غم،در نهانخانه ی دل نشيند

غم ، عاقبت سر می آید و می دانیم.اما وقتی اندوهگین هستیم به نظر می رسد این غم همیشگی است ،کسی به اندازه ی ما غمگین نخواهد بود ، غم ما پایانی ندارد و گویی این شب هرگز صبح نخواهد شد.

هرچیزی می تواند ما را غمگین کند، در بیشتر اوقات این فقدان است که موجب غم ما می شود.

فقدان در معنای لغوی خود به صورت " از دست دادن هر چیزی در زندگی تعریف می شود ، که می تواند اشکال مختلفی به صورت از دست دادن ناشی از مرگ یا طرد یک عزیز ، از دست دادن یک رابطه ، فرصت یا پاداش ، بی توجهی فردی دیگر به ما و یا فقدان سلامتی و از دست دادن قسمتی از بدن بر اثر بیماری و تصادف باشد."

فقدان های مختلف ما را غمگین می کنند و غم احساسی است که دست کم برای دقایقی و یا ساعت ها و روزها در ما باقی می ماند.

 غم احساسی است که دست کم برای دقایقی و یا ساعت ها و روزها در ما باقی می ماند.
غم احساسی است که دست کم برای دقایقی و یا ساعت ها و روزها در ما باقی می ماند.
ما در غم تمایلی به فعالیت نداریم ، بی حرکت و منفعل باقی می مانیم ، با صدای بلند گریه نمی کنیم و آهسته این درد را تحمل می کنیم و یا گاهی ممکن است خودمان را به این طرف و آن طرف حرکت دهیم. حرکتمان بی رمق ، چهره مان رنگ پریده ، عضلاتمان شل و آویخته ، پلک ها پایین افتاده ، لب ها ، گونه ها و فک پایین چهره مان به صورت خمیده است.

غم یکی از انواع آشفتگی است که عمومی ترین هیجان منفی به شمار می رود و از دست دادن یا فقدان نیز می تواند موجب بروز آشفتگی شود.

به هنگام آشفتگی نیز رنج می کشیم اما این رنج بر خلاف غم با صدای بلند رخ می دهد و گریه هایمان قابل شنیدن است . برخلاف غم فعالیت وجود دارد و به هنگام آشفتگی می کوشیم تا با آنچه ما را آشفته کرده است مقابله کنیم.

به طور مثال :

" اگر یکی از نزدیکان ما به تازگی بر اثر حادثه ای کشته شده باشد ؛ واکنش بلافاصله ی ما غم نخواهد بود. بلکه آشفتگی و یا احتمالا شوک و یا خشم همراه با آشفتگی خواهد بود."

به هنگام آشفتگی ، بیشتر به دنبال انکار و اعتراض در مقابل فقدان هستیم و غم پس از آن می آید ، ساعت ها و یا حتی شاید روزها بعد و هنگامی که ما هنوز از این فقدان رنج می بریم. اما دیگر گریه با صدای بلند را ، دست کم برای مدتی متوقف کرده ایم و از دست دادن را پذیرفته ایم.

ما در غم با صدای بلند گریه نمی کنیم و آهسته این درد را تحمل می کنیم
ما در غم با صدای بلند گریه نمی کنیم و آهسته این درد را تحمل می کنیم

در ابتدای تجربه ی غم آشفته ایم چرا که رابطه ی فیزیکی ما با عزیز از دست رفته مان پایان یافته و همین باعث می شود تا ما احساس گسستگی و تنهایی داشته باشیم و با این واقعیت که هیچ کاری برای کسی که از دست داده ایم نمی توانیم انجام دهیم بیش از پیش رو به رو شویم و اضطراب از تحمل ما خارج شود.

هرچند غم و اندوه ناشی از از دست دادن ها گریز ناپذیر است ، ذهن ما دوست دارد راهی برای فرار از این درد پیدا کند ؛ حواس خود را پرت می کنیم ، از هرچه که ما را به یاد آن شخصی که از دست داده ایم ( چه با مرگ و چه پایان رابطه و ... ) پرهیز می کنیم.

ما خودمان را به طور ناگهانی از گریه متوقف می کنیم و خیلی سریع اشک هایمان را پاک می کنیم و می گوییم چیزی نیست.

مهم نیست که چقدر ممکن است سعی کنیم خودمان را در برابر آنچه از دست داده ایم قوی نشان دهیم ، غم و آشفتگی وجود دارد. ما ناراحت هستیم زیرا خواست ما این بود که چیزهای دیگری اتفاق می افتاد.

به هنگام غم امکان ناراحتی وجود دارد اما اگر نخواهیم با واقعیتی که ما را غمگین کرده است رو به رو شویم تبدیل می شود به دروغ هایی که به خود می گوییم : در واقع تبدیل "من این احساس را دوست ندارم" به "من این احساس را نمی خواهم" و بعد "من نباید این احساس را داشته باشم" تا "مشکلی در من وجود دارد زیرا من احساسی را دارم که برایم آشنا نیست".
هر چقدر سعی کنیم خودمان را در برابر آنچه از دست داده ایم قوی نشان دهیم ، غم و آشفتگی وجود دارد.
هر چقدر سعی کنیم خودمان را در برابر آنچه از دست داده ایم قوی نشان دهیم ، غم و آشفتگی وجود دارد.

از آنجا که رو در رو شدن با آنچه واقعیت دارد بسیار ناراحت کننده است ، ما بلافاصله می خواهیم غم و اندوه را به آنچه تصور می کنیم تبدیل کنیم تا کمتر آسیب ببنیم و در این شرایط، شوکه شدن و انکار، پس از از دست دادن ، واکنشی معمول ارزیابی می شود.

در حقیقت ما در ابتدا نوعی از بهت زدگی را تجربه می کنیم. پس از گذشت چند روز یا هم زمان، ما به عنوان بازمانده از فقدان نسبت به تمام عوامل دخیل احساس خشم می کنیم.

غم می تواند با هر هیجانی ترکیب شود ، اما اغلب با خشم و ترس همراه است .

خشمگین هستیم چرا که ارزشمند ترین داشته هایمان را از دست داده ایم. خشم نسبت به عواملی که مسئول این فقدان بوده اند و نسبت به خود برای اینکه تا این حد آسیب پذیر هستیم. غم می تواند با تنفری نا امیدانه یا تحقیر و انزجار همراه شود و گاهی همراه با احساس گناه ، این احساس گناه ناشی از خطای جدی نیست و بیشتر ناشی از مسئولیت پذیری بیش از حد ما به عنوان بازمانده فقدان است که چرا به همه چیز توجه نکردم؟ چرا بهتر از خانواده ام مراقبت نکردم؟ و ...

هنگامی که ما در دنیای تحریف شده زندگی می کنیم ، تعریفی که از خود خواهیم داشت "من بد و در نتیجه غیرقابل تحمل" است که می تواند ما را به سمت انزوا و افسردگی سوق دهد و گفتگوهای سرزنشگر درونی با خودمان ما در غم و اندوه بیشتر غرق می کند .

هر روز سعی می کنیم بر سر این ماجرا با زندگی چانه بزنیم و سرانجام پی به بیهوده بودن چانه زنی خود می بریم و نا امید می شویم ؛ نا امیدی ازچانه زنی و پناه به افسردگی یا نا امیدی از جنگیدن و بازگشت به زندگی.

به خودمان اجازه دهیم گاهی در برابر آنچه ما را غمگین می کند و از دست داده ایم ؛ غمگین باشیم.
به خودمان اجازه دهیم گاهی در برابر آنچه ما را غمگین می کند و از دست داده ایم ؛ غمگین باشیم.

یکی از واقعیت های زندگی این است که هیچ چیز باقی نمی ماند و هیچ چیز ابدی نیست نه لبخندهای ما و نه غم های نفس گیرمان ، همه ی آنها تمام می شود و هر احساسی پایانی دارد.

اگر در غم هستید ، تمام می شود. سخت است اما تمام می شود . همیشه همین بوده است و همین گونه هم خواهد بود.

زندگی بی تفاوت به حال ما و موقعیت ما پیش می رود و زندگی ، تمام آن چیزی است که نمرده است و جریان دارد.

این به معنای فراموشی غم و آنچه از دست داده ایم نیست با گذر زمان ما با رسیدن به سالگرد حادثه و یا یادآوری خاطراتش گاهی غمگین می شویم و اشک می ریزیم . دل تنگ آنچه از دست رفته می شویم.

بهتر است بدانیم ، آنچه در برابر آن مقاومت می کنیم ، فراموش نمی شود و از بین نمی رود بلکه به شکلی دیگر ادامه می یابد. می توان احساسات دردناک را دور زد ، اما آن تنها باعث ایجاد یک آرامش سطحی می شود و زخم های عمیق تر روزی به شکل دیگر خود را نشان خواهد داد.

به خودمان اجازه دهیم گاهی در برابر آنچه ما را غمگین می کند و از دست داده ایم ؛ غمگین باشیم. غم و اندوه لزوماً چیزی نیست که باید از آن دوری کرد.

ما در مراقبت از دیگران معمولا بهتر عمل می کنیم ، اما وقتی نوبت به خودمان می رسد ، خودمان را از همان همراهی که به دیگران داریم محروم می کنیم.

چه می شو د اگر ما بتوانیم خودمان را به همان روشی آرام کنیم که برای یک دوست انجام می دهیم؟ ما به آنها چه می گوییم ؟ "چه کاری می توانم انجام دهم" ، از چه لحن صدایی استفاده خواهیم کرد؟ ما معمولا به دیگران می گوییم "این غم خیلی سخت است و می دانم که دردناک است. آیا من می توانم به شما کمکی کنم ؟"

آیا می توانیم به خودمان هم اجازه دهیم با غم و اندوهی که وجود دارد درست مثل یک دوست ، مهربانی کنیم ؟

غم وجود دارد ؛ هرچه انکار کنیم و فریاد بزنیم غم از بین نمی رود و قوی تر ادامه می یابد.اما ما می توانیم با شفقت و مهربان بودن با خود در شرایط غمگین ، روابط خود را با رنج ناشی از اجتناب و مقاومت ، به پذیرش و مهربانی تغییر می دهیم .

کنار آمدن با بحران نیازمند گذر زمان است پس برای بهتر شدن عجله نکنیم. آنچه در این میان اهمیت دارد آن است که هیچ واقعیتی آشکارتر از چیزهایی که از دست داده ایم نیست و حق داریم غم را تجربه کنیم ، اجازه دهید غم درون ما ، ما را به سازگاری مجدد با زندگی برگرداند.