تنهایی، بخشی از تجربه ی انسان بودن
از خود به کجا شوی تو پنهان
از خود به کجا شوی گریزان
« مسعود فرد منش »
انسان در تمام تاریخ در حال دست و پنجه نرم کردن با مسایل و نیازهای خود بوده است و در هر دورهای جواب متفاوتی به دغدغه های خود داده است. از ابتدای تولد تا لحظات پایانی زندگی، تنهایی همیشه دغدغه ای همراه با انسان است.
تقریباً همه ی انسان ها در برخی از زمان های زندگی خود احساس تنهایی می کنند.
تنهایی جنبه ای به ظاهر اجتناب ناپذیر از تجربه انسان بودن است.تجربه ای که صرفاً به واسطهی وجود داشتن و زنده بودن تجربه میشود.
تنهایی بخشی از ما است که در کنار ما و همگام با ما در تمام دوره های زندگی همراهمان می آید.
ما با تنهایی دنیا آمده ایم و به تنهایی از دنیا خواهیم رفت. بنابراین تنهایی، بخشی از ما است که همیشه هست اما ترجیح می دهیم که فکر کنیم نیست و از آن فرار می کنیم.این در حالی است که :
فرار ما از تنهایی ، فرار از خودمان است.
انسان و تجربه ی تنهایی :
تجربه احساس تنهایی در هر فردی متفاوت خواهد بود.تنهایی گاهی یک تجربه ی کاملاً ذهنی است که به تنها بودن ما بستگی ندارد. برخی از افراد تجربه های عمیق و مداومی از تنهایی را تجربه می کنند که در درون آنها وجود دارد.
تجربه ی تنهایی صرف نظر از وضعیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ، دارا بودن مهارت های اجتماعی و تعداد دوستان،بر هر کسی تأثیر می گذارد.
یکی از توصیف های رایج از تنهایی، احساسی است که وقتی انتظار ما از روابط راضی کننده نیست و نیاز ما برآورده نمی شود، آن را احساس می کنیم.
در حالی که ممکن است برخی از افراد بدون ارتباط های بسیار با افراد دیگر، تنهایی را تجربه کنند یا برخی دیگر ممکن است ارتباطات اجتماعی زیادی داشته باشند، یا در یک رابطه یا بخشی از یک خانواده باشند و همچنان احساس تنهایی کنند. به ویژه اگر احساس کنند که اطرافیان آنها را درک نکرده یا از آنها مراقبت نمی کنند.
ممکن است برخی احساس کنند که دوست داشتنی نیستند یا دیگران آنها را دوست ندارند، تجربه تنهایی ممکن است بر اثر از دست دادن یک رابطه باشد ، بازنشستگی و از دست دادن ارتباطات اجتماعی در محل کار یا تغییر شغل و احساس جداشدن از همکاران باشد.
افراد دیگری متوجه می شوند که در بعضی از مواقع از سال، مانند : نزدیک شدن به تعطیلات نوروز یا تولد تنهایی را احساس می کنند. به هرحال :
دلایل تنهایی در افراد مختلف بر اساس تجربه زیسته و سطح نیازهای برآورده شده و نشده ی آنها متفاوت است.
تنهایی و نیازهای اجتماعی :
تنهایی یادآور گرایش ما به نیازهای اجتماعی است.
در گذشته بقای ما به میزان ارتباط ما با دیگران بستگی داشت. ما شروع به توسعه مهارت هایی کردیم که به ما کمک کند تا درک کنیم افراد دیگر چه احساساتی دارند ، عملکردهای خود را بهبود بخشیدیم و گاه تغییر دادیم تا فرد یا افراد دیگری را راضی نگه داریم.
رفتار ما به گونه ای تغییر کرد تا در یک گروه اجتماعی مورد پذیرش قرار گیریم، زیرا گروه ها به معنای تضمین بقای ما بودند.
اما در قرن های بعد ، جهان تغییر کرد و افراد برای بقاء کمتر وابسته به یکدیگر شدند.افراد شروع به حرکت به جاهای دیگر کردند که شرایط بهتری برای بقاء داشتند. این امر منجر به تغییر وابستگی افراد از یکدیگر شد.
ما شروع کردیم به جدا شدن از خود،احساساتمان و روابطمان. بیشتر اوقات، تنهایی به وضعیتی که باعث می شود تا ما از دیگران فاصله بگیریم و خود را از نظر عاطفی از آنها جدا سازیم تبدیل شد.
این در حالی است که ما همچنان با گذشت زمان از نظر عاطفی با دیگران در ارتباط هستیم.ما نه تنها از دیگران بلکه از احساسات خود نیز فاصله گرفتیم در حالی که :
فاصله گرفتن از احساسات و حتی بخش هایی از خودمان نیز در ما احساس انزوا ایجاد کرد.
تجربه ی تنهایی یا فرار از واقعیت :
ظرفیت ما در مواجهه با واقعیت های زندگی محدود است؛ ما مدام با حقایقی روبه رو می شویم که فراتر از ظرفیت ما است و گاهی توان تحمل دیدن احساساتی که از واقعیت ها ی زندگی و روابط ما برخواسته می شود را نداریم .
اینجاست که ذهن ما تلاش هایی برای گریز از مواجهه با واقعیت ها و تجربه احساساتی که دردناک است و بیدار شده انجام می دهد تا حقیقت درون و بیرون را تحریف کند.
بنابراین تنهایی، به طور کلی یک احساس نیست؛ نتیجه ی تلاش و واکنش های ذهنی و رفتاری ما در گریز از احساسات، افکار و حقایق زندگی مان در برابر نزدیکی عاطفی است و ما نمی خواهیم آن را بررسی کنیم.
وقتی ما تنهایی را کاوش می کنیم؛ آن روز ،روز غمگینی خواهد بود. زندگی گاهی ما را درتجربه هایی قرار می دهد که مجبور شویم با اتفاق هایی برخورد کنیم که مدام می خواهیم انکارش کنیم.
گاهی افرادی تنهایی را در ما ایجاد می کنند که هیچ گاه فکر نمی کردیم بتوانند چنین کاری بکنند.همین که بدون دلیل محو شوند، خبر نگیرند و احساس خاص بودن را از ما بگیرند، آنها ما را در رابطه مان تنها کرده اند و درد شروع می شود.
روزی که مجبور شویم با آن بخش دردآور توجه کنیم ؛ روزی غمگین خواهد بود. زندگی ما را چه آماده باشیم چه نباشیم در معرض تجربه ها قرار می دهد.تجربه هایی مملو از رو به رو شدن با تنهایی و ما راه دیگری برای رو به رو شدن نداریم.
پذیرش تنهایی :
اجبارها و اتفاق ها ما را با تنهایی رو در رو می کند و فقط کافی است با تنهایی ارتباط برقرار کنیم.
زمانی که تنهایی را بپذیریم و از تنهایی فرار نکنیم و زمانی که درد را بپذیریم ، پذیرش تنهایی شروع می شود.
پذیرش درد در ما تغییر را ایجاد خواهد کرد. رابطه ی ما تغییر می کند و دیگر نیاز نداریم به آدم های متفاوت پناه ببریم.
ما برای کم کردن تنهایی درونی خود به صمیمیت های عمیق دیگری احتیاج داریم، صمیمیت هایی که قرار نیست افراد شبیه توقع ها و آرزوهای ما شوند. رابطه هایی که به دور از نیاز و خواهش و ترس از دست دادن است.
ما با تنهایی خود چه می کنیم؟ چگونه می توانیم این موضوع را بپذیریم؟
بهترین راه این است که در رابطه های کنونی خود متمرکز شویم.
اگر در رابطه ای به هر دلیلی راضی نیستیم، به جای به وجود آوردن احساس تنهایی از احساساتمان صحبت کنیم و توضیح دهیم نظرمان در مورد رابطه چیست.
همین که توضیح ندهیم و برویم یعنی ایجاد تنهایی در افراد.
ما در مقابل رابطه مان و احساسات افراد مسئول هستیم و حق نداریم آدم ها را بیشتر از آنچه تنها هستند ، تنهاتر کنیم.
اگر بدانیم : همه ی ما باوجود تمام تفاوت ها ، دردهای مشترک داریم و شبیه به یکدیگر درد می کشیم ، درد تنهایی را برای یکدیگر اضافه نخواهیم کرد.
چرایی و چگونگی انتخاب یک روانشناس
آشنایی با بیماری HPV
رهبری سازگار در محیط کار