مکتبی وجود ندارد! زندگی بدون ایدئولوژی وجود ندارد. همه یک چیزی را قبول دارند و خود را با آن تعریف می‌کنند. آن‌هایی که معتقدند چیزی را به عنوان ایدئولوژی حاکم بر زندگی ندارند؛ سبک زندگی ندارند؛ درواقع همین را ایدئولوژی حاکم بر زندگی خود کرده‌اند.




برای درک درستی این مطلب به خودتان رجوع کنید. این هم یک مساله بدیهی دیگر است. سوال کنید.

سوال از اینکه چرا این کار را این‌طور کردید؟
چرا این را دوست دارید و چرا از آن‌یکی بیزارید؟
آن‌چه درون آینه‌ها می‌بینید شباهت به کدام الگوست؟
ترکیبی از کدام الگوهاست؟
بپرسید چرا روزانه وقت زیادی را جلوی آینه‌ها می‌گذرانید و پولی را که در قبال کار سخت به دست می‌آورید صرف خرید خدمات زیبایی می‌کنید؟
بپرسید آیا تلاشتان برای مادر خوب بودن؛ برای دریافت تایید اجتماعی نیست؟
آیا خانه تکانی‌های دم عید را برای کدبانو بودن؛ از اول اسفندماه شروع نمی‌کنید؟
آیا بعد از خوردن یک نان خامه‌ای خود را برای اضافه وزن احتمالی سرزنش نمی‌کنید؟ آیا خودتان را برای همه‌ی ناکامی‌های زندگی زناشویی مقصر نمی‌دانید؟
آیا در لایه‌های پنهانی درون خود و در مواجهه با اجتماع و واقعیت‌هایش با خود نمی‌گویید کاش مرد بودید و نه زن؟ و در نهایت آیا همه‌ی این سوال‌ها به تصویر مطلوبی که ایدئولوژی‌های مختلف در مورد زن ایجاد کرده اند؛ باز نمی‌گردد؟

جواب واضح تر از آن است که ندانیم و نیاز به تصریح داشته باشد! پس در نهایت ما بنده‌ی ایدئولوژی‌هایی هستیم که به هر دلیلی پذیرفته‌ایم. چاره‌ای نداریم جز اینکه در چارچوب آن‌ها زندگی کنیم. تنها انتخابی که ما می‌توانیم داشته باشیم این است که چه چیزی را می‌پذیریم؟


دنیای تجربه پیش روی ماست. همه‌ی آنچه از ذهن و فکر و قلب و حتی مناطق پایین‌تر انسان‌ها گذشته؛ یک جایی عملیاتی و اجرا شده است. از مسیحیت بنیادگرا تا کلیساهای محلی آزاد و حلقه‌های پاکی. از یهودیت و صهیونیست تا کارناوال‌های حمایت از هم‌جنسگرایی. هندوئیسم خالص تا هند متجدد و بودیسم جدید. اسلام تکفیری و اسلام آمریکایی حامی گروه‌های LGBT و تشیع انگلیسیِ دین فردیِ کشور به رسمیت شناختن ده هزار انسان سگ نما... همه‌ی این‌ها پیش روی ماست. همه‌ی جوامعی که به هر ایسمی معتقد بودند و آن‌را اجرا کرده‌اند کارنامه‌ی خود را جلوی چشمان ما گذاشته‌اند.

بدون تعارف همه مزخرف، همه تباهی، همه زنان در آغوش هوی و هوس! همه مادرانِ خود گم کرده و همه ناتوان از پاسخ به سوالِ «زن کیست؟»

به قول ولف «در بیهودگی ما و در رویاهای ماست که حقیقتِ پنهان گاهی اوقات آشکار می‌شود.[15]»

حقیقت پنهان آشکار شده این است که بین همه‌ی این اندیشه‌ها و تفکرات ارائه شده؛ یک باریکه‌ی نور وجود دارد. جایی که نور مثل چراغ قوه افتاده است روی «خَیرُكُم خَیرُكُم لِنِسائِكُم وَ بَناتِكُم[16]»، «اَكَثَرُ الخَیرِ فی‌النِّساءِ[17]»، « إنَّ المَرأَةَ ریحانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهرَمانَةٍ، فَدارِها علی كُلِّ حالٍ وَ أَحسِنِ الصُّحَبَةَ لَها لِیَصفُو عَیشُكَ[18]»، «و امّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَأَنْ تَعلَمَ أَنَّ الله عَزّوَجَلّ جَعَلَها لَكَ سَكَناً و اُنساً فَتَعلَمَ أَنَّ ذلِكَ نِعمةً مِنَ اللهِ عَلَیكَ فَتُكرِمُها وَ تَرفِقُ بِها[19]»، «إنَّ المَرأَةَ اِذا حَمَلتَ كانَ لَها مِنَ الأَجرِ كَمَن جاهَدَ بِنفسِهِ و مالِهِ فی سَبیل اللهِ عَزّوجلّ[20]» و... و گویندگانش ملزم به توضیح و تبیین منظور خود بودند. وسط آن همه سیاهیِ دنیا آدم‌هایی هستند که دست دخترانشان را بوسیده‌اند و دستور داده‌اند قلب صاف آن‌ها مملو از عشق شود؛ پیش از اینکه هویتشان را دستان هوس آلود جامعه بدزد.

می‌دانم می‌دانم پازل این اندیشه تکه‌ی گم شده کم ندارد. می‌دانم اسوه‌ها و الگوهایش را چنان در غبار تاریخ پیچیده‌اند که تصور من از فاطمه، خدیجه، زینب، معصومه علیهن‌السلامتصویر کاریکاتوری یک زن نشسته در خانه است. اما همین روزنه‌ی کوچک، همین امکان امید؛ در طول تاریخ زنان آزاده‌ای را آفریده که جهان در مقابلشان مجبور به احترام، سر خم کرده است.

خدا می‌داند جهان ما چقدر نیازمند آشنایی با این نقش اهل بیت علیهم‌السلام است. خدا می‌داند ریشه‌ی همه‌ی آسیب‌های اجتماعی جهان از جهل است. از ندانستن تعریف‌مان از خودمان است. اینکه بدانیم زن کیست و مرد کدام است. اگر بدانیم زن و مرد را چگونه باید دید و به کدام نیاز عالی و اصالی و غریزی او چه پاسخی باید داد تا بالاخره « لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا[21]» رخ بده و آن‌گاه آسایش و آرامشی که بشود در پناه آن زندگی کرد. بدون آن‌که جلوی آینه بیاستیم تا شکارچیان و شکارهای بهتری باشیم.

می‌دانم این حرف ساده نیست. می‌دانم ارائه همه‌ی اصول حاکم بر این عرصه از نگاه اهل بیت علیهم‌السلام سختی‌های علمی خودش را دارد. ولی راه حل بهتری برای جهانمان نیست. هیچ امیدی به مکاتب بشری نمی‌شود داشت. این تبار، این تفکر، این آدم‌ها؛ آنقدر که من می‌توانم بفهمم؛ تنها راه نجات هستند. سختی‌اش این است که این حقیقت را در آگاهی روزمره مثل عینک‌هایمان روی چشم بگذاریم.

پی نوشت:

توجه: متن بالا را در پاسخ به یکی از سوالات امتحانی نوشته بودم. نمره درس آنقدرها که دوست داشتم خوب نشد اما از آنجایی که این حرف‌ها تجربه زیسته و حرف دل من است؛ دوست داشتم جزء با برگه امتحانی به اشتراک بگذارمشان.


منابع و اسامی :

[1] انجيل، رساله اول پولس، باب 11، فقره 12 و 13.

[2] اوپانیشادها (سانسکریت: उपनिषद्، اوپه‌نیشَد) از کهن‌ترین متون آئین هندو و بخش مهمی از وداها هستند که تاریخ تقریر آن‌ها به سده‌های هفتم یا ششم قبل‌ازمیلاد باز می‌گردد.

[3] دین هندو، ترجمه‌ی حسن افشار، تهران: نشر مرکز، ص 108.

شاتوک، سیبل، آئین هندو، ترجمه‌ی محمد رضا بدیهی، تهران: انتشارات امیرکبیر،1380، ص 134

[4] يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ. ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید، ولی گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند، دانا و خبیر است. (13 حجرات)

[5] Jean-Jacques Rousseau (م.۲ ژوئیه ۱۷۷۸)

[6] رسو، ژان ژاک، گفتمان درباره اقتصاد سیاسی، سید مهدی یوسفی، تهران، روزبهان، 1402.

[7] John Locke (م 28 اکتبر ۱۷۰۴)

[8] لاک، جان، دو رساله حکومت، فرشاد شریعت، تهران، نگاه معاصر، 1398

[9] Immanuel Kant (م. 12 فوریه 1804)

[10] کانت، ایمانوئل، انسان‌شناسی از دیدگاه علمی، عقیل فولاد، تهران، نگاه معاصر،1401.

[11] Adeline Virginia Woolf (م. 28 مارس 1941)

[12] ویولف، ویرجینیا آدلاین، کتاب اتاقی از آن خود، صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر،1402، صفحه ۶۶.

[13] نظام کاست (Caste System) در جامعه هند به جاتی (jati) معروف است. کاست نظامی درون همسری است که اعضایش در درون کاست باهم ازدواج می‌کنند. در واقع هر فرد در یک کاست به دنیا می‌آید، زندگی می‌کند و می‌میرد. هر کاست جایگاه خاصی در سلسله مراتبی کاستی دارد و از این رو برخی کاست‌ها از ماست‌های دیگر بالاتر و یا پایین‌تر هستند. در نظام سلسله مراتبی کاست «برهمن» در بالاترین و کاست «نجس» در پایین‌ترین جایگاه قرار دارد. مقرارات خاصی در خصوص تمام ابعاد زندگی در کاست‌های اجتماعی برقرار است و باید رعایت گردد. ( برای اطلاعات بیشتر به مجله« مطالعات شبه قاره» مریم خلیلی جهانتیغ، دانشگاه سیستان و بلوچستان مراجعه فرمایید.)

[14] به ژاپنی ノラ

[15] ویولف، ویرجینیا آدلاین، کتاب اتاقی از آن خود، صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر،1402، صفحه 59.

[16] بهترین شما کسانی هستند که بهترین سرپرست و نگهبان برای زنان و دختران خود باشند. (طبرسی، میرزا حسین، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم، موسسه آل‌البیت علیهم السلام لاحیاء التراث ، 1360، ج ١٤، ص ٢٥٥)

[17] بیشترین خیر و برکت همراه با زنان است. (حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل‌البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، ج ١٤، ص ١١)

[18] زن، یک ریحانه است نه متولیّ و سرپرست امور. تو در هر حال با او مدارا کن و با خوش‌رفتاری، زندگی را در کام خود شیرین نما. (حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل‌البیت علیهم السلام لاحیاء التراث،ج ١٤، ص ١٢)

[19] و امّا حق زوجه، بدان که خدای متعال او را برای تو محلّ اُنس و آرامش قرار داده و این یک نعمت الهی بر تو است که او را گرامی بداری و با رفق و مُدارا با وی رفتار نمایی. (طبرسی، حسن بن فضل، مکارم‌الاخلاق،قم، الشریف الرضی، 1370، ص ٤٢٠)

[20] وقتی زن، باردار می‌شود پاداش او همانند کسی است که با جان و مال خود در راه خدای متعال جهاد می‌نماید. (مجلسی، محمد بافر، بحارالانوار،بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1983م، ج ١٠٣، ص ٢٥٢)

[21] وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.(روم. آیه 21)