شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
رمان۷۷فصل۳قسمت۳

#رمان #هفتادوهفت #فصل۳ #قسمت۳
#تنفروش_دوستداشتنی_دهه۸۰
شب شده بود،حسن دراتاقموزد_درووا کردم_باولع خاصی داخل اتاقو باچشماش دیدی میزدومتعجبانه گفت🧔♂دختره کجاست؟!👨🦱چیکاربکاراون داری🧔♂مهندس بگوکجاست!!👨🦱(باطعنه گفتم)رفته خونه یچیزایی بیاره_یچیزایی بپوشه،بهترخدمات بده🧔♂(قهقهه زد)شیطون شدیاا،👨🦱(خیلی جدی گفتم)حسن اون طرفو کی واسه کار میبینیم_هماهنگ کردی؟🧔♂آره مهندس_ترکیه س_تافردامیرسه👨🦱توکه گفتی همینجاست🧔♂طرف تاجره_یباراینجا_یه باراونجا_اصلاًبگو همجا👨🦱مثل زبل خان😁🧔♂مهندس منواین طفلکی هامیریم کلوپ نزدیک همینجا👨🦱طفلکی ها!!منظورت این دوتا خانومه دیگه🧔♂آره_گفتم تو هم خواستی،بیا👨🦱فدات حسن جان،.از عمدداشت لفت میداد تا دختره برسه،قشنگ معلوم بود من توی یه حصر شکلات پیچ قرارداشتم،حرفای پرت وسوال های پرت میکردومنم سعی میکردم خودمو احمق جلوه بدم تا به وقتش،جوابش روبالبخندوآره وشایدو بدک نبودووومیدادم تا اینکه دختره رسید،(بعدها فهمیدم که حسن واسه بیرون رفتن دختره،از لابی های پنهان شماتت ش کرده بود)،دختره بخودش رسیده بود،موهاش_لباساش برهنه ترشده بود!،حسن با اون دوتا رفت و من موندم ودختره،دم درب ایستاده بودم ودستاموبهم گره زده بودم_دختره هم نگام میکرد،بالبخند مصنوعی همیشگی م گفتم👨🦱خب،آوردی🧟♀چیو👨🦱مارپله رو_راستی اسمت چیه؟🧟♀ اسمم(کمی مکث)آیوز👨🦱آیوز_یعنی چه انوقت؟🧟♀آیوز به زبون ما معنیش میشه پارهِ نور👨🦱اسم قشنگیه_نور،وقتی توی تاریکی دست وپا میزنی،وقتی ظلمت دستاشوروی گلوت گره زده وداره خفه میشی،توی نفس زدنای آخرت،یک روزنه نور،حالاازهرکجا،سرمیرسه ودستت رومیگیره،مثل یک آدم که داره توی اقیانوس غرق میشه وتوی شش هاش آب شوراقیانوس پُرشده،شش هاش میخادمنفجربشه_که یهو_یکی_ازیجای نامعلوم دستشومیگیره واون به زندگی سلام میگه،،(متحیرنگام میکرد،،ثانیه هاسکوت بودکه حکمرانی داشت وگفت)🧟♀چه شعر قشنگی👨🦱(همون لبخندمصنوعی)شعر نبود،چرا هروقت ازاینحرفا میزنم خیلیامیگن دارم شعرمیگم،این جمله تکراری روکه به خیلیاگفتم بزاربتوهم بگم؛من رشته م شیمیه_اصلاًشاعرنیستم،گاهی نقاشی میکشم،یچیزایی هم مینویسم_اماشاعرنیستم🧟♀نمیدونم_فک کردم شعره👨🦱نه شعر نبود،.رفتم داخل_اونم اومد،یه ساک شیک فروشگاهی هم دستش بودبا محتویات مختلط،مارپله هم آورده بود.نشستم روچهارپایه،مقابلم ایستادو مِن مِنکنان گفت🧟♀دیگه نمیتونم ازاینجا خارج بشم_خانوم بهم گفت؛تامادامی که شما اینجایید،بایدباشما باشم وبهتون،،،👨🦱همین_همین خانوم که میگی کی هستش؟!🧟♀نمیتونم_بخدانمیتونم حرف بزنم،حاظرم پولتوپس بدم👨🦱چقدرگرفتی؟،بیش از۱دقیقه سکوت کردوگفت🧟♀نقدپول نیست_منم به کسی نگفتم شمابهم پول دادین_اینجوری واسه هردمون خوبه_خانوم۴۰۰منات بهم دادتااصلا ازکنارتون تکون نخورم👨🦱واسه چی اینکارومیکنی🧟♀چاره ای ندارم👨🦱یعنی چی!؟،🧟♀بعدمرگ پدرم،منو مادرم قالیبافی میکردیم_انقدی درمیوردیم که ازگشنگی نمیریم،مادرم که فوت کرد،خاله م به شرطی منوقبول کردکه باهاشون کار کنم،چی فک میکنی_حالم از همه مردا بهم میخوره_ازبوی بدتنشون،بوی الکلی که گاهی همراه بزاق دهانشون میچسبه به تنم_ازولع ناتمام وچشم حریص شون متنفرم،(دستاشوروی صورتش میگیره ومیشینه روی تخت)👨🦱اینجا کمیته امدادندارید؟🧟♀چی هستش؟!👨🦱یه نهادی که به خانوم هاوخانوادهایی که به ته خط رسیدن،به بیسرپرست هاخدمات مالی وغیره اندکی میده🧟♀عجب!!مگه همچین چیزی شمادارید؟؟👨🦱بیخیال،ببین آیوز؛از اتفاقاتی که واست افتاده متاسفم_ونمیخوام توی دردسرت بندازم،اما بهم حق بده ازخودم محافظت کنم،یعنی یکاری کنیمکه نه توآسیب ببینی،ونه من🧟♀چرا داستان روپیچیده میکنی!اونافقط میخام من باهات باشم همین👨🦱نه دختر_این روکش شوکولات پیچش هست،نمیدونم چرا اینحرفارومیخوام بهت بزنم،یه حسی بهم میگه توهمون دستی هستیکه منوازغرق شدن نجات میده🧟♀😳من!!👨🦱آره،تو،سادش کنم؛توی کشورمایه اتفاقاتی افتاده_رسماًازدولت خاتمی تاهمین الانکه احمدی نژادرییس جمهور هستش،به صورت پنهانی وبعضاً آشکار،وکیل_وزیر_حتی مشاورین خود محمودبه شبکه های راندوفساد وصلن،ملت دارن تماشامیکنن،یه عده مثل حسن هم میگن؛وکیل میبره_وزیرمیخوره_من چرا نخورم🧟♀😕من چیزی ازحرفات نمیفهمم👨🦱تو تلویزیون چی تماشا میکنی؟🧟♀(باشوق)من عاشق سریالهای ترکی وهندی وکره ای هستم،اهان سریال ایرانی خواب وبیداروهم خیلی دوست دارم،،توچی تماشا میکنی؟👨🦱من بیشتراخبارنگاه میکنم_بیشترخارجی_کمترداخلی،فیلم هم دوست دارم،اما بیشتررُمان روسی تولستوی، چخوف و داستایوسکی میخونم،از سریالهای هندی وکره ای وترکی متنفرم،البته زاویه نژادی ندارم،حالم از فراماسون های پشت پرده شون بهم میخوره🧟♀🤔فراماسون؟؟👨🦱آیوز،،،،همون سریال هاروتماشاکن،ازهمون خانوم هم تا میتونی پول بکن،بهشون بگو که باهم حسابی هستی،بگو من حریصانه در ولع تو هستم،.واسه همون هم ازخونه بیرون نمیزنیم،درخواست قرص زدبارداری کن🧟♀😮اون دیگه واسه چی،چیزای دیگه آوردم👨🦱من به هیچیز احتیاج ندارم،۲۰۰منات هم خودم بهت میدم،ازاونا پول بگیروتظاهرکن کارتو داره درست انجام میدی،ازطرف من هم خواهشن کارت رودرست انجام بده،🧟♀قرص واسه چی👨🦱میخوام فک کنن من درگیرمسائلی که واسم طراحی کردن شدم، ببین؛وقتی میخوان کسی روبه بردگی بگیرن_قدم اول اینه که شرافتش رو مصادره میکنن_درقدم بعدی جسمشه🧟♀😊چخوف؟👨🦱نه🧟♀اون دوتای دیگه اسمش چی بود؟!👨🦱اینارو همه میدونن،_مارپله بازی کنیم،(سرشوق اومد وبا لبخندی کودکانه ی گفت؛🧟♀آرررره...
#شاهرخ_خیرخواه_دهه۸۰ #ادامه_دارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان۷۷فصل۲قسمت۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان۷۷_فصل۱زمان یک مفهولم ذهنی است
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان۷۷فصل۲قسمت۳